241
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1

۱۲۶.تاريخ الطبرى :چون صبح شد ، گروهى كه در كمين پيامبر خدا نشسته بودند ، داخل خانه ريختند و على عليه السلام از بسترش برخاست . پس چون نزديكش شدند ، او را شناختند و گفتند: يارت كجاست؟
گفت: «نمى دانم . مگر من مراقب او هستم؟ به او فرمان داديد بيرون برود و او هم رفت » .
پس بر سرش فرياد كشيدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتى در آن جا زندانى اش كردند و سپس رهايش ساختند .

۱۲۷.الأمالى ، طوسىـ به نقل از هند بن [ ابى ] هاله و ابو رافع و عمّار بن ياسر ، در بيان گردآمدن قريش بر كشتن پيامبر خدا و تصميم ايشان به هجرت به مدينه ـ: پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خوانْد و به او فرمود: «اى على! روح الأمين ، چند لحظه پيش با اين آيه نزد من آمد و خبر داد كه قريش براى نيرنگ زدن به من و كشتنم گِرد آمده اند و از سوى پروردگارم به من وحى شده است كه از خانه خاندانم هجرت كنم و در پوشش شب به غار ثور بروم ، و همو به من فرموده كه به تو فرمان دهم كه بر جاى من بخوابى تا با خوابيدنت بر بستر من ، ردّ پايم پوشيده بماند . تو چه مى گويى و چه مى كنى؟» .
على عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! آيا با خوابيدن من در آن جا ، تو سالم مى مانى؟
فرمود: «آرى» .
على عليه السلام ، شادمانه لبخند زد و به شكر خبر سلامت پيامبر صلى الله عليه و آله سر به سجده نهاد . و على ـ درودهاى خدا بر او باد ـ ، نخستين كسى بود كه براى خدا سجده شكر كرد و نخستين فرد اين امّت ، پس از پيامبر خدا بود كه پس از سجده ، چهره بر خاك نهاد .
پس چون سر برداشت ، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : در پى فرمانى كه يافته اى برو . گوش و چشم و ژرفاى قلبم فداى تو باد! به من هر فرمانى مى خواهى ، بده كه خشنودى ات را به دست مى آورم ، و هر جا بخواهى مى روم و توفيقم جز از خدا نيست ... .
پس چون شب درهايش را بست و پرده هايش را فرو انداخت و اثرى پيدا نماند ، مردانِ در كمين نشسته ، به على ـ درودهاى خدا بر او باد ـ ، روى آوردند و سنگ و خار ۱ به سوى او پرتاب مى كردند و شك نداشتند كه او پيامبر خداست تا آن كه سپيده دميد .
آنان از رسوايى در روشنايى صبح ترسيدند . پس به على ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ ، هجوم آوردند . در آن زمان ، خانه هاى مكّه بى در و پيكر بود . از اين رو على عليه السلام آنان را ديد كه شمشير از نيام كشيده اند و به سوى او رو آورده اند و پيشاپيش ايشان ، خالد بن وليد بن مغيره است .
پس على عليه السلام بر خالد پريد و غافلگيرش كرد و چنان دستش را فشرد كه مانند بچّه شتر ، بى تابى مى كرد و همچون شتر ، صدا مى كرد و به خود مى پيچيد و فرياد مى زد و مردان قريش ، در پى او و در خَم خانه بودند .
على عليه السلام با شمشيرى كه از دست خالد در آورده بود ، بر آنان حمله برد و آنان ، چون چارپايان از جلويش به پشت خانه گريختند و چون خوب نگريستند ، ديدند كه على عليه السلام است . گفتند: آيا تو على هستى؟
فرمود : «آرى ، من على هستم» .
گفتند: ما قصد تو را نداشتيم . يار و همراهت چه كرد؟
فرمود : «من اطّلاعى از او ندارم» و على عليه السلام مى دانست كه خداوند متعال ، پيامبرش را نجات داده است ؛ چون خبرش كرده بود كه به غار رفته و در آن پنهان شده است .
پس قريش ، جاسوسانى در پىِ پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و در طلب او روانه كوه و بيابان شدند . على ـ درودهاى خدا بر او باد ـ ، صبر كرد تا يك سوم از شب بعد سپرى شد و با هند بن ابى هاله ، عازم غار شدند و نزد پيامبر رفتند.
پيامبر خدا به هند ، فرمان داد كه دو شتر براى او و همراهش بخرد ؛ ولى ابو بكر گفت: اى پيامبر خدا! من از پيش ، دو شتر براى خود و شما آماده كرده ام كه با آنها به يثرب برويم.
فرمود: «من آن دو و حتى يكى از آنها را نمى گيرم ، مگر آن كه بهايش را بگيرى» .
ابو بكر گفت: آن دو در برابر بهايش براى تو باشد .
پس [ پيامبر خدا ] به على عليه السلام ، فرمان داد و على عليه السلام ، بهايش را به ابو بكر پرداخت . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام درباره حفظ پيمان و بازگرداندن امانت هايش سفارش كرد.
قريش ، محمّد صلى الله عليه و آله را در جاهليت ، «امين» مى ناميدند و پيش وى وديعه مى نهادند و حفظ اموال و كالاهاى خود را به او مى سپردند ، و نيز برخى از اعراب كه در موسم حج به مكّه مى آمدند .
پس از نبوّت ايشان نيز كار ، به همين شيوه بود . پيامبر خدا به على عليه السلام فرمان داد كه [ پس از خروج از مكّه ] با صداى بلند و رسا در ابطح (مكّه) ، صبح و شام ، ندا دهد: آگاه باشيد! هركس امانت يا وديعه اى در پيش محمّد دارد ، بيايد تا امانتش به او بازگردانده شود .
