۹۲۰.السيرة النبويّة ، ابن هشامـ به نقل از عروة بن زبير و غير او ـ: پيامبر خدا در حال بيمارى [ بود كه ]ديد مردم، در روانه كردن سپاه اسامة بن زيد، كندى مى كنند. پس در حالى كه سرش را بسته بود، [ از خانه] بيرون آمد و بر منبر نشست ، در حالى كه مردم درباره فرماندهى اسامه مى گفتند پسر جوانى را بر بزرگان مهاجر و انصار، فرمانده كرده است .
[ پيامبر صلى الله عليه و آله ] پس از حمد و ثناى الهى، آن چنان كه شايسته خداوند بود، گفت : «اى مردم! سپاه اسامه را روانه كنيد. به جانم سوگند، اگر [ اكنون] به فرماندهى او طعنه مى زنيد، و پيش از اين هم به فرماندهى پدرش طعنه مى زديد، در حالى كه او شايسته فرماندهى است و پدرش نيز شايسته فرماندهى بود».
سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پايين آمد و مردم در تجهيز سپاه، جدّيت كردند و بيمارى پيامبر خدا شدّت گرفت. اسامه با سپاهش بيرون رفت، تا اين كه در جُرْف (در يك فرسخى مدينه) توقف كردند و در آن جا اردو زد و مردم، همگى به سوى او رفتند. چون بيمارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شدّت گرفت، اسامه و مردم، درنگ كردند تا بدانند خداوند سرنوشت پيامبرش صلى الله عليه و آله را چگونه رقم مى زند.