۴۷۶.الطبقات الكبرىـ به نقل از بَراء بن عازب و زيد بن ارقم ـ: به گاه آمادگى جيش العُسرة ۱ براى نبرد تبوك، پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام گفت : «چاره اى نيست ، جز اين كه يا من بمانم، يا تو».
على عليه السلام را بر جاى نهاد و چون براى جنگ از على عليه السلام جدا و از مدينه خارج شد . برخى گفتند : على را بر جاى ننهاد، جز به خاطر دل آزردگى از او.
چون اين گفته به [ گوش] على عليه السلام رسيد، در پى پيامبر خدا رفت تا به وى رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چه چيز، تو را به اين جا كشانده است؟».
گفت : چيزى نيست، جز آن كه شنيدم برخى از مردم مى پندارند كه تو تنها از اين رو مرا بر جا نهادى كه به خاطر چيزى از من ناراحت بودى.
پيامبر خدا خنديد و فرمود : «اى على! آيا خشنود نمى شوى كه براى من، مانند هارون براى موسى باشى، جز آن كه تو پيامبر نيستى؟».
گفت : چرا، اى پيامبر خدا! فرمود : «پس [ در واقع] اين گونه است».
۴۷۷.تاريخ دمشقـ به نقل از ابو فيل ـ: چون پيامبر خدا براى نبرد تبوكْ خارج شد، على بن ابى طالب عليه السلام را به جاى خود در مدينه نهاد. پس منافقان، در مدينه و ميان لشكر پيامبر خدا شايعه كردند و گفتند : از همراه بردن او ناراحت و به او بدبين است.
اين سخن بر على عليه السلام گران آمد و گفت : اى پيامبر خدا! مرا با زنان و كودكان، برجاى مى نهى؟ من از ناخشنودى خدا و پيامبرش، به خدا پناه مى برم!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو الحسن! خدا از تو راضى باشد، كه من از تو راضى ام. به يقين ، خدا از تو خشنود است. منزلت تو نزد من، مانند منزلت هارون براى موسى عليه السلام است، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست».
على عليه السلام گفت : خشنود شديم؛ خشنود شديم.