565
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2

1 / 15 ـ 4

اجبار

۱۰۰۵.المناقب ، ابن شهر آشوب :روايت شده است كه چون از على عليه السلام بيعت خواستند ، اوّلى به او گفت : بيعت كن .
فرمود : «اگر نكنم؟» .
گفت : به خدايى كه جز او خدايى نيست ، گردنت را مى زنيم .
على رو به قبر [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] كرد و گفت : «اى پسر مادرم (برادرم)! قوم ، مرا خوار داشتند و نزديك بود كه مرا بكشند» ۱ .

۱۰۰۶.امام صادق عليه السلام :به خدا سوگند ، على عليه السلام بيعت نكرد تا آن كه ديد دودْ داخل خانه اش شد .

ر . ك : ص 517 (هجوم به خانه فاطمه ، دختر پيامبر) .

1 / 16

دستاويزهاى اهل سقيفه

1 / 16 ـ 1

ناپسند داشتن اجتماع «نبوّت» و «خلافت» در يك جا

۱۰۰۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابن عبّاس ـ: عمر بن خطّاب به من گفت : اى ابن عبّاس! آيا مى دانى چه چيزْ موجب شد كه پس از محمّد صلى الله عليه و آله قريش مانع [ خلافت ]بنى هاشم شوند؟
[ من ] ناپسند داشتم كه پاسخش دهم . از اين رو گفتم : اگر ندانم ، امير مؤمنانْ آگاهم مى كند .
عمر گفت : [ آنان] خوش نداشتند كه نبوّت و خلافت را براى شما جمع كنند تا بدان بر قومتان فخر بفروشيد . از اين رو قريش ، خلافت را براى خود برگزيد و درست انديشيد و به موفّقيت رسيد .
گفتم : اى امير مؤمنان! اگر به من اجازه سخن گفتن مى دهى و بر من خشم نمى گيرى ، سخن بگويم .
گفت : بگو ، اى ابن عبّاس!
گفتم : اى امير مؤمنان! امّا اين كه گفتى : قريش ، خلافت را براى خود برگزيد و درست انديشيد و به موفّقيت رسيد ؛ اگر قريش ، همان را كه خداوند عز و جل برايش برگزيده بود ، براى خويش برمى گزيد ، درست عمل مى كرد و [ در اين صورت ]نه مورد مخالفت بود و نه مورد حسادت .
و امّا اين كه گفتى : آنان خوش نداشتند كه نبوّت و خلافت ، هر دو براى ما باشد ؛ پس خداوند عز و جل گروهى را همين گونه توصيف كرده و گفته است : «آن ، بدان جهت است كه آنچه را خدا فرو فرستاد ، ناپسند داشتند . پس ، او هم اعمالشان را نابود ساخت» .
عمر گفت : اى ابن عبّاس ، چنين مباد! به خدا سوگند ، چيزهايى از تو به من مى رسيد كه ناپسند مى داشتم آنها را برايت بشكافم ؛ ۲ چرا كه از قدر و منزلتت در نزد من مى كاهد .
گفتم : اى امير مؤمنان! آنها چه هستند؟ اگر حق اند ، سزاوار نيست كه از منزلت من نزد تو بكاهد و اگر باطل اند ، همچو منى ، باطل را از خود مى رانَد .
عمر گفت : به من رسيده است كه مى گويى : از سر حسادت و ستم ، خلافت را از ما (بنى هاشم) گرداندند .
گفتم : اى امير مؤمنان! امّا گفته ات : «از سر ستم [ بودن آن]» كه براى نابخرد و خردمند ، روشن شده است ؛ و امّا گفته ات : «از سر حسد» ، [ بدان جهتْ درست است كه ]ابليس بر آدم ، حسد برد و ما فرزندان آدم نيز مورد حسادتيم .
عمر گفت : چنين مباد! به خدا سوگند ـ اى بنى هاشم ـ كه دل هاى شما جز حسدى هميشگى و كينه و نيرنگى جاويد را نمى پذيرد .
گفتم : اى امير مؤمنان ، اندكى آهسته تر! دل كسانى را كه خداوند ، پليدى را از آنها زدوده و به تمام و كمال ، پاكيزه شان ساخته است ، به حسادت و نيرنگْ توصيف مكن ؛ چرا كه دل پيامبر خدا هم از جمله دل هاى بنى هاشم است .
عمر گفت : اى ابن عبّاس! از من دور شو .
گفتم : باشد . همين كه برخاستم تا بروم ، از من خجالت كشيد و گفت : اى ابن عبّاس! همان جا بمان . به خدا سوگند ، من حقّ تو را رعايت مى كنم و دوست دارم تو را شادمان ببينم .
گفتم : اى امير مؤمنان! براى من حقّى بر تو و نيز بر هر مسلمان است . پس ، هر كس آن را پاس داشت ، به بهره اش رسيد و هر كس آن را تباه ساخت ، به بهره اش نرسيد .
سپس او برخاست و رفت .

1.اشاره اى به آيه ۱۵۰ از سوره اعراف است .

2.در الكامل فى التاريخ آمده است : «آنها را از تو بدانم» .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2
564

1 / 15 ـ 4

الإِكراه

۱۰۰۵.المناقب لابن شهر آشوب :رُوِيَ أنَّهُ لَمّا طالَبوهُ بِالبَيعَةِ قالَ لَهُ الأَوَّلُ : بايِع . قالَ : فإِن لَم أفعَل ؟ قالَ : وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ نَضرِبُ عُنُقَكَ .
فالتَفَت عَلِيٌّ إلَى القَبرِ ، فَقالَ : يَابنَ اُمِّ! إنَّ القَومَ استَضعَفوني وكادوا يَقتُلونَني ۱ . ۲

۱۰۰۶.الإمام الصادق عليه السلام :وَاللّهِ ما بايَعَ عَلِيٌّ عليه السلام حَتّى رَأَى الدُّخانَ قَد دَخَلَ عَلَيهِ بَيتَهُ . ۳

راجع : ص 516 (الهجوم على بيت فاطمة بنت رسول اللّه ) .

