۱۰۱۵.شرح نهج البلاغةـ در بيان دشمنى شديد وليد با على عليه السلام ـ: در جنگ بدر ، على عليه السلام پدر وليد (عُقبة بن ابى مُعَيط) را پس از به بند كشيدن ، كشت و افزون بر آن ، [ خود وليد نيز] به خاطر كشمكش با على عليه السلام ، در قرآن ، «فاسق» ناميده شد ۱ .
۱۰۱۶.فرائد السمطينـ به نقل از نبيط بن شريط ـ: با على بن ابى طالب عليه السلام بيرون آمديم و عبد اللّه بن عبّاس نيز با ما بود . چون به برخى از باغ هاى انصار رسيديم ، عمر را ديديم كه نشسته و به فكر فرو رفته است .
على بن ابى طالب عليه السلام به او فرمود : «اى امير مؤمنان! به چه خاطر ، تنها در اين جا نشسته اى؟» .
گفت: به خاطر كارى كه مرا به خود مشغول داشته است.
على عليه السلام فرمود : «مى خواهى يكى از ما با تو باشد؟» .
عمر گفت : اگر عبد اللّه باشد ، خوب است .
پس ، عبد اللّه با او ماند و من با على عليه السلام روانه شدم . او [ قدرى] درنگ كرد و سپس به ما ملحق شد .
على عليه السلام فرمود : «چه خبر بود؟» .
گفت:اى ابوالحسن!تو را از چيزى شگفت از شگفتى هاى امير مؤمنان [ عمر ]باخبر مى كنم ؛ ولى به كسى مگو!
فرمود : «باشد ، بگو» .
گفت : چون گذشتى ، عمر در حالى كه به پشت سر تو مى نگريست ، سه بار آه كشيد . [ به او] گفتم : اى امير مؤمنان! از چه آه مى كشى؟
گفت : اى پسر عبّاس! به خاطر آقايت ؛ و بى گمان ، چيزهايى به وى داده شده كه به هيچ يك از خاندان محمّد داده نشده است و اگر سه چيز در او نبود ، براى اين خلافت ، كسى جز او شايسته نبود .
گفتم : اى امير مؤمنان! آنها چه هستند؟
گفت : شوخ طبعى فراوان ، دشمنى قريش با او ، و كم بودن سنّش .
على عليه السلام فرمود : «چه پاسخى به او دادى؟» .
[ عبد اللّه ] گفت : تعصّب عموزادگى مرا گرفت و گفتم : اى امير مؤمنان! امّا [ در مورد] شوخ طبعى زيادش : پيامبر خدا نيز شوخى مى كرد و جز حق نمى گفت . آن گاه كه پيامبر خدا ـ در حالى كه ما از كودك و جوان و ميان سال و كهن سال در پيرامون او بوديم ـ به كودك مى فرمود : «بخور ، بخور!» و سخن و دلش يك سان بود [ و طعنه نمى زد و دروغ نمى گفت] ، تو كجا بودى؟
و امّا دشمنى قريش با او : به خدا سوگند ، او به دشمنى آنها اهميّتى نمى دهد . پس از آن كه به خاطر خدا ـ آن هنگام كه خداوند ، دينش را آشكار ساخت ـ با آنان جنگيد و سركردگان آنان را در هم شكست و خدايانشان را خُرد نمود و زنانشان را در اندوه فرزندانشان نشانْد . حال ، هر كس مى خواهد ، او را ملامت كند .
و امّا كمى سنّش : تو مى دانى هنگامى كه خداى متعال ، آيه [ برائت] : «بيزارى و برائتى است از سوى خدا و پيامبرش» را نازل كرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله يارش [ ابو بكر ]را به سوى مكّه فرستاد تا پيام را از جانب او برساند ؛ امّا خدا به پيامبرش فرمان داد كه جز مردى از خاندان وى ، پيام را نرسانَد . پس ، على عليه السلام را روانه كرد . آيا خداوند ، وى را كوچك شمرد؟!
عمر گفت : بس است و اين را پنهان دار كه اگر از جز تو مى شنيدم ، در ميان دو سنگلاخ ۲ مدينه نمى خفتم .