۱۰۰۸.شرح نهج البلاغة :عمر بن خطّاب به ابن عبّاس گفت : اى عبد اللّه ! شما خانواده و خاندان و عموزادگان پيامبر خدا هستيد . پس در اين باره كه قومتان [ خلافت را ]از شما دريغ داشتند ، چه مى گويى؟
گفت : علّتش را نمى دانم و به خدا سوگند ، براى آنها در دل ، جز خير نيندوخته بوديم .
[ عمر ] گفت : خدايا ، بيامرز! قومتان (قريش) ، خوش نداشتند كه نبوّت و خلافت براى شما جمع شود و [ در نتيجه ]از تكبّر ، سر به آسمان بكشيد و فخر بفروشيد .
شايد مى گوييد كه ابو بكر ، نخستين كسى است كه شما را پس زد ؛ [ ولى ]آگاه باش كه او قصدش اين نبود ؛ بلكه وضعيّتى پيش آمد كه بهتر از آنچه كرد ، نمى توانست بكند ، و اگر ابو بكر به من نظر نداشت ، سهمى را از امارت براى شما قرار مى داد و اگر [ چنين ]مى كرد ، با قوم خود (قريش) رابطه خوشى نداشتيد ؛ چرا كه آنان به شما ، همچون گاو به قصّابش نگاه مى كنند .
1 / 16 ـ 2
جوان بودن
۱۰۰۹.شرح نهج البلاغة :ابو بكرِ انبارى در كتاب الأمالىاش روايت كرده است : در مسجد ، على عليه السلام كنار عمر نشست و در كنار او چند نفر ديگر هم بودند . چون برخاست ، كسى نام او را برد و به او نسبت خودْبزرگ بينى و خودپسندى داد .
عمر گفت : مانند اويى ، حق دارد كه بزرگى كند . به خدا سوگند ، اگر شمشير او نبود ، ستون خيمه اسلام ، راست نمى شد . افزون بر آن ، او داناترين قاضى امّت و سابقه دارترين و شرافتمندترين فرد اين امّت است .
گوينده آن سخن گفت : اى امير مؤمنان! پس چرا خلافت را از او دريغ داشتيد؟
عمر گفت : او را به خاطر جوانى اش و نيز محبّتش (گرايشش) به بنى عبد المطّلب ، ناپسند داشتيم» .