[ على عليه السلام ] مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنان از اكنون تا آن گاه كه بر من درآيى ، نمى توانند هيچ گزندى به تو برسانند . پس امانت هاى نزد مرا آشكارا و در پيش ديد مردم ، باز گردان . همچنين تو را به جاى خود ، براى دخترم فاطمه مى گذارم و پروردگارم را براى هر دوى شما ، و از او مى خواهم تا شما را حفظ كند» و به على عليه السلام فرمان داد كه شترهايى براى او و فاطمه ها ۲ و نيز هركس از بنى هاشم كه قصد هجرت با او را دارد ، بخرد . . .
و پيامبر خدا به على عليه السلام چنين سفارش كرد: «و چون آنچه به تو فرمان دادم ، به جا آوردى ، آماده هجرت به سوى خدا و پيامبرش باش و پس از رسيدن نامه ام به تو ، بى درنگ ، حركت كن . . .» .
و چون پيامبر خدا به مدينه وارد شد ، در ميان قبيله بنى عمرو بن عوف در قُبا توقّف كرد ؛ ولى ابو بكر از او خواست كه به مدينه وارد شود و بر اين درخواست ، اصرار ورزيد ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من به آن وارد نمى شوم تا آن كه پسر عمو و دخترم ، يعنى على و فاطمه برسند» ...
سپس پيامبر خدا به على بن ابى طالب عليه السلام نامه اى نوشت و در آن به حركت به سوى او و درنگ نكردن ، فرمان داد و نامه رسان ، ابوواقد ليثى بود .
چون نامه پيامبر خدا به على عليه السلام رسيد ، آماده خروج و هجرت شد و به مؤمنان ناتوانى كه با او مانده بودند ، خبر و فرمان داد كه در سياهى شب ، پنهان و سبك بار ، خود را از هر درّه اى به «ذى طُوى» ۳ برسانند .
على عليه السلام به همراه فاطمه (دختر پيامبر خدا) و فاطمه بنت اسد (مادرش) و فاطمه (دختر زبير بن عبد المطّلب ـ كه نامش ضباعه هم گفته شده ـ ) حركت كرد .
سپس ايمن بن امّ اَيمَن (آزاد شده پيامبر خدا) به آنها پيوست و[ نيز ] ابو واقد (فرستاده پيامبر خدا) كه شتران را تند و سخت مى راند . پس على ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ ، به او فرمود : «اى ابو واقد ! با زنان ، مدارا كن . آنها ناتوان اند» .
ابو واقد گفت : مى ترسم كه تعقيب كنندگان به ما دست يابند .
على عليه السلام فرمود : «آسوده باش كه پيامبر خدا به من فرمود : اى على ! آنان نمى توانند به تو گزندى برسانند » .
سپس على عليه السلام ، شتران را به نرمى راند و چنين رجز مى خواند :
جز خداوند نيست ، پس گمانت را بلند دار
پروردگارِ مردم ، از آنچه انديشناك آنى ، كفايتت مى كند.
و رفتند و چون به «ضَجَنان» ۴ نزديك شدند ، تعقيب كنندگان به آنها رسيدند . آنان ، هفت سوار قريشى و غرق در سلاح بودند و نفر هشتم آنان ، آزاد شده حرب بن اميّه به نام جناح بود .
پس على عليه السلام چون آن گروه را ديد ، به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «شترها را بخوابانيد و ببنديد» و جلو رفت تا زنان ، پياده شوند . سپس به نزديك سواران رفت و با شمشير آخته از آنان استقبال كرد .
پس آنان به على عليه السلام روى آوردند و گفتند : اى خيانتكار ! آيا گمان بُردى كه تو نجات دهنده زنان هستى؟ بى پدر (بى كس) شَوى ، بازگرد!
على عليه السلام فرمود : «اگر باز نگردم چه؟».
گفتند: يا ذليلانه بازگرد و يا سرت را مى بُريم و مرگ را برايت آسان ترين چيز مى كنيم.
سواران به زنان و مَركب ها نزديك شدند تا آنان را از جا بركَنند . پس على عليه السلام ميان آنان ، حايل شد . جناح ، شمشيرش را بر او فرود آورد ؛ ولى على عليه السلام از ضربتش جا خالى داد و غافلگيرش كرد و چنان ضربه اى به گردنش زد كه از او گذشت و به سرِشانه هاى اسبش رسيد و با پا ، به تندى اسب يا سواركار ، به سوى آنان دويد و با شمشيرش بر آنان تنگ گرفت و مى گفت :
راه مجاهد خستگى ناپذير را باز كنيد
سوگند خورده ام كه جز خداى يكتا را نپرستم.
پس سواران پراكنده شدند و به او گفتند : اى پسر ابو طالب! با ما كارى نداشته باش .
فرمود : «من به سوى پسر عمويم پيامبر خدا در يثرب مى روم . پس هر كس خوش دارد كه گوشتش را بشكافم و خونش را بريزم ، مرا تعقيب كند و يا به من نزديك شود» .
سپس [ على عليه السلام ] به ايمن و ابو واقد رو كرد و فرمود : «مَركب ها را آماده كنيد!» . سپس ، چيره و پيروز ، حركت كرد تا بر كوه ضجنان فرود آمد و يك شبانه روز در آن جا توقّف كرد و چند مؤمن ناتوان و از جمله امّ ايمن ، كنيز آزاد شده پيامبر خدا به او ملحق شدند .
على عليه السلام و فاطمه ها (مادرش فاطمه بنت اسد ، و فاطمه دختر پيامبر خدا و فاطمه (دختر زبير بن عبدالمطّلب) ، آن شب ، ايستاده و نشسته و خوابيده ، گاه به نماز و گاه به ذكر پرداختند و پيوسته چنين بودند تا سپيده دميد .
[ على عليه السلام ] با آنان نماز صبح را خواند و در راه خدا منزل ها را يك به يك پيمود ، بى آن كه در ذكر خدا سستى كند و فاطمه ها و بقيه همراهانش نيز چنين بودند تا به مدينه رسيدند .

