آرى ، در اختيار پيامبر خداست كه روزى ابو بكر را و روزى على عليه السلام را براى سرپرستى حاجيان نصب كند و روزى اسامه را بر ابو بكر و عموم اصحاب ، فرماندهى دهد و روزى ابن امّ مكتوم را بر مدينه بگمارد ، در حالى كه برتر از او در آن شهر هست و پس از فتح مكّه ، كسى را امير آن جا كند و يا بر يمن و نيز بر امور زكات ، كسى را بگمارد و ابو دجانه انصارى يا سباع بن عرفطه غفارى را ـ بنا به آنچه در نقل ابن هشام آمده است ـ ، در سال حجّة الوداع در مدينه به جاى خود نهد ، حال آن كه ابو بكر در آن جاست و به حج نيامده است ، بنا به آنچه بخارى و مسلم و ابو داوود و نسايى و جز آنها روايت كرده اند .
پس مى توان گفت كه اين نصب ها ، تنها دلالت بر اين دارند كه پيامبر خدا ، صلاحيت آن شخص را براى تصدّى و اداره امور ، باور داشته است .
و امّا وحى آسمانى با آن همه معارف و شرايع ، نه پيامبر و نه كسى ديگر حقّ تصرّف و دخالت در آن را ندارند و ولايت مطلقه ايشان بر امور جامعه اسلامى ، تأثيرى در فراگيرى و محدوديت يا قبول و نسخ وحى الهى و مانند آن ندارد و سنّت هاى قومى و عادت هاى جارى ، حاكميتى بر سخن خدا ندارند تا لازم آيد كه وحى با آنها تطبيق شود يا در اين امور مهم ، اقوام و خويشان به جاى انسان بنشينند . خلط ميان اين دو باب موجب مى شود تا معارف الهى از اوج كمال و شكوه خود به حضيض افكار اجتماعى ـ كه تحت تأثير رسوم و عادت ها و اصطلاح هاست ـ ، سقوط كند و انسان ، حقايق معارف الهى را با افكار عاميانه اى كه فرا گرفته ، تفسير كند و آنچه را اجتماعْ بزرگ مى شمارد ، بزرگ بشمارد ، نه آنچه را خداوندْ بزرگ شمرده است ، و آنچه را مردمْ كوچك مى شمارند ، كوچك بشمارد تا آن جا كه نويسنده اى محترم در معناى كلام وحيانى بگويد : آن ، عادت عربىِ محترمى است! ۱