۹۸۳.العقد الفريدـ به نقل از مالك بن دينار ـ: پيامبر خدا وفات يافت و ابو سفيان،غايب و در پى گردآورى زكات بود كه پيامبر خدا به او سپرده بود . در بازگشت ، مردى را در راه ديد كه از مدينه مى آمد. از او پرسيد: محمّد درگذشت؟
گفت : آرى .
گفت : چه كسى جانشينش شد؟
گفت : ابو بكر .
ابو سفيان گفت : آن دو مستضعف ، على و عبّاس ، چه كردند؟
گفت : نشسته اند .
گفت : هان! به خدا سوگند ، اگر زنده بمانم ، آنان را بر مسند خلافت مى نشانم . سپس گفت : من پيشامدى آتشناك مى بينم كه جز خون ، خاموشش نسازد .
چون وارد مدينه شد ، در كوچه ها مى چرخيد و مى گفت :
بنى هاشم! مبادا مردم در [ حقّ] شما طمع كنند
بويژه [بنى] تَيم بن مرّه و [بنى] عَدى!
چرا كه خلافت ، جز در ميان شما و به سوى شما نيست
و كسى جز ابو الحسن ، على ، شايسته آن نيست .
پس ، عمر به ابو بكر گفت : اين [ مرد] ، باز گشته و در پى شرارت است . پيامبر صلى الله عليه و آله او را [ با مال و هديه ]به اسلام ، جذب مى كرد . زكاتى را كه [ در مأموريت اخيرش ]گرد آورده ، از او مگير .
ابو بكر ، چنين كرد و ابو سفيان نيز راضى شد و با وى بيعت نمود .