1 / 16

الذَّرائِعُ في قَرارِ السَّقيفَةِ

1 / 16 ـ 1

كَراهَةُ اجتِماعِ النُّبُوَّةِ والخِلافَةِ في بَيتٍ

۱۰۰۷.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :قالَ [عُمَرُ بنُ الخَطّابِ] : يَابنَ عَبّاسٍ ، أ تَدري ما مَنَعَ قَومَكُم مِنهُم [بَني هاشِمٍ ]بَعدَ مُحَمَّدٍ ؟ فَكَرِهتُ أن اُجيبَهُ ، فَقُلتُ : إن لَم أكُن أدري فَأَميرُ المُؤمِنينَ يُدريني .
فَقالَ عُمَرُ : كَرِهوا أن يَجمَعوا لَكُمُ النُّبُوَّةَ والخِلافَةَ ، فَتَبَجَّحوا عَلى قَومِكُم بَجَحا بَجَحا ، فَاختارَت قُرَيشٌ لِأَنفُسِها ، فَأَصابَت ووُفِّقَت .
فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إن تَأذَن لي فِي الكَلامِ وتُمِط عَنِّي الغَضَبَ ، تَكَلَّمتُ . فَقالَ : تَكَلَّم يَابنَ عَبّاسٍ .
فَقُلتُ : أمّا قَولُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ : «اِختارَت قُرَيشٌ لِأَنفُسِها ، فَأَصابَت ووُفِّقَت» ، فَلَو أنَّ قُرَيشا اِختارَت لاِنفُسِها حَيثُ اختارَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ لَها لَكانَ الصَّوابُ بِيَدِها غَيرَ مَردُودٍ ولا مَحسودٍ . وأمّا قَولُكَ : إنَّهُم كَرِهوا أن تَكونَ لَنَا النُّبُوَّةَ والخِلافَةُ ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ وَصَفَ قَوما بِالكَراهِيَّةِ فَقالَ : «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَــلَهُمْ»۴ .
فَقالَ عُمَرُ : هيهاتَ وَاللّهِ يَابنَ عَبّاسٍ ، قَد كانَت تَبلُغُني عَنكَ أشياءُ كُنتُ أكرَهُ أن أفُرُّكَ عَنها ۵ ، فَتُزيلَ مَنزِلَتَكَ مِنِّي .
فَقُلتُ : وما هِيَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؛ فإِن كانَت حَقّا فَما يَنبَغي أن تُزيلَ مَنزِلَتي مِنكَ ، وإن كانَت باطِلاً فَمِثلي أماطَ الباطِلَ عَن نَفسِهِ !
فَقالَ عُمَرُ : بَلَغَني أنَّكَ تَقولُ : إنَّما صَرَفوها عَنّا حَسَدا وظُلما !
فَقُلتُ : أمّا قَولُكَ ـ يا أميرَ المُؤمِنينَ ـ : ظُلما ، فَقَد تَبَيَّنَ لِلجاهِلِ والحَليمِ . وأمّا قَولُكَ : حَسَدا ، فَإِنَّ إبليسَ حَسَدَ آدَمَ ، فَنَحنُ وُلدُهُ المَحسودونَ .
فَقالَ عُمَرُ : هَيهاتَ ، أبَت واللّهِ قُلوبُكُم يا بَني هاشِمٍ إلّا حَسَدا ما يَحولُ ، وضَغَنا وغِشّا ما يَزولُ .
فَقُلتُ : مَهلاً يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لا تَصِف قُلوبَ قَومٍ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا بِالحَسَدِ وَالغِشِّ ؛ فَإِنَّ قَلبَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن قُلوبِ بَني هاشِمٍ . فَقالَ عُمَرُ : إلَيكَ عَنّي يَابنَ عَبّاسٍ .
فَقُلتُ : أفعَلُ ، فَلَمّا ذَهَبتُ لِأَقومَ استَحيا مِنّي ، فَقالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، مَكانَكَ ، فَوَاللّهِ إنّي لَراعٍ لِحَقِّكَ ، مُحِبٌّ لِما سَرَّكَ .
فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ لي عَلَيكَ حَقّا وعَلى كُلِّ مُسلِمٍ ، فَمَن حَفِظَهُ فَحَظَّهُ أصابَ ، ومَن أضاعَهُ فَحَظَّهُ أَخطَأَ . ثُمَّ قامَ فَمَضى . ۶

1.إشارة إلى الآية : ۱۵۰ من سورة الأعراف .

2.المناقب لابن شهر آشوب : ج ۲ ص ۱۱۵ ، كتاب سليم بن قيس : ج ۲ ص ۵۹۳ ح ۴ عن سلمان ، المسترشد : ص ۳۷۸ ح ۱۲۵ عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ؛ الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۳۰ كلّها نحوه وراجع الاحتجاج : ج ۱ ص ۲۱۳ و۲۱۵ .

3.الشافي : ج ۳ ص ۲۴۱ عن حمران بن أعين ، بحار الأنوار : ج ۲۸ ص ۳۹۰ .

4.محمّد : ۹ .

5.كذا ، وفي الكامل في التاريخ : «اُقرّك عليها» .

6.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۲۲۳ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۲۱۸ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 79067
صفحه از 596
پرینت  ارسال به