۱۴۱.امام زين العابدين عليه السلام :چون مسلمانان در جنگ بدر تشنه شدند ، على عليه السلام براى آب آوردن با مشك به سوى چاه متروكى مى رفت كه باد شديدى وزيد و گذشت . پس اندكى درنگ كرد . سپس باد ديگرى آمد و گذشت و بعد از آن ، باد ديگرى وزيد كه نزديك بود او را از كارش باز دارد و او بر سر چاه بود . پس نشست تا [ باد ]گذشت و چون به نزد پيامبر خدا بازگشت ، از ماجرا خبر داد .
پس پيامبر خدا فرمود : «امّا باد نخست ، جبرئيل عليه السلام با هزار فرشته و باد دوم ، ميكائيل عليه السلام با هزار فرشته و باد سوم ، اسرافيل عليه السلام با هزار فرشته بودند و بر تو سلام دادند و آنان ياور ما هستند و همان كسانى اند كه ابليس ، آنها را ديد و پا پس كشيد و عقب عقب رفت تا آن كه گفت : «من بى ترديد ، چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد . من از خداوند مى ترسم و خدا ، سختْ كيفر است» » .
۱۴۲.السيرة النبوية ، ابن هشامـ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر وقايع جنگ بدر ـ:پس از او (اسود بن عبد الأسد مخزومى كه حمزه او را كشت) ، عتبة بن ربيعه با برادرش شيبة بن ربيعه و پسرش وليد بن عتبه [براى جنگ] بيرون آمد و چون از صف جدا شد ، هماورد طلبيد .
پس سه جوان از انصار ، بيرون آمدند: عوف و معوّذ ، پسران حارث ـ كه نام مادرشان عفراء بود ـ ، و مردى ديگر كه گفته مى شود عبد اللّه بن رواحه بود .
گفتند : شما كيستيد؟
گفتند : ما گروهى از انصار هستيم .
گفتند : ما به شما كارى نداريم .
سپس مُنادىِ آنان ندا در داد: اى محمّد! همتايانمان از قوم خودمان را به سوى ما گسيل دار .
پيامبر خدا فرمود : «اى عبيدة بن حارث ، برخيز ! اى حمزه ، برخيز ! اى على ، برخيز!» .
پس چون برخاستند و به آنان نزديك شدند ، گفتند : شما كيستيد؟
عبيده گفت : عبيده . و حمزه گفت : حمزه . و على گفت : على .
گفتند : آرى ، همتايان ارجمندى هستيد . پس عبيده ـ كه مسن ترين فرد گروه بود ـ با عتبة بن ربيعه ، و حمزه با شيبة بن ربيعه ، و على عليه السلام با وليد بن عُتبه رويارو شدند .
حمزه ، در كشتن شيبه به وى مهلت نداد و على عليه السلام نيز در كشتن وليد ، و دو ضربه ميان عبيده و عتبه ردّ و بدل شد ؛ ولى هر دو در برابر هم ايستادگى مى كردند و حمزه و على عليه السلام با شمشيرهايشان به سوى عتبه بازگشتند و كارش را تمام كردند و عبيده را برداشتند و به همراهانش رساندند .