فصل يكم : داستان سقيفه
1 / 1
انكار وفات پيامبر
۹۲۲.سنن الدارِمىـ به نقل از عِكْرمه ـ: پيامبر خدا روز دوشنبه وفات يافت ؛ ولى بقيّه روز و يك شبانه روز پس از آن نيز نگه داشته شد ، تا آن كه شب چهارشنبه به خاك سپرده شد .
[ برخى] گفتند : پيامبر خدا وفات نيافته است ؛ بلكه روحش عروج كرده است ، همان گونه كه روح موسى عليه السلام عروج كرد . عمر برخاست و گفت : پيامبر خدا وفات نيافته است ؛ بلكه روحش عروج كرده است ، همان گونه كه روح موسى عليه السلام عروج كرد و به خدا سوگند ، پيامبر خدا نمى ميرد تا آن هنگام كه دست و زبان كسانى را ببُرد .
عمر ، همچنان سخن گفت ، تا آن كه دهانش از تهديد و سخن گفتن ، كف كرد . پس ، عبّاس برخاست و گفت : بى گمان ، پيامبر خدا وفات يافته است و او نيز انسان است و همانند ديگر انسان ها دگرگونى و زوال مى پذيرد . اى قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد كه او نزد خدا ، گرامى تر از آن است كه وى را دو بار بميرانَد . آيا هريك از شما را يك بار و او را دو بار مى ميراند ، در حالى كه او نزد خدا ، گرامى تر از اين است؟!
اى قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد ، كه اگر آن گونه باشد كه شما مى گوييد ، براى خدا مشكل نيست او را از دل خاك بيرون آورد . به خدا سوگند ، پيامبر خدا وفات نيافت تا آن كه مسير [ حق] را به صورت راهى روشن ، براى ما گذارْد و حلال را حلال و حرام را حرام كرد و ازدواج نمود و طلاق داد و جنگيد و صلح كرد .
چوپانى كه در پى گوسفندانش از قلّه كوه ها بگذرد و با چوب دستى اش درختان خاردار را بتكاند و با دست خود ، حوض آبى از گل بسازد ، از پيامبرى كه در ميان شما بود ، سختكوش تر و زحمتكش تر نيست .
اى قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد .