401
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1

۲۳۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابن اسحاق ، درباره حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى جنگ تبوك ـ:پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را به جاى خود بر خاندانش گمارد و به او فرمان داد كه در ميان آنان بمانَد و سباع بن عرفطه از قبيله بنى غِفار را به جاى خود بر مدينه گذاشت .
پس منافقان ، شايعه ساختند و گفتند: على را جز از روى سرسنگينى و خوارشمردنش بر جاى ننهاد!
چون منافقان اين را گفتند، على عليه السلام سلاحش را برگرفت و بيرون آمد تا در «جرف» به پيامبر خدا رسيد و گفت: اى پيامبر خدا! منافقان پنداشته اند چون كه تو با من سرسنگين شده اى و مرا به چيزى نگرفته اى ، مرا در مدينه نهاده اى !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دروغ گفته اند ؛ بلكه من به خاطر نبودنم [در مدينه] تو را بر جاى خود نهادم . پس بازگرد و جانشين من در خاندان من و خاندان خودت باش . ۱ اى على! آيا خشنود نمى شوى كه تو براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» .
على عليه السلام به مدينه بازگشت و پيامبر خدا به سفرش ادامه داد .

۲۴۰.الإرشادـ در جنگ تبوك ـ: خداوند ـ كه نامش مبارك و بلند باد ـ ، به پيامبرش وحى كرد كه خود او به اين جنگ برود و مردم را براى كوچ به همراهى برانگيزد و او را آگاه ساخت كه در آن سفر ، نيازى به جنگ ندارد و دچار پيكار با دشمن نمى شود و كارها بى شمشير ، رام او خواهد شد و فرمان خروج ، تنها براى آزمودن اصحاب اوست تا فرمانبردار و نافرمان ، از هم جدا شوند و آنچه در نهان دارند ، آشكار شود .
پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان خواست كه به سوى سرزمين روم حركت كنند ، در حالى كه ميوه هايشان رسيده بود و گرما بر آنان سخت گشته بود . از اين رو ، بيشتر آنان به جهت بردن سود نقد محصولات ، آزمندى در تأمين و اصلاح زندگى ، دلهره از شدّت گرما و دورى راه و برخورد با دشمن ، از فرمان ايشان ، سر باز زدند .
سپس گروهى از آنان با گران جانى و دشوارى به پا خاستند و گروهى هم تخلّف كردند .
چون پيامبر خدا اراده رفتن كرد ، امير مؤمنان را به جاى خود در ميان خاندان و فرزندان و همسران و هجرتگاهش (مدينه) گمارد و بدو فرمود: «اى على! مدينه جز با من يا تو سامان نمى يابد»؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از نيّت هاى ناپاك سرانِ مشركان و بسيارى از مردم مكّه و اطراف آن ـ كه با آنان جنگيده و خونشان را ريخته بود ـ ، آگاه بود و بيم آن داشت كه چون از مدينه دور شود و به سرزمين روم برسد ، آنان مدينه را بگيرند و يا حادثه ديگرى بيافرينند و تا كسى در مدينه نمى بود كه جاى او را بگيرد ، از جنايت آنان و تباهكارى در هجرتگاهش و وقوع پيشامد ناگوار براى خاندانش و ساكنان مدينه ايمن نبود و مى دانست كه جز امير مؤمنان ، كس ديگرى در ترساندن دشمن و حراست از هجرتگاه (مدينه) و پاسدارى از ساكنان آن ، جاى او را نمى گيرد . پس آشكارا او را به جاى خود نهاد و به امامت او پس از خود ، تصريح كرد .
و اين ، در روايات بسيارى آمده است كه چون منافقان دانستند پيامبر خدا ، على عليه السلام را به جاى خود بر مدينه گمارده است ، بر او حسد بردند و ماندن او پس از بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان گران آمد و دانستند كه شهر با وجود او نگاهبانى مى شود و دشمن نمى تواند در آن طمع كند .
پس اين ناراحتشان كرد ؛ چون انتظار داشتند كه على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون برود تا به آرزويشان برسند ؛ يعنى تباهكارى و به هم زدن اوضاع به هنگام دورى پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه و نبودن نگهبانى كه از او بترسند و بهراسند . آنان بر راحتى و آسايش او و غنودنش در برِ زن و فرزند ، در برابر سختى و مشقّت هاى سفر و خطر براى كسانى كه بيرون رفتند ، رشك بردند و برايش شايعه ساختند و گفتند : پيامبر خدا ، او را نه از روى گراميداشت و بزرگداشت و محبّتش ، بلكه از روى سرسنگينى ، بر جاى نهاده است !
با اين شايعه دروغين به او بهتان زدند ، مانند قريش كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله با اوصاف جنون و شاعرى و سحر و كهانت ، بهتان مى زدند ، با آن كه مى دانستند كه او اين گونه نيست و بر خلاف آن است . منافقان مدينه نيز مى دانستند كه امير مؤمنان ، نه آن است كه آنان شايع كرده اند و او از نزديك ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله و محبوب ترين ، پُربهره ترين و برترين مردم نزد اوست .
چون شايعه منافقان به امير مؤمنان رسيد ، به قصد تكذيب و آشكار كردن رسوايى ايشان ، به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد و گفت : اى پيامبر خدا ! منافقان مى پندارند كه تو مرا از روى سرسنگينى و نامهربانى بر جاى نهاده اى!
پيامبر خدا به او فرمود : «اى برادر من! به جاى خود بازگرد كه مدينه جز با من يا تو سامان نمى يابد . تو جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قوم من هستى . آيا خشنود نمى شوى كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» .