1.در متن عربى كتاب ، «حَلَم» آمده است كه جمع «حَلَمَة» است و به گياه خاردارى كه در ماسه زارها مى رويد ، مى گويند . برگ هاى اين گياه ، خشن و خارهايش تيز است .

2.مقصود از فاطمه ها (فَواطم) : فاطمه دختر پيامبر خدا ، فاطمه بنت اسد (مادر على عليه السلام ) و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطّلب است كه در ادامه متن مى آيد . (م)

3.گردنه اى كه در ابتداى راه مكّه به مدينه است .

4.كوهى در ناحيه تهامه، در چهار فرسخى مكّه است و غميم نيز همان جاست و در ناحيه فرودست آن، مسجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارد (معجم البلدان : ج ۳ ص ۴۵۳) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
240

۱۲۶.تاريخ الطبري:أصبَحَ الرَّهطُ الَّذين كانوا يَرصُدونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلُوا الدّارَ ، وقامَ عَلِيٌّ عليه السلام عَن فِراشِهِ ، فَلَمّا دَنَوا مِنهُ عَرَفوهُ ، فَقالوا لَهُ : أينَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا أدري ، أَ وَرَقيبا كُنتُ عَلَيهِ ؟ ! أمَرتُموهُ بِالخُروجِ فَخَرَجَ . فَانتَهَروهُ وضَرَبوهُ وأخرَجوهُ إلَى المَسجِدِ ، فَحَبَسوهُ ساعَةً ثُمَّ تَرَكوهُ . ۱

