۱۰۱۸.الأمالى ، مفيدـ به نقل از ابو هيثم بن تَيَّهان ، پيش از جنگ جمل ـ: اى اميرمؤمنان! حسادت قريش بر تو ، دو گونه است : نيكان آنها به سبب همچشمى در فضيلت و يا بلندىِ مرتبت ، حسادت ورزيدند و بدكاران آنها بدخواهانه بر تو حسد بردند . خداوند نيز بدين سبب ، اعمالشان را هيچ انگاشت و بارشان را سنگين ساخت .
راضى نشدند كه با تو برابر شوند ؛ بلكه خواستند از تو پيشى گيرند . پس ، هدف ، از آنها دور ماند و به پايان راه نرسيدند .
تو سزاوارترينِ قريش به حاكميّت بر قريش هستى ؛ [ چرا كه] پيامبرشان را در زندگى ، يارى كردى و پس از مرگ ، حقوقش را از سوى او ادا نمودى . به خدا سوگند ، ستم و سركشى شان ، جز به خودشان باز نمى گردد . و ما ياران و ياوران تو هستيم . پس ، هر فرمانى دارى ، بفرما .
ر . ك : ج 3 ص 39 (شايستگان خلافت از ديدگاه عمر) .
ج 12 ص 455 (قريش) .
1 / 18
بيعت ابو بكر از ديدگاه عمر
۱۰۱۹.تاريخ اليعقوبىـ به نقل از عمر بن خطّاب ـ: بيعت با ابو بكر ، ناگهانى (و بى مقدّمه) بود و خداوند ، شرّش را حفظ كرد . پس اگر كسى دوباره آن گونه كرد ، او را بكشيد .
۱۰۲۰.صحيح البخارىـ به نقل از ابن عبّاس ـ: من به مردانى از مهاجران ، كه از جمله آنان عبد الرحمان بن عوف بود ، قرائت [ قرآن ]مى آموختم . هنگامى كه در اقامتگاهش در مِنا [ منتظرش] بودم ، او نزد عمر بن خطّاب (در آخرين سفر حجّ وى) بود .
او به نزد من بازگشت و گفت : كاش آن مرد را كه امروز به نزد امير مؤمنان [ عمر ]آمد ، مى ديدى! [ آن مرد به عمر ]گفت : اى امير مؤمنان! آيا خبر دارى كه فلانى مى گويد : اگر عمر بميرد ، با فلان كس بيعت مى كنم ؛ چرا كه به خدا سوگند ، بيعت ابو بكر ، جز يك پيشامد ناگهانى نبود ؛ ولى [ به نيكويى] پايان يافت؟
عمر خشمناك شد و گفت : اگر خدا بخواهد ، امشب در ميان مردم مى ايستم و به آنها هشدار مى دهم كه اينان ، مى خواهند حكومتشان را غصب كنند .
عبد الرحمان مى گويد : من گفتم : اى امير مؤمنان! [ اين كار را ]مكن ؛ چرا كه در موسم حج ، توده مردم و غوغاييان ، گرد مى آيند و آنان اند كه هنگامى كه در ميان مردم مى ايستى ، گِردت را مى گيرند . و من بيم آن دارم كه برخيزى و چيزى بگويى كه بدبينان ، از آن ، بد برداشت كنند و آن را درست نفهمند و در جايگاه [ صحيح ]خود قرار ندهند .
مهلت ده تا به مدينه در آيى ، كه آن جا خانه هجرت و سنّت است و [ در آن جا ]به فهيمان و نخبگانْ دسترس مى يابى . آن گاه ، هر چه مى خواهى بگو ؛ زيرا دانايان ، سخنت را مى فهمند و آن را در جايگاه خود مى نهند .
عمر گفت : آگاه باش كه به خدا سوگند ، ـ إن شاء اللّه ـ در نخستين روزى كه به مدينه برسم ، به اين كار خواهم پرداخت .
