۲۹۹.تاريخ دمشقـ به نقل از عبد اللّه بن حارث ـ: به على بن ابى طالب عليه السلام گفتم : مرا از بالاترين منزلتت نزد پيامبر خدا آگاه كن .
گفت : باشد . روزى خوابيده بودم و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . چون از نمازش فارغ شد ، گفت : «اى على ! هيچ خيرى از خداى عز و جل نخواستم ، مگر آن كه مانندش را براى تو خواستم ، و از هيچ شرّى به خدا پناه نبردم ، جز آن كه براى تو نيز از آن پناه خواستم» .
۳۰۰.كتاب سليم بن قيسـ به نقل از مقداد ـ: پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود : «مژده ات باد اى برادر من!» . كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى بود كه اصحاب پيرامون پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن را مى شنيدند .
على عليه السلام گفت : خدايت بشارت خير دهد ، و مرا فداى تو كند اى پيامبر خدا!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چيزى از خدا نخواستم ، مگر آن كه عطايم كرد ، و چيزى براى خود نخواستم ، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم . من از خدا خواستم كه بين من و تو برادرى قرار دهد ، و قرار داد . از او خواستم كه تو را پس از من ولىّ هر مؤمنى كند ، و چنين كرد . از او خواستم چون به من لباس نبوّت و رسالت پوشانده ، به تو لباس وصايت و شجاعت بپوشاند ، كه پوشانْد . از او خواستم كه تو را وصىّ و وارث و خزانه دار علم من قرار دهد ، كه قرار داد» .
۳۰۱.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا ، چون در قُدَيْد ۱ توقّف كرد ، به على عليه السلام فرمود : «اى على ! من از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو پيوند ولايت ايجاد كند ، كه چنين كرد . از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو برادرى قرار دهد ، كه قرار داد . از پروردگارم خواستم كه تو را وصىّ من قرار دهد ، كه قرار داد» .
دو مرد قريشى گفتند : به خدا سوگند ، نزد ما يك من خرما در مشكى كهنه ، محبوب تر از چيزى است كه محمّد از پروردگارش خواست! چرا از پروردگارش فرشته اى نخواست تا او را بر دشمنش يارى دهد يا گنجى كه از فقرش رهايى دهد ؟ به خدا سوگند ، او از خدا هيچ حق و باطلى نخواسته ، مگر آن كه اجابتش كرده است .
پس خداوندِ منزّهِ والا نازل كرد : «نكند برخى از آنچه را به تو وحى مى شود ، واگذارى و بدان دل تنگ دارى» .