۲۱۳.المغازى:عامر ، به مبارزه آمد . او به قدرى بلند بالا و تنومند بود كه پيامبر خدا پرسيد: «آيا پنج ذراع هست؟» .
عامر ، هماورد مى طلبيد و شمشيرش را تكان مى داد و دو زره به تن داشت و غرق در آهن و پولاد بود و فرياد مى كشيد: چه كسى به مبارزه مى آيد؟
همه از برابر او پا پس كشيدند . على عليه السلام به مبارزه اش درآمد و چند ضربه بر او زد كه هيچ يك كارى نبود تا آن كه دو ساق او را زد كه به زانو افتاد . پس كارش را تمام كرد و سلاحش را برداشت .
۲۱۴.الإرشاد:چون امير مؤمنان ، مرحب را كشت ، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روى على عليه السلام بستند . امير مؤمنان به سوى آن آمد و با آن كلنجار رفت تا آن را گشود . افراد فراوانى در كنار خندق مانده و از آن ، عبور نكرده بودند كه امير مؤمنان ، درِ دژ را برداشت و بر خندق نهاد و آن را پلى ساخت تا مسلمانان از آن گذشتند و بر دژ ، مسلّط شدند و به غنيمت ها دست يافتند .
پس چون از دژها بازگشتند ، امير مؤمنان ، آن [ در ]را با دست راست برگرفت و چندين ذراع پرتاب كرد، درحالى كه آن در را بيست يهودى [ با كمك هم] مى بستند.
۲۱۵.المصنّف ، ابن أبى شيبهـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ: على عليه السلام در جنگ خيبر ، در را [ روى خندق ]برد تا مسلمانان بالا رفتند و [ دژهاى ] خيبر را فتح كردند . آن در را آزموده بودند و تا چهل تن نشدند ، نتوانسته بودند كه حركت بدهند . ۱
۲۱۶.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابو رافع ، آزاد شده پيامبر خدا ، درباره جنگِ خيبر ـ:چون پيامبر خدا ، على عليه السلام را با پرچم فرستاد ، با وى حركت آمديم . چون به دژْ نزديك شد ، ساكنان آن بيرون آمدند و با او به نبرد پرداختند و مردى يهود ، ضربه اى به على عليه السلام زد كه سپرش را از دستش انداخت . على عليه السلام هم دست بُرد و درى را كه در نزديكى دژ بود ، برداشت و سپر خود كرد و در دستش بود و مى جنگيد تا آن كه خدا پيروزش كرد و چون فارغ شد ، آن را افكند .
و من ، بى ترديد ، شاهد بودم كه با هفت نفر ديگر كوشيديم كه آن در را برگردانيم ، ولى نتوانستيم .