۹۲۱.امام على عليه السلام :پيامبر خدا، در بيمارى اى كه به وفاتش انجاميد ، فرمان داد كه سپاهى براى اسامه، سامان دهند. پيامبر صلى الله عليه و آله هر آن كس را (از توده مردم و يا از اوس و خزرج و بقيه مردم) كه مى ترسيد شورش و ستيزه كند و يا (به خاطر آن كه پدر يا برادر يا خويشاوندش به دست من كشته شده بودند،) با من دشمنى ورزد، با اين سپاه، روانه كرد و حتّى از مهاجران و انصار و مسلمانان و ديگران و كسانى كه [ با پول، ]جذبشان كرده بود و نيز از منافقان، كسى را باقى نگذارد، تا دل هاى همه كسانى كه در محضرش باقى مى مانند، با من صاف باشد و كسى چيزى را كه من ناپسند مى دارم، نگويد و مرا از ولايت نراند و امور مردم را پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به دست نگيرد.
آخرين سخنش درباره كار امّتش، روانه كردن سپاه اسامه بود و اين كه هيچ يك از آنان كه روانه كرده بود، از او سرپيچى نكنند. پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار را بر ديگر كارها سخت مقدّم داشت و به شدّت، در آن كوشيد و تأكيد فراوان كرد.
پس از قبض روح پيامبر صلى الله عليه و آله ، با تنى چند از سپاهيان اسامه و سربازانش مواجه شدم كه مراكز خود را ترك كرده، جاى خود را خالى گذارده و از فرمان پيامبر خدا ـ كه به آنان دستور داده بود حركت و پيشروى كنند و همراه فرمانده شان باشند و در زير پرچم او، مسير را بپيمايند، تا مأموريّت را به انجام رسانند ـ سرپيچى كرده بودند.
پس، فرمانده خود را در ميان سپاه، برجاى نهادند و شتابان بر اسب ها سوار شدند و به سوى انحلال پيمانى كه خداى عز و جل براى من و پيامبرش در گردن آنها بسته بود، روانه شدند و آن را گشودند و پيمان خدا و پيامبرش را شكستند و آن را براى خود بستند و براى آن ، نعره كشيدندد و تنها نظر خود را اجرا كردند، بى آن كه نظر كسى از ما بنى عبد المطّلب را جويا شوند و يا آن كه ما را شركت دهند و يا [ دست كم، ابتدا ]فسخ بيعت با من را كه در گردنشان بود، بخواهند.