۸۹.امام على عليه السلام :چون خواستم فاطمه عليها السلام را به خانه بياورم ، پيامبر خدا ، ظرف زرّينى ۱ به من داد و فرمود: «با [ پول ]اين ظرف ، خوراكى براى وليمه عروسى ات بخر» .
من به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمّد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم . از كارش فارغ شده بود . به او گفتم: در برابر اين ظرف ، خوراكى به من بفروش . طعامى به من داد و من برداشتم . آن گاه گفت: تو كيستى؟
گفتم: على بن ابى طالب .
گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى .
گفت: و با اين خوراك چه مى كنى؟
گفتم: عروسى مى كنم .
گفت: با چه كسى؟
گفتم: دختر پيامبر خدا .
گفت: اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد .
آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم .
خانه فاطمه عليها السلام ، از آنِ حارثة بن نعمان بود . فاطمه عليها السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه جايش را تغيير دهد ؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن قدر حارثه به خاطر ما از خانه هايش تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى كنم» .
چون حارثه اين را شنيد ، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه عليها السلام را در آن جاى داد .
۹۰.المصنّف ، عبد الرزّاقـ به نقل از ابن عبّاس ـ: [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده ام و دوست مى دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج ، از سنّت هاى امّتم شود . پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد ۲ [طعام ]بگير و كاسه اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه كارت تمام شد ، مرا خبر كن» .
بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى ايشان نهاد . پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته اى دوباره باز نگردد» .
مردم ، وارد مى شدند و هرگاه دسته اى غذايش را تمام مى كرد ، دسته اى ديگر وارد مى شد تا آن كه همه آمدند و رفتند .
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنچه باقى مانده بود ، توجّه كرد و از آب دهان مبارك خود ، در آن ريخت و غذا ، بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه نزد شما مى آيند ، بخورانيد» .