۱۰۱۰.الإمامة و السياسة :ابو عبيدة بن جرّاح ، پس از بيعت ابو بكر ، به على ـ كه خدا گرامى اش بدارد ـ گفت : اى پسر عمو! تو كم سن و سال هستى و اينان ، پيرمردان قوم تواند و تو در كارها تجربه و شناخت آنان را ندارى . [ من] براى اين كار ، ابوبكر را از تو قوى تر و پرطاقت تر و باتحمّل تر مى بينم . پس ، كار را به ابو بكر بسپار ، كه چنانچه تو زنده بمانى وعمرت به درازا كشد ، به خاطر فضيلت ، دين ، علم ، فهم ، سابقه ، خويشى ات با پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت دامادى ات [ با او] ، شايسته اين امارت و سزاوار آن هستى .
۱۰۱۱.تاريخ دمشقـ به نقل از ابن عبّاس ـ: هنگامى كه در يكى از راه هاى مدينه ، دست در دست عمر مى رفتيم ، به من گفت : اى ابن عبّاس! بى گمان ، سَرور تو (على) را مظلوم مى دانم .
گفتم : اى امير مؤمنان! پس ، حقِّ به ستم بُرده شده اش را به او باز گردان .
دستش را از دستم بيرون كشيد و زير لب ، چيزى گفت و از من دور شد .
سپس ايستاد تا به او رسيدم و به من گفت : اى ابن عبّاس! بى گمان ، مردم ، سَرور تو را كوچك دانستند!
گفتم : به خدا سوگند ، پيامبر خدا ، هنگامى كه او را روانه كرد و به وى فرمان داد كه [ آيات] برائت را از ابو بكر بگيرد و بر مردم بخوانَد ، او را كم سن و سال نشمارْد .
پس عمر ، ساكت شد .