۱۲۷.الأمالي للطوسي عن هند بن[أبي] هالة وأبي رافع وعمّار بن ياسرـ في ذِكرِ اجتِماعِ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَزمِهِ عَلَى الهِجرَةِ إلَى المَدينَةِ -: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام وقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، إنَّ الرّوحَ هَبَطَ عَلَيَّ بِهذِهِ الآيَةِ آنِفا ، يُخبِرُني أنَّ قُرَيشا اجتَمَعوا عَلَى المَكرِ بي وقَتلي ، وأنَّهُ أوحى إلَيَّ رَبّي عَزَّوجَلَّ أن أهجُرَ دارَ قَومي ، وأن أنطَلِقَ إلى غارِ ثوَرٍ تَحتَ لَيلَتي ، وأنَّهُ أمَرَني أن آمُرَكَ بِالمَبيتِ عَلى ضِجاعي ـ أو قال : مَضجَعي ـ لِيَخفى بِمَبيتِكَ عَلَيهِ أثَرَي ، فَما أنتَ قائِلٌ وما صانِعٌ ؟
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أَ وَتَسلَمُ بِمَبيتي هُناكَ يا نَبِيَّ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم ، فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ عليه السلام ضاحِكا ، وأهوى إلى الأَرضِ ساجِدا شُكرا بِما أنبَأَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن سَلامَتِهِ ، وكانَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أوَّلَ مَن سَجَدَ للّهِِ شُكرا ، وأوَّلَ مَن وَضَعَ وَجهَهُ عَلَى الأَرضِ بَعدَ سَجدَتِهِ مِن هذِهِ الاُمَّةِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا رَفَعَ رأسَهُ قالَ لَهُ : اِمضِ لِما اُمِرتَ فِداكَ سَمعي وبَصَري وسُوَيداءُ قَلبي، ومُرني بِما شِئتَ أكُن فيهِ كَمَسَرَّتِكَ، وأقَع ۲ مِنهُ بِحَيثُ مُرادُكَ ، وإن تَوفيقي إلّا بِاللّهِ ... .
فَلَمّا غَلَقَ اللَّيلُ أبوابَهُ وأسدَلَ أستارَهُ وَانقَطَعَ الأَثَرُ ، أقبَلَ القَومُ عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقذِفونَهُ بِالحِجارَةِ وَالحَلَمِ ۳ ، ولا يَشُكّونَ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى إذا بَرَقَ الفَجرُ وأشفَقوا أن يَفضَحَهُمُ الصُّبحُ ، هَجَمَوا عَلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وكانَت دورُ مَكَّةَ يَومَئِذٍ سَوائِبَ لا أبوابَ لَها ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِم عَلِيٌّ عليه السلام قَدِ انتَضَوُا السُّيوفَ وأقبَلوا عَلَيهِ بِها ، وكانَ يَقدَمُهُم خالِدُ بنُ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ ، وَثَبَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَخَتَلَهُ وهَمَزَ يَدَهُ ۴ ، فَجَعَلَ خالِدٌ يَقمِصُ ۵ قِماصَ البَكْرِ ۶ ، ويَرغو رُغاءَ الجَمَلِ ، ويَذعَرُ ويَصيحُ ، وهُم في عَرجِ الدّارِ مِن خَلفِهِ ، وشَدَّ عَلَيهِم عَلِيٌّ عليه السلام بِسَيفِهِ ـ يَعني سَيفَ خالِدٍ ـ فَأَجفَلوا ۷ أمامَهُ إجفالَ النَّعَمِ إلى ظاهِرِ الدّارِ ، فَتَبَصَّروهُ فَإِذا هُوَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقالوا : إنَّكَ لَعَلِيٌّ ؟ قالَ : أنَا عَلِيٌّ ، قالوا : فَإِنّا لَم نُرِدكَ ، فَما فَعَلَ صاحِبُكَ ؟ قالَ : لا عِلمَ لي بِهِ وقَد كانَ عَلِمَ ـ يَعني عَلِيّا عليه السلام ـ أنَّ اللّهَ تَعالى قَد أنجى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِما كانَ أخبَرَهُ مِن مُضِيِّهِ إلَى الغارِ وَاختِبائِهِ فيهِ ، فَأَذكَت قُرَيشٌ عَلَيهِ العُيونَ ، ورَكِبَت في طَلَبِهِ الصَّعبَ وَالذَّلولَ ، واُمهِلَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ حَتّى إذا أعتَمَ ۸ مِنَ اللَّيلَةِ القابِلَةِ انطَلَقَ هُوَ وهِندُ بنُ أبي هالَةَ حَتّى دَخَلا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هِندا أن يَبتاعَ لَهُ وَلِصاحِبِهِ بَعيرَينِ ، فَقالَ أبو بَكرٍ : قَد كُنتُ أعدَدتُ لي ولَكَ يا نَبِيَّ اللّهِ راحِلَتَينِ نَرتَحِلُهُما إلى يَثرِبَ . فَقالَ : إنّي لا آخُذُهُما ولا أحَدَهُما إلّا بِالثَّمَنِ . قالَ : فَهِيَ لَكَ بِذلِكَ ، فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام فَأَقبَضَهُ الثَّمَنَ ، ثُمَّ أوصاهُ بِحِفظِ ذِمَّتِهِ وأداءِ أمانَتِهِ .