1.آن گونه كه ديگر نقل هاى واقعه نشان مى دهند ، امام على عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان همه مردم مدينه بوده است و نه فقط خاندان خودش و پيامبر صلى الله عليه و آله . براى آگاهى از اين نقل ها ، ر . ك : ج ۲ ص ۳۷ (احاديث منزلت) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
400

۲۳۹.تاريخ الطبري عن ابن إسحاقـ في خُروجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى غَزوَةِ تَبوكَ ـ:خَلَّفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عَلى أهلِهِ ، وأمَرَهُ بِالإِقامَةِ فيهِم ، وَاستَخلَفَ عَلَى المَدينَةِ سِباعَ بنَ عُرفُطَةَ أخا بَني غِفارٍ ، فَأَرجَفَ المُنافِقونَ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وقالوا : ما خَلَّفَهُ إلَا استِثقالاً لَهُ ، وتَخَفُّفا مِنهُ .
فَلَمّا قالَ ذلِكَ المُنافِقونَ أخَذَ عَلِيٌّ سِلاحَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ بِالجُرفِ ، فَقالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، زَعَمَ المُنافِقونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَني أنَّكَ استَثقَلتَني وتَخَفَّفتَ مِنّي ! فقالَ : كَذَبوا ، ولكِنّي إنَّما خَلَّفتُكَ لِما وَرائي ، فَارجَع فَاخلُفني في أهلي وأهلِكَ ، أفَلا تَرضى يا عَلِيُّ أن تَكونَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟ ! فَرَجَعَ عَلِيٌّ إلَى المَدينَةِ ، ومَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى سَفَرِهِ . ۱

