1 / 12
يارى خواهى امام از مهاجران و انصار
۹۷۳.الإمامة و السياسة :على ـ كه خدا او را گرامى بدارد ـ شبانه فاطمه ، دختر پيامبر خدا را سوار بر مركب مى كرد و به مجالس انصار مى برد و فاطمه(س) از آنان يارى مى خواست و آنان مى گفتند : اى دختر پيامبر خدا! بيعت ما با اين مرد (ابو بكر) به انجام رسيده است . اگر همسر و پسر عمويت پيش از ابو بكر به نزد ما مى آمد ، از او عُدول نمى كرديم .
على ـ كه خدا او را گرامى بدارد ـ مى فرمود : «آيا [ جنازه ]پيامبر خدا را در خانه اش وا مى گذاشتم و او را به خاك نمى سپردم و بيرون مى آمدم و با مردم ، بر سر فرمان روايى اش به كشمكش مى پرداختم؟!» .
فاطمه(س) مى فرمود : «ابو الحسن ، جز آنچه را كه شايسته اش بود ، نكرد . آنان ، كارى كردند كه خدا حسابرس آنها و بازخواست كننده از آنها خواهد بود» .
۹۷۴.كتاب سُلَيم بن قيس :سلمان گفت : چون شب شد ، على عليه السلام فاطمه عليها السلام را بر درازگوشى سوار كرد و دست دو پسرش ، حسن و حسين عليهما السلام را گرفت و هيچ يك از اهل بدر ، چه مهاجر و چه انصار را وا ننهاد ، جز آن كه به منزلش رفت و حقّش را به آنان يادآورى كرد و آنان را به يارى خود فرا خواند ؛ امّا جز 44 نفر ، هيچ كدام پاسخ مثبت ندادند .
پس به آنان فرمان داد كه صبح زود ، سر تراشيده و با سلاح هايشان بيايند و تا به پاى مرگ ، پيمان ببندند . چون صبح شد ، جز چهار تن [ به وعده خود] وفا نكردند .
به سلمان گفتم : آن چهار تن كه بودند؟
گفت : من ، ابو ذر ، مقداد و زبير بن عوّام .
سپس على عليه السلام شب بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد . گفتند : صبح با تو مى آييم ؛ امّا هيچ يك از آنان ، جز ما [ چهار تن ]نيامدند .
و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز ، جز ما كسى نيامد . چون خيانت و بى وفايى آنان را ديد ، خانه نشين شد و به گردآورى و كنار هم نهادن قرآن رو آورد و از خانه اش بيرون نيامد تا آن كه قرآن را گرد آورْد .