۹۹۴.شرح نهج البلاغةـ به نقل از عبد اللّه بن جُناده ـ: در آغاز حكومت على عليه السلام ، از حجاز به قصد عراق آمدم . از مكّه گذشتم و عمره گزاردم . سپس وارد مدينه شدم و به مسجد پيامبر خدا آمدم و چون نداى نماز جمعه داده شد ، مردم گرد آمدند و على عليه السلام ، در حالى كه شمشيرش را حمايل كرده بود ، بيرون آمد و چشم ها به او متوجّه شد .
او خدا را ستود و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس فرمود : «امّا بعد ، چون خداوند ، پيامبرش را قبض روح كرد ، [ با خود ]گفتيم : ما ، خاندان و وارث و خانواده و نزديكان او هستيم ، نه ديگر مردم ؛ هيچ كس بر سر فرمان روايى او ، با ما كشمكش نمى كند و هيچ طمعكارى در حقّ ما طمع نمى ورزد ؛ امّا قوممان مانع ما شدند و فرمان روايى پيامبر صلى الله عليه و آله را از ما ربودند . پس ، حكومت از آنِ ديگرى شد و ما دنباله رو شديم . ناتوان ، در ما طمع ورزيد و خوار ، بر ما عزّت گرفت . پس به خاطر آن ، چشم ها بر ما گريستند و سينه ها گرفتند و جان ها بى تاب شدند .
به خدا سوگند ، اگر از پراكندگى مسلمانان ، بازگشت كفر ، و نابودى دين هراسى نبود ، تصميمى غير از اين مى گرفتيم . كسانى حكومت را به دست گرفتند كه خيرخواه مردم نبودند» .
۹۹۵.امام على عليه السلامـ در خطبه اش در ذو قار۱ـ: امورى گذشت كه در آن صبر كرديم ، در حالى كه در چشمانمان خار بود ؛ و اين صبر به خاطر تسليم در برابر فرمان خداى متعال به آنچه ما را بدان امتحان كرد ، بود و [ نيز به خاطر] اميد به پاداش آن . و صبر ، بهتر از آن بود كه مسلمانان ، متفرّق شوند و خونشان ريخته شود .
ماييم اهل بيت نبوّت ، سزاوارترينِ مردم به قدرت رسالت،و معدن كرامتى كه خداوند، امّت را بر آن بنا نهاد.
اين طلحه و زبير ، كه نه از خاندان نبوّت و نه از نسل پيامبرند ، چون ديدند كه خداوند ، حقّ ما را پس از مدّتى به ما باز گردانْد ، نه يك سال ، كه يك ماه كامل هم صبر نكردند و همچون پيشينيان خود ، خيز برداشتند تا حقّم را بربايند و مسلمانان را از گِردم پراكنده سازند .