1 / 10
خوددارى امام از بيعت
۹۶۵.الرِّدَّة :ابو بكر به دنبال على عليه السلام فرستاد و او را فرا خواند . پس آمد و در حالى كه مردمْ حاضر بودند ، سلام داد و نشست . سپس روى به مردم كرد و گفت : «چرا مرا فرا خوانده اى؟» .
عمر به او گفت : تو را براى بيعتى فرا خوانده ايم كه مسلمانان ، بر آن اجتماع كرده اند .
على عليه السلام فرمود : «اى گروه! شما حكومت را از دست انصار گرفتيد ، با اين استدلال كه ابو بكر [ با پيامبر صلى الله عليه و آله ]خويشاوند است ؛ چون مى پنداشتيد كه محمّد صلى الله عليه و آله از ميان شماست . پس ، آنان زمام امور را به شما سپردند و كار را به شما وا نهادند .
من ، با همان استدلالى كه بر انصار احتجاج كرديد ، بر شما احتجاج مى كنم . ما در زندگى و مرگ ، به محمّد صلى الله عليه و آله نزديك تريم ؛ چرا كه ما ، اهل بيت او و نزديك ترينِ مردم به او هستيم .
پس اگر از خدا مى ترسيد ، با ما انصاف بورزيد و در اين امر ، آنچه را انصار براى شما شناختند ، شما نيز براى ما بشناسيد» .
پس ، عمر به او گفت : اى مرد! تو رها نمى شوى ، مگر آن كه همان گونه كه ديگران بيعت كردند ، بيعت كنى .
على عليه السلام فرمود : «من هم از تو نمى پذيرم و با كسى كه از او براى بيعت گرفتن سزاوارترم ، بيعت نمى كنم» .
پس ، ابو عبيدة بن جرّاح به او گفت : اى ابو الحسن! به خدا سوگند ، تو به اين امر به خاطر فضل و سابقه و خويشاوندى ات سزاوارى ؛ امّا مردمان بيعت كردند و به اين پيرمرد ، راضى شدند . پس تو هم به آنچه مسلمانان راضى شدند ، راضى شو .
على ـ كه خداوند گرامى اش بدارد ـ فرمود : «اى ابو عبيده! تو امين اين امّتى . پس ، از خدا درباره خودت پروا كن ، كه اين روز ، روزهايى در پشت سر دارد و براى شما شايسته نيست كه حاكميّت و قدرت محمّد صلى الله عليه و آله را از خانه و درون اتاقش بيرون بكشيد و به خانه ها و درون اتاق هايتان ببريد ؛ زيرا قرآن ، در اتاق هاى ما نازل شد و ما ، معدن و منشأ علم و حكمت و دين و سنّت و واجباتيم و ما از شما به كارهاى مردم ، آگاه تريم . پس ، از هوا و هوس پيروى نكنيد ، كه بى ارزش ترين سهم ، نصيب شما مى شود» .
بشير بن سعد انصارى به سخن در آمد و گفت : اى ابو الحسن! به خدا سوگند ، اگر مردم ، اين سخن را پيش از بيعت از تو شنيده بودند ، دو نفر هم بر سر تو اختلاف نمى كردند و همه مردم با تو بيعت مى نمودند ؛ امّا تو در خانه ات نشستى و در اين كار ، حاضر نشدى و مردم پنداشتند كه تو نيازى به خلافت ندارى . اكنون هم بيعت با اين پيرمرد ، رخ داده [ و به انجام رسيده است] و تو ، اختيار كار خود را دارى .
على عليه السلام به او فرمود : «اى بشير ، واى بر تو! آيا وظيفه اين بود كه [ جنازه ]پيامبر خدا را در خانه اش رها سازم و [ هنوز] او را به مدفنش نبرده ، بيرون بيايم و بر سر خلافت ، با مردمْ كشمكش كنم؟!» .