1 / 15 ـ 3
بى ياور بودن
۱۰۰۲.امام حسن عليه السلامـ در خطبه اش ، هنگامى كه تصميم به صلح با معاويه گرفت ـ: پدرم دستش را دراز كرد و سوگندشان داد و اصحابش را به يارى نمودن فرا خواند ؛ امّا اجابت نشد و يارى نگرديد ؛ و اگر بر ضدّ پيشى گرفتگان در خلافت ، ياورانى مى يافت ، دعوتشان را به بيعت نمى پذيرفت .
۱۰۰۳.الأمالى ، مفيدـ به نقل از ابو على همدانى ـ: عبد الرحمان بن ابى ليلى ، رو به روى امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، ايستاد و گفت : اى امير مؤمنان! من از تو مى پرسم تا [ نادانسته اى را] فرا گيرم . ما منتظر بوديم تا از كار خود سخن بگويى ؛ ولى نگفتى . آيا ما را از اين كارت باخبر نمى كنى؟ آيا پيامبر خدا به تو سفارشى كرده بود ، يا نظر خودت چنين بود؟
[ مى پرسم ؛] زيرا درباره تو سخن هاى فراوانى در بين ما گفته مى شود و مطمئن ترين سخن در نزد ما ، آن است كه از دهان خودت بشنويم و بپذيريم .
ما هماره مى گفتيم : اگر [ خلافت] پس از پيامبر خدا به شما باز مى گشت ، هيچ كس در آن با شما كشمكش نمى كرد . به خدا سوگند ، اگر از من سؤال شود ، نمى دانم چه بگويم! اگر بگويم آنها از تو به خلافتْ سزاوارتر بودند ، پس براى چه پيامبر خدا تو را پس از حجّة الوداع ، نصب كرد و گفت : «اى مردم! هر كه من مولاى اويم ، پس على مولاى اوست» و اگر تو از آنان به خلافتْ سزاوارترى ، پس چگونه [ مى توانيم ]آنان را ولىّ خود بدانيم!
امير مؤمنان پاسخ داد : «اى عبد الرحمان! خداوند متعال ، پيامبرش را قبض روح كرد و در روز وفاتش ، اولويّت من به [ حكومتِ بر] مردم ، بيشتر از اولويّتم به [ تصرّف در] اين پيراهنم بود ؛ ولى پيامبر خدا به من سفارشى كرده بود كه اگر مرا با ريسمان هم مى كشيديد ، به خاطر اطاعت از فرمان الهى ، مخالفت نمى كردم .
اوّلين چيزى كه پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله از ما كم گذاردند، تباه كردن حقّ ما در خُمس بود و چون كارمان سست شد ، شترچرانان قريش در ما طمع كردند . بى گمان ، من بر مردم ، حقّى داشتم كه مهلتى معيّن داشت و اگر خود ، آن را به من باز مى گرداندند ، مى پذيرفتم و بدان مى پرداختم .
من مانند مردى بودم كه حقّى با سررسيد معيّن بر گردن مردم دارد ؛ اگر حقّش را زود بپردازند ، مى گيرد و آنان را بر اين كار مى ستايد و اگر به تأخير اندازند ، مى گيرد ؛ امّا ديگر نمى ستايد .
نيز مانند كسى بودم كه راهى هموار در پيش گرفته است ؛ امّا مردم ، او را در راهى ناهموار مى پندارند .
راه هدايت ، تنها از كمىِ پويندگان آن شناخته مى شود . پس ، هر گاه ساكت ماندم ، پيجويى مكنيد كه اگر كارى پيش آيد كه به پاسخش نيازمنديد ، پاسختان مى دهم . پس تا من از شما دستْ باز داشته ام ، شما نيز از من دست باز داريد» .
عبد الرحمان گفت : اى امير مؤمنان! به جانت سوگند ، تو همان گونه هستى كه آن شاعر گفته است :
به جانت سوگند ، خفته را بيدار كردى
و هر كه را گوش داشت ، شنواندى .