۲۴۰.الإرشادـ في غَزوَةِ تَبوكَ ـ: أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالَى اسمُهُ إلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله أن يَسيرَ إلَيها بِنَفسِهِ،ويَستَنفِرَ النّاسَ لِلخُروجِ مَعَهُ ، وأعلَمَهُ أنَّهُ لا يَحتاجُ فيها إلى حَربٍ ، ولا يُمنى بِقِتالِ عَدُوٍّ،وأنَّ الاُمورَ تَنقادُ لَهُ بِغَيرِ سَيفٍ، وتَعَبَّدَهُ بِامتِحانِ أصحابِهِ بِالخُروجِ مَعَهُ وَاختِبارِهِم ، لِيَتَمَيَّزوا بِذلِكَ وتَظهَرَ سَرائِرُهُم .
فَاستَنفَرَهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى بِلادِ الرّومِ ، وقَد أينَعَت ثِمارُهُم ، وَاشتَدَّ القَيظُ عَلَيهِم ، فَأَبطَأَ أكثَرُهُم عَن طاعَتِهِ ؛ رَغبَةً فِي العاجِلِ ، وحِرصا عَلَى المَعيشَةِ وإصلاحِها ، وخَوفا مِن شِدَّةِ القَيظِ ، وبُعدِ المَسافَةِ ، ولِقاءِ العَدُوِّ . ثُمَّ نَهَضَ بَعضُهُم عَلَى استِثقالٍ لِلنُّهوضِ ، وتَخَلَّفَ آخَرونَ .
ولَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الخُروجَ استَخلَفَ أميرَالمُؤمِنينَ عليه السلام في أهلِهِ ووُلدِهِ وأزواجِهِ ومُهاجَرِهِ ، وقالَ لَهُ : «يا عَلِيُّ ، إنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ» ؛ وذلِكَ أنَّهُ عليه السلام عَلِمَ مِن خُبثِ نِيّاتِ الأَعرابِ ، وكَثيرٍ مِن أهلِ مَكَّةَ ومَن حَولَها مِمَّن غَزاهُم وسَفَكَ دِماءَهُم ، فَأَشفَقَ أن يَطلُبُوا المَدينَةَ عِندَ نَأيِه عَنها وحُصولِهِ بِبِلادِ الرُّومِ أو نَحوِها ، فَمَتى لَم يَكُن فيها مَن يَقومُ مَقامَهُ ، لَم يُؤمَن مِن مَعَرَّتِهِم ۲ ، وإيقاعِ الفَسادِ في دارِ هِجرَتِهِ ، وَالتَّخَطّي إلى ما يَشينُ أهلَهُ ومُخَلَّفيهِ .
وعَلِمَ عليه السلام أنَّهُ لا يَقومُ مَقامَهُ في إرهابِ العَدُوِّ وحِراسَةِ دارِ الهِجرَةِ وحِياطَةِ مَن فيها إلّا أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَاستَخلَفَهُ استِخلافا ظاهِرا ، ونَصَّ عَلَيهِ بِالإِمامَةِ مِن بَعدِهِ نَصّا جَلِيّا .
وذلِكَ فيما تَظاهَرَت بِهِ الرِّوايَةُ أنَّ أهلَ النِّفاقِ لَمّا عَلِموا بِاستِخلافِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام عَلَى المَدينَةِ حَسَدوهُ لِذلِكَ ، وعَظُمَ عَلَيهِم مُقامُهُ فيها بَعدَ خُروجِهِ ، وعَلِموا أنَّها تَنحَرِسُ بِهِ ، ولا يَكونُ لِلعَدُوِّ فيها مَطمَعٌ ، فَساءَهُم ذلِكَ ، وكانوا يُؤثِرونَ خُروجَهُ مَعَهُ ؛ لِما يَرجونَهُ مِن وُقوعِ الفَسادِ وَالاِختِلاطِ عِندَ نَأيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَنِ المَدينَةِ ، وخُلُوِّها مِن مَرهوبٍ مَخوفٍ يَحرُسُها . وغَبَطوهُ عليه السلام عَلَى الرَّفاهِيَةِ وَالدَّعَةِ بِمُقامِهِ في أهلِهِ ، وتَكَلُّفِ مَن خَرَجَ مِنهُمُ المَشاقَّ بِالسَّفَرِ وَالخَطَرِ .
فَأَرجَفوا بِهِ عليه السلام ، وقالوا : لَم يَستَخلِفهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إكراما لَهُ وإجلالاً ومَوَدَّةً ، وإنَّما خَلَّفَهُ استِثقالاً لَهُ . فَبَهَتوهُ بِهذَا الإِرجافِ كَبَهتِ قُرَيشٍ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالجِنَّةِ تارَةً ، وبِالشِّعرِ اُخرى ، وبِالسِّحرِ مَرَّةً ، وبِالكِهانَةِ اُخرى ، وهُم يَعلَمونَ ضِدَّ ذلِكَ ونَقيضَهُ ، كَما عَلِمَ المُنافِقونَ ضِدَّ ما أرجَفوا بِهِ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وخِلافَهُ ، وأنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ أخَصَّ النّاسِ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وكانَ هُوَ أحَبَّ النّاسِ إلَيهِ ، وأسعَدَهُم عِندَهُ ، وأفضَلَهُم لَدَيهِ .
فَلَمّا بَلَغَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام إرجافُ المُنافِقينَ بِهِ ، أرادَ تَكذيبَهُم وإظهارَ فَضيحَتِهِم ، فَلَحِقَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ المُنافِقينَ يَزعُمونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَنِي استِثقالاً ومَقتا ! فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِرجِع يا أخي إلى مَكانِكَ ، فَإِنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلّا بي أو بِكَ ، فَأَنتَ خَليفَتي في أهلي ودارِ هِجرَتي وقَومي ، أ ما تَرضى أن تَكونَ مِنّي بَمَنزِلَةِهارونَ مَن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي ؟ ۳

1.تاريخ الطبري : ج ۳ ص ۱۰۳ ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۴ ص ۱۶۳ ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۲ ص ۶۳۱ ، الكامل في التاريخ : ج ۱ ص ۶۳۶ .

2.المَعَرَّة : الجناية ، والأذى (لسان العرب : ج ۴ ص ۵۵۶ «عرر») .

3.الإرشاد : ج ۱ ص ۱۵۴ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 125526
صفحه از 644
پرینت  ارسال به