۹۳۷.تاريخ اليعقوبى :ابو بكر در آغاز حكمرانى و حكومتش از منبر بالا رفت و يك پلّه از جايگاه پيامبر خدا پايين تر نشست . سپس به حمد و ثناى الهى پرداخت و گفت : من بر شما امير شدم و بهترينِ شما نيستم . پس اگر در راه راست بودم ، از من پيروى كنيد و اگر كژ شدم ، مرا راست كنيد . نمى گويم كه من فضيلتى بيش از شما دارم ؛ ولى تحمّلم بيشتر است . [ سپس ]انصار را به نيكى ستود و گفت : اى گروه انصار ! من و شما همچون گفته آن شاعريم كه :
خدا از جانب ما ، خاندان جعفر را جزاى خير دهد!
هنگامى كه لغزيديم و از روندگان دور افتاديم ،
ما را رها نكردند ، در حالى كه اگر حتّى مادرمان
آنچه را آنان ديدند ، مى ديد ، ما را رها مى نمود .
پس ، انصار از ابو بكر ، كناره گرفتند و از اين رو ، قريش ، خشمناك شد .
۹۳۸.الأخبار الموفّقيّات :چون فردا شد ، ابو بكر برخاست و براى مردم ، سخنرانى نمود و گفت : اى مردم! من امير شما شدم و بهترينِ شما نيستم . پس اگر نيكويى كردم ، يارى ام دهيد و اگر بد كردم ، راستم گردانيد . من ، شيطانى دارم كه عارضم مى شود . پس ، زنهارْ شما و مرا ، هنگامى كه خشمناك مى شوم!
1 / 4
نقش عمر در بيعت ابو بكر
۹۳۹.شرح نهج البلاغة :عمر ، همان كسى است كه بيعت ابوبكر را محكم كرد و مخالفان آن را خوار و ذليل نمود و شمشير آخته زبير را شكست و بر سينه مقداد زد و سعد بن عباده را در سقيفه لگدمال نمود و گفت : سعد را بكشيد . خداوند ، سعد را بكشد!» .
و بينى حُباب بن منذر را كه روز سقيفه گفت : «من دواى درد و چاره كارم» ، به خاك ماليد و هر كس از بنى هاشم را كه به خانه فاطمه عليها السلام پناه بُرد ، تهديد نمود و آنان را از آن جا خارج ساخت . اگر عمر نبود ، حكمرانى ابو بكر ، استوار و برپا نمى شد .