وكانَت قُرَيشٌ تَدعو مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله فِي الجاهِلِيَّةِ الأَمينَ ، وكانَت تَستَودِعُهُ وتَستَحفِظُهُ أموالَها وأمتِعَتَها ، وكَذلِكَ مَن يَقدَمُ مَكَّةَ مِنَ العَرَبِ فِي المَوسِمِ ، وجاءَتهُ النُّبُوَّةُ وَالرِّسالَةُ وَالأَمرُ كَذلِكَ ، فَأَمَرَ عَلِيّا عليه السلام أن يُقيمَ صارِخا يَهتِفُ بِالأَبطَحِ غُدوَةً وعَشِيّا : ألا مَن كانَ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ أمانَةٌ أو وِديعَةٌ فَليَأتِ فَلتُؤَدَّ إلَيهِ أمانَتُهُ .
قالَ : وقالَ النَّبِيُّ : إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ يا عَلِيُّ بِأَمرٍ تَكرَهُهُ حَتّى تَقدَمَ عَلَيَّ ، فَأَدِّ أمانَتي عَلى أعيُنِ النّاسِ ظاهِرا ، ثُمَّ إنّي مُستَخلِفُكَ عَلى فاطِمَةَ ابنَتي ومُستخَلِفٌ رَبّي عَلَيكُما ومُستَحفِظُهُ فيكُما ، وأمَرَهُ أن يَبتاعَ رَواحِلَ لَهُ ولِلفَواطِمِ ، ومَن أزمَعَ ۹ لِلهِجرَةِ مَعَهُ مِن بَني هاشِمٍ ... .
وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ وهُو يوصيهِ : وإذا أبرَمتَ ما أمَرتُكَ فَكُن عَلى اُهبَةِ الهِجرَةِ إلَى اللّهِ ورَسولِهِ ، وسِر إلَيَّ لِقُدومِ كِتابي إلَيكَ ، ولا تَلبَث بَعدَهُ ... .
ولَمّا وَرَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ نَزَلَ في بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ بِقُباءَ ، فَأَرادَهُ أبو بَكرٍ عَلى دُخولِهِ المَدينَةَ وألاصَهُ ۱۰ في ذلِكَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : ما أنَا بِداخِلِها حَتّى يَقدَمَ ابنُ عَمّي وَابنَتي ؛ يَعني عَلِيّا وفاطِمَةَ عليهما السلام ... ثُمَّ كَتَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كِتابا يَأمُرُهُ فيهِ بِالمَسيرِ إلَيهِ وقِلَّةِ التَّلَوُّمِ ۱۱ ، وكان الرَّسولُ إلَيهِ أبا واقِدٍ اللَّيثِيَّ ، فَلَمّا أتاهُ كِتابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَهَيَّأَ لِلخُروجِ وَالهِجرَةِ ، فَآذَنَ مَن كانَ مَعَهُ مِن ضُعَفاءِ المُؤمِنينَ ، فَأَمَرَهُم أن يَتَسَلَّلوا ويَتَخَفَّفوا إذا مَلَأَ اللَّيلُ بَطنَ كُلِّ وادٍ إلى ذي طُوىً ، وخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام بِفاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله واُمِّهِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدِ بنِ هاشِمٍ ، وفاطِمَةَ بِنتِ الزُّبَيرِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ـ وقَد قيلَ هِيَ ضُباعَةُ ـ وتَبِعَهُم أيمَنُ ابنُ اُمِّ أيمَنَ مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبو واقِدٍ رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ يَسوقُ بُالرَّواحِلِ فَأَعنَفَ بِهِم .
فَقالَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ : اُرفُق بِالنِّسوَةِ يا أبا واقِدٍ ؛ إنَّهُنَّ مِنَ الضَّعائِفِ . قالَ : إنّي أخافُ أن يُدرِكَنَا الطّالِبُ ـ أو قالَ : الطُّلَّبُ ـ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : اِربَع ۱۲ عَلَيكَ ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي : يا عَلِيُّ ، إنَّهُم لَن يَصِلوا مِن الآنِ إلَيكَ بِما تَكرَهُهُ ، ثُمَّ جَعَلَ ـ يَعني عَلِيّا عليه السلام ـ يَسوقُ بِهِنَّ سَوقا رَفيقا وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ :

لَيسَ إلّا اللّهَ فَارفَع ظَنَّكا
يَكفيكَ رَبُّ النّاسِ ما أهَمَّكا

وسارَ فَلَمّا شارَفَ ضَجَنانَ ۱۳ أدرَكَهُ الطُّلَّبُ ، وعَدَدُهُم سَبعَةُ فَوارِسَ مِن قُرَيشٍ مُستَلئِمينَ ۱۴ ، وثامِنُهُم مَولًى لِحَربِ بنِ اُمَيَّةَ يُدعى جَناحا ، فَأَقبَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى أيمَنَ وأبي واقِدٍ ، وقَد تَراءَى القَومُ ، فَقالَ لَهُما : أنيخَا الإِبِلَ وَاعقِلاها ، وتَقَدَّمَ حَتّى أنزَلَ النِّسوَةَ ، ودَنَا القَومُ فَاستَقبَلَهُم عليه السلام مُنتَضِيا سَيفَهُ ، فَأَقبَلوا عَلَيهِ فَقالوا : أظَنَنتَ أنَّكَ يا غُدَرُ ۱۵ ناجٍ بِالنِّسوَةِ ؟ ! اِرجِع لا أبَا لَكَ . قالَ : فَإِن لَم أفعَل ؟ قالوا : لَتَرجِعَنَّ راغِما ، أو لَنَرجِعَنَّ بِأَكثَرِكَ شَعرا وأهوَنُ بِكَ مِن هالِكٍ ، ودَنَا الفَوارِسُ مِنَ النِّسوَةِ وَالمَطايا لِيُثَوِّروها ، فَحالَ عَلِيٌّ عليه السلام بَينَهُم وبَينَها ، فَأَهوى لَه جَناحٌ بِسَيفِهِ ، فَراغَ ۱۶ عَلِيٌّ عليه السلام عَن ضَرَبَتِهِ وتَخَتَّلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَضَرَبَهُ عَلى عاتِقِهِ ، فَأَسرَعَ السَّيفُ مُضِيّا فيهِ حَتّى مَسَّ كاثِبَةَ ۱۷ فَرَسِهِ ، فَكانَ عليه السلام يَشُدُّ عَلى قَدَمِهِ شَدَّ الفَرَسِ ، أو الفارِسِ عَلى فَرَسِهِ ، فَشَدَّ عَلَيهِم بِسَيفِهِ وهُوَ يَقولُ :

خَلّوا سَبيلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ
آلَيتُ لا أعبُدُ غَيرَ الواحِدِ

