۱۲۴.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از ابن عبّاس ـ: على عليه السلام جانفشانى كرد و لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن نمود و سپس در جايش خوابيد .
و مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله كه بُرد مى پوشيد ، سنگ پرتاب مى كردند . آنان مى خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را بكشند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله بُرد خود را بر تن على عليه السلام كرده بود ، آنان به على عليه السلام ، به خيال اين كه پيامبر است ، سنگ پرتاب مى كردند و على عليه السلام هم از درد به خود مى پيچيد .
و آن گاه كه متوجّه شدند على عليه السلام است ، به وى گفتند: تو لئيمى . تو به خود مى پيچيدى و محمّد به خود نمى پيچيد و اين براى ما عادى نبود .
۱۲۵.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابن عبّاس ـ: على عليه السلام جانفشانى كرد ، لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را به تن كرد و سپس در جايش خوابيد .
مشركان ، پيش تر نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله [ سنگ ] پرتاب مى كردند . پس ابو بكر آمد و على عليه السلام خواب بود و ابو بكر پنداشت كه او پيامبر خداست . گفت: اى پيامبر خدا!
على عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا ، آهنگِ چاه ميمون كرده است . به او برس» .
ابو بكر رفت و با هم داخل غار شدند .
و به على عليه السلام سنگ پرتاب مى شد ، همان گونه كه به پيامبر صلى الله عليه و آله پرتاب مى شد ، و او به خود مى پيچيد ؛ ولى سرش را از لباس بيرون نمى آورد تا اين كه صبح شد و سرش را باز كرد . پس مشركان به او گفتند: تو ناكَسى . يارت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) به خود نمى پيچيد و تو به خود مى پيچيدى و اين براى ما عجيب بود .