۱۱۳.الإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت به اسلام ، خويشان نزديكش را گِرد آورد و ايمان را بر ايشان عرضه داشت و از آنان ، عليه كافران و متجاوزان ، يارى خواست و در برابر اين يارى ، بهره اين دنيا و سربلندى و پاداش بهشت را برايشان ضمانت كرد ؛ ولى هيچ يك از آنان اجابتش نكرد ، جز امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام .
پس پيامبر خدا در برابر آن ، برادرى و وزارت و وصايت و وراثت و خلافت را به او بخشيد و بر اين پذيرش ، بهشت را برايش واجب ساخت .
و اين مطلب در حديث «دار» است كه ناقدان اخبار ، بر صحّت آن اجماع كرده اند ، آن هنگام كه پيامبر خدا ، بنى عبد المطّلب را در خانه ابو طالب گِرد آورد و آن گونه كه راويان مى گويند ، چهل تن بودند ، يكى كم يا بيش ، و فرمان داد كه ران گوسفندى و يك مُد ۱
گندم را برايشان بپزند و يك صاع ۲ شير براى آنان آماده كنند ، و اين در حالى بود كه برخى از آن مردان ، معروف به خوردن يك گوسفند [ و مانند آن ]در يك مجلس و نوشيدن دوازده مُد ۳ نوشيدنى در همان مجلس بودند و پيامبر خدا خواست تا با آماده كردن خوردنى و نوشيدنى كم ، آيتى در سير و سيراب شدن آنان از اين خوراك اندك كه [در حالت معمولى ]يكى از آنها را هم سير و سيراب نمى كرد ، پديدار كند .
سپس فرمان داد غذا را جلوى ايشان بنهند و همه آنان از آن غذاى اندك خوردند تا سير و پُر شدند ؛ امّا گويى دست نخورده بود . پس با اين كرامت ، بر آنان چيره شد و با برهان الهى در آن ، نشانه نبوّت و علامت صدقش را برايشان آشكار ساخت .
پس از سير شدن از خوراك و سيراب گشتن از نوشيدنى ها به آنان فرمود: «اى بنى عبد المطّلب! خداوند، مرا به سوى همه خلق برانگيخته است و بويژه به سوى شما، و همان خداى عز و جل فرموده است: «و خويشان نزديكت را بيم ده» و من شما را به دو كلمه سَبُك بر زبان و سنگين در ميزان ، فرا مى خوانم كه بدان بر عرب و عجم ، چيره مى شويد وامّت ها مطيع شما مى گردند وبه بهشت، داخل مى شويد واز آتش ، رهايى مى يابيد: گواهى به اين كه خدايى جز اللّه نيست، وديگر اين كه من ، پيامبر خدا هستم . پس هر كه مرا در اين امر (رسالت) ، اجابت كند و بر آن و قيام به آن يارى ام دهد ، برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من مى شود» ؛ امّا هيچ يك از آنان اجابت نكرد .
[ امير مؤمنان مى گويد:] من از ميان آنان برخاستم... و گفتم: من ـ اى پيامبر خدا ـ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم!
فرمود: «بنشين!» .
سپس سخنش را براى آنان دوباره گفت؛ امّا ساكت ماندندومن برخاستم وآنچه بار اوّل گفته بودم، گفتم.
فرمود: «بنشين!» .
سپس گفته خود را به آنان براى بار سوم تكرار كرد ؛ امّا هيچ يك از آنان ، حتّى حرفى بر زبان نياورد . من گفتم: من ـ اى پيامبر خدا ـ تو را بر اين امر ، يارى مى دهم .
فرمود: «بنشين كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من هستى!» .
پس همگى برخاستند ، در حالى كه به ابو طالب مى گفتند: اى ابو طالب! امروز بر تو مبارك باد ، اگر در دين برادرزاده ات وارد شوى ، كه پسرت را بر تو فرمان روا كرد!