فَتَصَدَّعَ عَنهُ القَومُ وقالوا لَهُ : اَغنِ عَنّا نَفسَكَ يَابنَ أبي طالِبٍ . قالَ : فَإِنّي مُنطَلِقٌ إلَى ابنِ عَمّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَثرِبَ ، فَمَن سَرَّهُ أن اُفرِيَ لَحمَهُ واُريقَ دَمَهُ فَليَتَعَقَّبني أو فَليَدنُ مِنّي .
ثُمَّ أقبَلَ عَلى صاحِبَيهِ أيمَنَ وأبي واقِدٍ فَقالَ لَهُما : أطلِقا مَطاياكُما .
ثُمَّ سارَ ظاهِرا قاهِرا حَتّى نَزَلَ ضَجَنانَ ، فَتَلَوَّمَ بِها قَدرَ يَومِهِ ولَيلَتِهِ ، ولَحِقَ بِهِ نَفَرٌ مِنَ المُستَضعَفينَ مِنَ المُؤمِنينَ وفيهِم اُمُّ أيمَنَ مَولاةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَظَلَّ لَيلَتَهُ تِلكَ هُوَ وَالفَواطِمُ ـ اُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ ، وفاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفاطِمَةُ بِنتُ الزُّبَيرِ ـ طَورا يُصَلّونَ وطَورا يَذكُرونَ اللّهَ قِياما وقُعودا وعَلى جُنوبِهِم ، فَلَم يَزالوا كَذلِكَ حَتّى طَلَعَ الفَجرُ فَصَلّى عليه السلام بِهِم صَلاةَ الفَجرِ ، ثُمَّ سارَ لِوَجهِهِ يَجوبُ مَنزِلاً بَعدَ مَنزِلٍ لا يَفتُرُ عَن ذِكرِ اللّهِ ، وَالفَواطِمُ كَذلِكَ وغَيرُهُم مِمَّن صَحِبَهُ حَتّى قَدِمُوا المَدينَةَ . ۱۸

1.تاريخ الطبري : ج ۲ ص ۳۷۴ ، الكامل في التاريخ : ج ۱ ص ۵۱۶ نحوه .

2.ويمكن ضبطها ب «واقِعٌ مِنهُ...» أيضا.

3.جمع حَلَمة : نبات ينبت بنجد في الرمل ، لها زهر ، وورقها اُخيشن ، عليه شوك (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۱۴۸ و ۱۴۹ «حلم») .

4.خَتَلَهُ : أي داورَه وطلبه من حيث لا يشعر (النهاية : ج ۲ ص ۱۰ «ختل») . والهَمْز : العصر (لسان العرب : ج ۵ ص ۴۲۶ «همز») .

5.القِماص : هو أن لا يستقرّ في موضع ، تراه يقمِص فيَثب من مكانه من غير صبر (لسان العرب : ج ۷ ص ۸۲ «قمص») .

6.البَكْر : الفَتيُّ من الإبل ، بمنزلة الغلام من الناس (النهاية : ج ۱ ص ۱۴۹ «بكر») .

7.جَفَلَ : إذا أسرع وذهب في الأرض (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۳۰۰ «جفل») .

8.أعْتَمَ الرجل : صار في العَتَمة ؛ وهي ثلث الليل الأوّل بعد غيبوبة الشَّفَق (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۳۸۱ «غنم») .

9.أي أجمعَ الرأي وعزمَ عليه (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۷۸۱ «زمع») .

10.أي أدارهُ وراودهُ (النهاية : ج ۴ ص ۲۷۶ «لوص») .

11.التَّلَوُّم : الانتظار والتلبّث (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۵۵۷ «لوم») .

12.أي ارفق بنفسك وكُفّ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۲۱۲ «ربع») .

13.جبل بناحية تهامة على بريد من مكّة، وهناك الغميم، في أسفله مسجد صلّى فيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله (معجم البلدان : ج ۳ ص ۴۵۳) .

14.استلأم الرجل : إذا لبِس ما عنده من عُدّةٍ ؛ رمح وبيضة ومِغفَر وسيف ونَبل (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۵۳۲ «لأم») .

15.غُدَر : معدول عن غادر للمبالغة (النهاية : ج ۳ ص ۳۴۵ «غدر») .

16.أي حادَ (لسان العرب : ج ۸ ص ۴۳۱ «روغ») .

17.هي من الفرس مُجتمع كتفيه قُدّام السرج (النهاية : ج ۴ ص ۱۵۲ «كثب») .

18.الأمالي للطوسي : ص ۴۶۵ ـ ۴۶۹ ح ۱۰۳۱ وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج ۱ ص ۱۸۲ ـ ۱۸۴ وكشف الغمّة : ج ۲ ص ۳۰ ـ ۳۲ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 125929
صفحه از 644
پرینت  ارسال به