۹۸۲.نزهة الناظر :چون پيامبر خدا قبض روح شد ، امير مؤمنان و عمويش عبّاس و دوستداران آن دو ، در خانه هاى انصار گرد آمدند تا هم انديشى كنند .
ابو سفيان و زبير ، پيشى جستند و يارى خود را بر آن دو عرضه كردند و براى يارى آن دو ، از جان خود مايه گذاشتند .
عبّاس گفت : ما گفته شما را شنيديم . نه ياريخواهى مان از شما ، از روى كمى عدد [ ياران] است و نه وا نهادن نظرتان ، به خاطر بد گمانى ؛ بلكه پِيجوى حقّيم . پس مهلت دهيد تا نيك بينديشيم .
ما ، اگر راهى را درست و روا بيابيم ، كار را به آن جا مى كشانيم كه غوغايى چون همهمه ملخان به راه مى اندازيم و دستان خود را به سوى مجد و شكوه بر مى كشيم و تا آن را به چنگ نياوريم ، بر نمى بنديم و باز نمى گرديم ، و اگر اين راه را انتخاب نكرديم، از كمى يار و ناتوانى بازو نيست ؛ چرا كه به خدا سوگند ، اگر اسلامْ زمام ترور را نبسته بود ، صخره هاى بزرگ را چنان خُرد مى كردم كه صدايشان از دوردست ترين جاى ها نيز به گوش رسد .
امير مؤمنان ، دستار[ى را كه به گِرد پاهايش بسته بود ،] گشود و بر زانوان خود نشست ـ و او هر گاه مى خواست سخن بگويد ، چنين مى كرد ـ و فرمود : «بردبارى ، زينت است و پروا ، دين . حجّت ، محمّد صلى الله عليه و آله است و راه ، همان صراط [ مستقيم] .
اى مردم! خدايتان بيامرزاد! امواج پر تلاطم فتنه را با سينه كشتى هاى رستگارى بشكافيد و از دشمنى و نفرت ، دورى گزينيد و تاج فخر (و ناز) از سر بر گيريد . كسى رستگار شد كه يا با پر و بال برخاست ، يا تسليم شد و خود را آسوده گذاشت .
اين (پيشنهاد خلافت) ، آبى گنديده و لقمه اى گلوگير است . هر كه ميوه را نارسيده چينَد ، همچون كسى است كه در زمين ديگرى بذر بپاشد .
به خدا سوگند ، اگر سخن بگويم ، دنده هايى چون دندانه هاى چرخ آسياب ، درگير شوند و اگر خاموش بنشينم ، مى گويند فرزند ابو طالب ، از مرگْ هراس دارد . هرگز! آن هم پس از اين همه سوابق درخشان فداكارى و جانبازى! به خدا سوگند ، اُنس على با مرگ ، بيشتر از اُنس كودك با پستان مادرش است .
من با دانشى آميخته ام كه از شما پنهان است و اگر آشكارش سازم ، چون طناب آويخته در چاه ژرف ، بر خود بلرزيد» . سپس برخاست .
ابو سفيان گفت:پسر ابو طالب براى چه از ما جدا شد؟
[ عبّاس گفت : چون ماجراى صحيفه ۱ و كار منافقان را در گردنه راه تبوك مى داند . ]