483
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2

۹۳۲.صحيح البخارىـ به نقل از ابن عبّاس ، از خطبه عمر در روزهاى پايانى زندگى اش ـ:به من خبر رسيده كه كسى از ميان شما گفته است : «به خدا سوگند ، اگر عمر بميرد ، با فلان كس بيعت مى كنم» . كسى فريب اين سخن را نخورد كه : «بيعت ابو بكر ، ناگهانى و حساب ناشده بود ؛ امّا [ به نيكويى ]تمام شد» .
هان! آن [ بيعت] ، همين گونه بود ؛ امّا خداوند ، شرّ آن را حفظ كرد و در ميان شما كسى نيست كه همچون ابو بكر ، گردن ها در برابر او فرود آيند . هر كس بدون مشورت با مسلمانان ، با كسى بيعت كند ، بيعت كننده و بيعت شونده پيروى نمى شوند ، از بيم آن كه كشته شوند .
داستان [ بيعت ابو بكر] ، چنين بود كه چون خداوندْ پيامبرش را قبض روح كرد ، انصار با ما مخالفت كردند و همگى در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند و مهاجران ، جز على و زبير و همراهان آن دو ـ كه با ما همراه نشدند ـ ، بر گرد ابو بكر جمع شدند و من به ابو بكر گفتم : اى ابو بكر! بيا تا نزد اين برادران انصارى مان برويم .
به سوى آنان روانه شديم و چون به آنان نزديك گشتيم ، دو مرد صالح را از آنان ديديم كه آنچه را قوم بر آن ، اتّفاق كرده بودند ، ذكر كردند و گفتند : اى گروه مهاجران! كجا مى رويد؟
گفتيم : به سوى اين برادران انصارى مان .
گفتند : نه! به آنان نزديك نشويد ؛ چرا كه آنان ، امر شما (ولايت) را به فرجام رساندند .
گفتم : به خدا سوگند ، نزد آنان مى رويم .
پس رفتيم تا به آنان در سقيفه بنى ساعده رسيديم . ديديم مردى جامه به خود پيچيده در ميان آنهاست .
گفتم : اين كيست؟
گفتند : اين سعد بن عباده است .
گفتم : چرا اين گونه است؟
گفتند : بيمار است . پس چون اندكى نشستيم ، سخنگوى آنان به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى داد و آن گونه كه شايسته بود ، خدا را ثنا گفت و سپس گفت : امّا بعد ، ما ياوران خدا و گُردان اسلام هستيم و شما ـ اى مهاجران! ـ گروهى اندك بوديد كه از قوم خود بيرون آمديد . حال مى خواهند ما را از اصل و ريشه خود جدا كنند و ما را از حاكميّت ، خارج سازند .
چون ساكت شد ، خواستم سخن بگويم . سخنى را آماده كرده بودم كه مرا به شعف مى آورد و مى خواستم پيش روى ابو بكر بگويم كه از شدّت و ناراحتى او بكاهم؛ امّا چون خواستم سخن بگويم ، ابو بكر گفت : آرام باش . پس نخواستم او را خشمناك كنم .
ابو بكر ، سخن گفت و از من ، بردبارتر و باوقارتر بود . به خدا سوگند ، با آن كه بدون آمادگى قبلى سخن مى گفت ، هيچ يك از سخنانى را كه من آماده كرده بودم و از آنها به شعف مى آمدم ، فرو نگذاشت و مانند آن يا بهترش را بيان داشت ، تا آن كه ساكت شد .
سپس گفت : هر خوبى اى كه درباره خود گفتيد ، شايسته آن هستيد ؛ امّا امر خلافت ، بايسته جز اين تيره از قريش نيست ؛ چرا كه آنان برترينِ عرب در نسب و جايگاه اند . من ، براى شما يكى از اين دو مرد را پسنديدم . پس با هر كدام كه مى خواهيد ، بيعت كنيد .
سپس ، دست مرا و دست ابو عبيدة بن جرّاح را كه در ميان ما نشسته بود ، گرفت و من ، جز از اين سخن او ناراحت نشدم ؛ زيرا به خدا سوگند ، اگر پيش انداخته شوم و بى آن كه گناهى مرتكب شده باشم ، گردنم را بزنند ، نزد من محبوب تر از آن است كه امير قومى شوم كه ابو بكر در ميان آنان است ، مگر آن كه نَفْسم ، به هنگام مرگ ، چيزى را برايم بيارايد كه الان آن را نمى يابم .
پس ، كسى از انصار گفت : من دواى درد و چاره كارم . اى گروه قريش! اميرى از ما باشد و اميرى از شما .
همهمه ها زياد و صداها بلند گرديد ، تا آن جا كه ترسيدم اختلاف شود . پس گفتم : اى ابو بكر! دستت را بگشاى .
او هم گشود و من و مهاجران ، با او بيعت كرديم . سپس انصار بيعت كردند و ما بر سعد بن عباده پريديم و كسى از ميان آنان گفت : سعد بن عباده را كشتيد . [ من هم ]گفتم : خداوند ، سعد بن عباده را بكشد!
به خدا سوگند ، در آن هنگام ، بهتر از بيعت با ابو بكر نيافتيم . بيم آن داشتيم كه اگر بدون بيعت از قوم انصار جدا شويم ، پس از ما با مردى از خودشان بيعت كنند و در آن صورت ، يا با وجود ناخشنودى ، با وى بيعت مى كرديم و يا با آنان مخالفت مى كرديم كه فساد به پا مى شد .
پس ، هر كس بدون مشورت با مسلمانان ، با كسى بيعت كند ، نه او و نه كسى كه با او بيعت كرده ، نبايد پيروى شوند ، مبادا كه كشته شوند .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2
482

