1 / 5
كسانى كه از بيعت با ابو بكر ، سر باز زدند
۹۴۰.تاريخ اليعقوبى :گروهى از مهاجران و انصار از بيعت با ابو بكر ، سر باز زدند و به على بن ابى طالب عليه السلام متمايل شدند ، از جمله : عبّاس بن عبد المطّلب ، فضل بن عبّاس ، زبير بن عوّام بن عاص ، خالد بن سعيد ، مقداد بن عمرو ، سلمان فارسى ، ابو ذر غِفارى ، عمّار بن ياسر ، بَراء بن عازب و اُبىّ بن كعب .
ابو بكر به دنبال عمر بن خطّاب و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبه فرستاد و گفت : نظر (صواب) ، چيست؟
گفتند : صواب ، آن است كه عبّاس بن عبد المطّلب را ببينى و سهمى از اين حكومت براى او و نسلش قرار دهى و بدين وسيله در طرف على بن ابى طالب ، شكاف اندازيد تا اگر با شما شد ، برايتان حجّتى بر ضدّ على باشد .
پس ، ابو بكر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيره رفتند تا شبانه بر عبّاس در آمدند و [ در آغاز سخن ، ]ابو بكر به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت :
خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى بر انگيخت و او را ولىّ مؤمنان قرار داد و با قرار دادن او در ميان آنان، بر ايشان منّت نهاد تا آن كه او را نزد خود برد . امورى را [ نيز] براى مردم ، آزاد گذاشت تا آنان به مصلحت خود ، دلسوزانه برگزينند . ۱
پس ، آنان مرا سرپرست خود و مراقب كارهايشان برگزيدند و من هم سرپرستى كار را به عهده گرفتم و با كمك و تأييد خداوند ، بيم سستى و سرگردانى و هراس ندارم . موفّقيت من جز با خدا نيست ؛ بر او توكّل كرده ، به سوى او باز مى گردم .
پيوسته به من خبر مى رسد كه معترضى ، در ميان مسلمانان اختلاف مى اندازد و شما را پناه خود كرده است و[ شما ]پناهگاه محكم و دستاويز جديد او شده ايد . پس يا با مردم در آنچه بر آن گرد آمده اند ، داخل شويد و يا آنان را از آنچه بدان متمايل شده اند ، برگردانيد .
ما به نزد تو آمده ايم و مى خواهيم سهمى را از اين حكمرانى براى تو و نسلت قرار دهيم ؛ زيرا تو عموى پيامبر خدا هستى و مردم ، اگر موضع تو و همراهت را ببينند ، از شما رويگردان مى شوند . ۲ اى بنى هاشم! آرام گيريد ؛ چرا كه پيامبر خدا ، از ما و شماست!
عمر بن خطّاب نيز گفت : به خدا سوگند ، همين گونه است و ديگر اين كه ما از سر نياز ، نزد شما نيامده ايم ؛ بلكه ناپسند مى داريم كه از سوى شما بر آنچه مسلمانان بر آن گرد آمده اند ، ضربه اى وارد شود و كارتان با مسلمانان گره خورد . پس در كار خود بنگريد .
پس ، عبّاس به حمد و سپاس الهى پرداخت و گفت : همان گونه كه توصيف كردى ، خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى بر انگيخت و او را براى مؤمنان ، ولى قرار داد و بدين وسيله بر امّتش منّت نهاد ، تا [ آن كه ]قبض روحش كرد و او را به نزد خود برد و مسلمانان را در برخى از امور آزاد گذاشت تا براى خود به درستى و حق برگزينند ، نه آن كه به تمايلات نفسانى كژ شوند .
پس اگر خود را از جانب پيامبر خدا فرمان روا مى پندارى ، حقّ [ ما] ۳ را گرفته اى و اگر خود را [ برگزيده] از سوى مؤمنان مى دانى ، ما [ نيز] از مؤمنانيم كه نه تو را مقدّم داشتيم و نه به ميدان آمديم و چيزى ابراز داشتيم و ما هماره ناراضى بوده ايم . اگر اين امر ، تنها از سوى مؤمنانْ حقّ تو شده ، چون ما مخالفيم ، پس [ حقّى براى تو ]ثابت و استوار نشده است .
چه تفاوت بزرگى است ميان اين سخنت كه آنان بر تو اعتراض مى كنند ، با سخن ديگرت كه آنان تو را برگزيدند و به تو متمايل شدند! و چه تناقض آشكارى است ميان ناميده شدن تو به «جانشين پيامبر خدا» با [ اين] گفته ات كه مردم را در كارهايشان آزاد گذاشت تا برگزينند و آنان هم تو را برگزيدند!
امّا آن سخنت كه [ سهمى از ]آن را براى من قرار مى دهى : پس اگر حقّ مؤمنان است ، تو حق ندارى كه در آن ، حكم برانى [ و آن را به ديگرى وا گذارى] و اگر حقّ ماست،ما همه آن را مى خواهيم و به بخشى از آن،رضايت نمى دهيم . و تو آرام گير ؛ چرا كه پيامبر خدا از درختى بود كه ما شاخه هاى آن هستيم و شما همسايه هاى آن!
پس ، آنان از نزد عبّاس بيرون آمدند .
1.اين گفته ، مخالف دليل هاى عقلى و نقلى اى است كه در درآمد بخش سوم گذشت.
2.اين زيادت از الإمامة و السياسة اخذ شده است .
3.اين زيادت از الإمامة والسياسة اخذ شده است .