ابن عبّاس مى گويد : پايان ذى حجّه به مدينه رسيديم و چون ظهر روز جمعه شد ، شتابان [ به مسجد] رفتم و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل را در كنار منبر يافتم و در كنارش زانو به زانو نشستم و هنوز به چيزى مشغول نشده بودم كه عمر بن خطّاب ، وارد شد . چون ديدم كه پيش مى آيد ، به سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل گفتم : امروز ، سخنى مى گويد كه از آغاز خلافتش تا كنون ، نگفته است .
سعيد نپذيرفت و گفت : گمان نمى كنم چيزى بگويد كه پيش از اين نگفته باشد .
عمر به منبر نشست و چون مؤذّنانْ ساكت شدند ، برخاست و خدا را آن گونه كه شايسته اش بود ، ستود و سپس گفت : امّا بعد ، سخنى كه گفتنش بر من واجب مى نمايد ، با شما در ميان مى گذارم . نمى دانم ؛ شايد اجلم نزديك است . هر كس آن را فرا گرفت و حفظ نمود ، تا آن جا كه مَركبش مى رود ، آن را نقل نمايد ، و كسى كه مى ترسد آن را درست فرا نگيرد ، پس به [ او و به ]هيچ كس [ ديگر ،] اجازه نمى دهم كه بر من دروغ ببندد .
خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق بر انگيخت و كتاب را بر او نازل كرد و از جمله چيزهايى كه نازل نمود ، آيه «رَجْم (سنگسار [ كردن زناكار] )» بود ۱ . پس ، آن را قرائت كرديم ، فرا گرفتيم و حفظ نموديم . پيامبر خدا سنگسار كرد و ما نيز پس از او [ چنين ]كرديم . مى ترسم زمانى دراز بر مردم بگذرد و كسى بگويد كه به خدا سوگند ، ما آيه «رجم» را در كتاب خدا نمى يابيم و با ترك اين واجب الهى ـ كه خدا آن را نازل كرده است ـ گم راه شوند .
رجم ، در كتاب خدا ، حقّى است بر گردن هر زناكار مُحصِن ۲ ، چه مرد باشد و چه زن، آن گاه كه شهادتى در كار باشد، يا [ زنِ بدون همسر] باردار شود ، و يا اعتراف كند.
نيز در آيه هايى كه از قرآن قرائت مى نموديم ، مى خوانديم : «از پدرانتان روى مگردانيد [ و خود را به ديگران منسوب نكنيد]» ۳ ، كه رو گردانيدن شما از پدرانتان كفر است . بى گمان ، كفر شما اين است كه از پدرانتان روى بگردانيد .
بدانيد كه پيامبر خدا فرمود : «در ستايش من ، آن گونه كه در ستايش عيسى بن مريم مبالغه شد ، مكنيد ؛ بلكه مرا بنده خدا و پيامبر او بخوانيد» .
سپس چنين به من خبر رسيده است كه كسى از ميان شما مى گويد : به خدا سوگند ، اگر عمر بميرد ، با فلانى بيعت مى كنم .
كسى فريب اين را نخورد كه بگويد : بيعت با ابو بكر ناگهانى بود ؛ ولى [ به نيكويى ]پايان يافت . ۴
بدانيد كه آن ، اين گونه (ناگهانى) بود ؛ ولى خدا شرّش را نگه داشت و در ميان شما ، كسى مانند ابو بكر نيست كه گردن ها در برابرش فرود آيند . هر كس بدون مشورت با مسلمانان ، با كسى بيعت كند ، بيعت كننده و بيعت شونده پيروى نمى شوند ؛ چرا كه آن دو خود را به كشتن داده اند .
1.روشن است كه در قرآن ، چنين آيه اى وجود ندارد .
2.كسى كه همسرش در دسترس اوست .
3.روشن است كه در قرآن ، آيه اى اين گونه وجود ندارد .
4.اين ، جمله اى است كه خودِ عمر ، پيش تر ، در جمع مسلمانان گفته بود (ر.ك : حديث پيشين). (م)