۹۳۲.صحيح البخاري عن ابن عبّاس عن عمرـ مِن خُطبَتِهِ فِي أواخِرِ عُمُرِهِ ـ:بَلَغَني أنَّ قائِلاً مِنكُم يَقولُ : وَاللّهِ لَو قَد ماتَ عُمَرُ بايَعتُ فُلاناً فَلا يَغتَرَّنَّ امرُؤٌ أن يَقولَ : إنَّما كانَت بَيعَةُ أبي بَكرٍ فَلتَةً وتَمَّت . ألا وإنَّها قَد كانَت كَذلِكَ ، ولكِنَّ اللّهَ وقى شَرَّها ، ولَيسَ فيكُم مَن تُقطَعُ الأعناقُ إلَيهِ مِثلُ أبي بَكرٍ .
مَن بايَعَ رَجُلاً عَن غَيرِ مَشورَةٍ مِنَ المُسلِمينَ فَلا يُتابَعُ هُوَ ولَا الَّذي تابَعَهُ تَغِرَّةٌ ۱ أن يُقتَلا وإِنَّه قَد كانَ مِن خَبَرِنا حينَ تَوفّى اللّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله أنَّ الأَنصارَ خالَفونا ، واجتَمَعوا بِأَسْرِهِم في سَقيفَةِ بَني ساعِدَةَ ، وخالَفَ عَنّا عَليٌّ والزُّبَيرُ ومَن مَعَهُما ، واجتَمَعَ المُهاجِرونَ إلى أبي بَكرٍ ، فَقُلتُ لأَبي بَكرٍ : يا أبا بَكرِ اِنطَلِق بِنا إلى إخوانِنا هؤلاءِ مِنَ الأنصارِ ، فَانطَلَقنا نُريدُهُم ، فَلمّا دَنَونا مِنهُم لَقيَنا مِنهُم رَجُلانِ صالِحانِ ، فَذَكَرا ما تَمالأَ عَلَيهِ القَومُ ، فَقالا : أينَ تُريدونَ يامَعشَرَ المُهاجِرينَ ؟ فَقُلنا : نُريدُ إخوانَنا هؤلاءِ مِنَ الأنصارِ . فَقالا : لا عَلَيكُم أن لا تَقرَبوهُم ، اقضوا أمرَكُم . فَقُلتُ : وَاللّهِ لَنَأتينَّهُم .
فَانطَلَقنا حَتّى أتَيناهُم في سَقيفَةِ بَني ساعِدَةَ ، فإِذا رَجُلٌ مُزَمَّلٌ بَينَ ظَهرانيهم ، فَقُلتُ : مَن هذَا ؟ فَقالوا : هذَا سَعدُ بن عِبادَةَ . فَقُلتُ : ما لَهُ ؟ قالوا : يُوعَكُ ، فَلَمّا جَلَسنا قَليلاً تَشَهَّدَ خَطيبَهُم ، فَأَثنى عَلَى اللّهِ بِما هو أهلُهُ ثُمَّ قالَ :
أمّا بَعدُ ، فَنَحنُ أنصارُ اللّهِ وكَتيبَةُ الإِسلامِ ، وأنتُم مَعشَرَ المُهاجِرينَ رَهطٌ ، وقَد دَفَّت دافّةٌ ۲ مِن قَومِكُم ، فإِذا هُم يُريدونَ أن يَختَزِلونا مِن أصلِنا ، وأن يَحضِنونا مِنَ الأمرِ .
فَلَمّا سَكَتَ أردتُ أن أتَكَلَّمُ ، وكُنتُ قَد زَوّرتُ مَقالَةً أعجَبَتني أرَدتُ أن اُقَدِّمَها بَينَ يَدَي أبي بَكرٍ ، وكُنتُ اُداري مِنهُ بَعضَ الحَدِّ ، فَلَمّا أرَدتُ أن أتَكَلَّمُ قالَ أبو بَكرٍ : عَلى رَسلِكَ ، فَكَرَهتُ أن اُغضِبَهُ ، فَتَكَلَّمَ أبو بَكر ، فَكانَ هو أحلَمُ مِنِّي وأوقَرُ ، وَاللّهِ ما تَرَكَ مِن كَلِمَةٍ أعجَبَتني في تَزويري إلّا قالَ في بَديهَتِهِ مِثلها أو أفضَلَ ، حَتّى سَكَتَ فَقالَ : ما ذَكَرتُم فيكُم مِن خَيرٍ فأَنتُم لَهُ أهلٌ ، ولَن يُعرَفُ هذَا الأمرُ إلّا لِهذا الحَيِّ مِن قُرَيشِ ، هُم أوسَطُ العَرَبِ نَسَباً وداراً ، وقَد رَضيتُ لَكُم أحَدَ هذَينِ الرَّجُلينِ ، فَبايِعوا أيُّهُما شِئتُم ، فأَخَذَ بِيَدي وبِيَدِ أبي عُبيدةَ بن الجرّاح وهو جالِسٌ بَينَنا ، فَلَم أكرَه مِمّا قالَ غَيرَها ، كانَ وَاللّهِ أن اُقَدَّمَ فَتُضرَبُ عُنُقي ، لا يَقرِبُني ذلِكَ مِن إثمٍ أحَبَّ إليَّ مِن أن أتَأَمَّرُ عَلى قَومٍ فيهِم أبو بَكر ، اللّهُمّ إلّا أن تُسَوِّلَ لي نَفسي عِندَ المَوتِ شَيئا لا أجِدَهُ الآنَ ، فَقالَ قائِلٌ مِنَ الأنصارِ : أنا جُذَيلُها المُحَكّكُ ، وعُذَيقُها المُرَجّبُ ، مِنّا أميرٌ ومِنكُم أميرٌ . يامَعشَرَ قُرَيشَ ! فَكَثَرَ اللّغَطُ وارتَفَعَتِ الأصواتُ ، حَتّى فَرقَت مِنَ الاختِلافُ ، فَقُلتُ : ابسُط يَدَكَ يا أبا بَكرٍ ، فَبَسَطَ يَدَهُ فَبايَعتُهُ وبايَعَهُ المُهاجِرونَ ثُمَّ بايَعَتهُ الأنصارُ ، ونَزَونا عَلى سعدِ بن عِبادَةَ فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : قَتَلتُم سَعدَ بنَ عِبادَةَ ! فَقُلتُ : قَتَلَ اللّهُ سَعدَ بنَ عِبادَةَ . قالَ عُمَرُ : وإِنّا وَاللّهِ ما وَجَدنا فيما حَضَرنا مِن أمرٍ أقوى مِن مُبايَعَةِ أبي بَكرٍ خَشَينا إن فارَقنا القَومَ ولَم تَكُن بَيعَةٌ أن يُبايِعوا رَجُلاً مِنهُم بَعدَنا ، فَإِمّا بايَعناهُم عَلَى ما لا نَرضى ، وإِمّا نُخالِفَهُم فَيَكونُ فَسادٌ . فَمَن بايَعَ رَجُلاً عَلى غَيرِ مَشوَرَةٍ مِنَ المُسلِمينَ فَلا يُتابَعُ هو ولَا الَّذي بايَعَهُ تَغِرَّةَ أن يُقتَلا . ۳

1.التَّغِرّة : مصدر غرّرته: إذا ألقيته في الغَرَر (النهاية : ج ۳ ص ۳۵۶ «غرر») .

2.الدافّة : القوم يسيرون جماعة (النهاية : ج ۲ ص ۱۲۴ «دفف») .

3.صحيح البخاري : ج ۶ ص ۲۵۰۵ ح ۶۴۴۲ ، مسند ابن حنبل : ج ۱ ص ۱۲۳ ح ۳۹۱ ، صحيح ابن حبّان : ج ۲ ص ۱۴۸ ح ۴۱۳ و ص ۱۵۵ ح ۴۱۴ ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج ۵ ص ۴۴۱ ح۹۷۵۸، تاريخ الطبري : ج۳ ص۲۰۵، السيرة النبويّة لابن هشام: ج ۴ ص ۳۰۸ ، تاريخ دمشق : ج ۳۰ ص ۲۸۱ و ص ۲۸۴ وليس فيه صدره إلى «أن يقتلا» ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۱۱ ، شرح نهج البلاغة : ج ۲ ص ۲۳ ، أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۲۶۵ نحوه ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج ۴ ص ۴۸۷ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 91833
صفحه از 596
پرینت  ارسال به