۲۱۷.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص ـ: چون على عليه السلام به دژ قموص ۱ نزديك شد ، يهوديانِ دشمن خدا پيش آمدند و تير و سنگ به او پرتاب كردند . على عليه السلام به آنان يورش بُرد تا آن كه به در [قلعه] ، نزديك شد . پس پايش را خم كرد و [نشست ]و با خشم كُنده در را گرفت و آن را از جا كَند و به چهل ذراع پشت سرش پرتاب كرد .
ما از اين كه خداوندْ خيبر را به دست على عليه السلام گشود ، تعجّب نكرديم ؛ بلكه از كَندن در و پرتاب كردن آن به چهل ذراع پشت سر ، تعجّب كرديم و چهل مرد كوشيدند آن را حركت دهند ؛ امّا نتوانستند . جز اين حادثه به پيامبر صلى الله عليه و آله اطّلاع داده شد . فرمود: «سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، چهل فرشته ، او را در اين كار يارى كردند» .
۲۱۸.الإرشادـ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى ـ: شنيدم امير مؤمنان مى فرمايد: «چون درِ خيبر را كَندم ، آن را سپرم كردم و با يهوديان جنگيدم و چون خدا خوارشان كرد ، در را پُلى به سوى دژشان قرار دادم و سپس ، آن را در خندق افكندم» .
شخصى به او گفت: آيا احساس سنگينى هم كردى؟
فرمود: «سنگينى اش چون سنگينى سپرى بود كه در جنگ هاى ديگر به دست مى گرفتم» .