617
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1

۳۹۶.امام باقر عليه السلامـ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ـ: به نزد مولايم فاطمه عليها السلام رفتم . پيشِ روى او لوحى بود كه نورش چشم را خيره مى كرد و دوازده نام در آن بود ... . پرسيدم : اينها نام چه كسانى است؟
فرمود : «اينها نام هاى اوصياست كه نخستين آنان ، پسر عمويم است و بقيّه ، يازده تن از فرزندانم هستند» .

1 / 6 ـ 7

وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام

۳۹۷.تاريخ اليعقوبىـ به نقل از حَسّان بن ثابت در توصيف امام على عليه السلام در آغاز خلافت ابو بكر ـ:

در ميان ما پيامبر خدا و عهدش [ با تو ]را حفظ كردى
و چه كسى از تو بدان سزاوارتر است؟ چه كس؟ چه كس؟

آيا تو در ماجراى برادرى، برادر و وصىّ او
و نيز داناترينِ قريش به كتاب و سنّت ها نبودى؟

۳۹۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از فضل بن عبّاس ـ:

هان! بى گمان، بهترين مردم بعد از محمّد
نزد خدا ، وصىّ پيامبرِ برگزيده است .

و اوست نخستين كسى كه نماز خوانْد و هم ريشه پيامبرش است
و نخستين كسى كه گمراهان را در بدر به خوارى افكند.

۳۹۹.شرح نهج البلاغة :از ميان اشعارى كه در صدر اسلام سروده شد و دربردارنده اين مطلب بود كه على عليه السلام وصىّ پيامبر خداست، گفته عبد اللّه بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطّلب است:

و از ماست على، آن فاتح خيبر
و فاتح بدر، هنگامى كه سواران سرازير شدند.

وصىّ پيامبرِ برگزيده و پسر عموى اوست
پس چه كس به او نزديك مى گردد و بدو مى رسد؟

و عبد الرحمان بن جعيل سروده است:

به جانم سوگند، با كسى بيعت كرديد كه ديندار است
و به عفّت، مشهور و موفّق.

على را مى گويم، وصىّ مصطفى و پسر عموى او
و نخستين كسى كه نماز خوانْد، و برادر دين و تقوا.

و ابو هيثم بن تَيّهان، از مجاهدان بدر، چنين سروده است:

به زبير و طلحه بگو كه ما
همانانيم كه شعارمان اين است : [ ما ]انصاريم.

ما آنانيم كه قريش، كار ما را ديده است
به روز بدر، كه آن كافران را به چاه افكنديم.

ما لباس زيرين و رويين پيامبرمان بوديم
كه روح و ديدگان ما فديه او مى شد!

همانا وصى (يعنى على عليه السلام ) پيشوا و ولىّ ماست
نهان ها آشكار و رازها هويداست.

عمر بن حارثه انصارى ـ كه در جنگ جمل ، با محمّد بن حنفيّه بود ـ ، هنگامى كه امام على عليه السلام پسرش محمّد را به دليل تأخير در اجراى فرمان حمله، سرزنش كرد ، چنين سرود:

ابو الحسن! تو پايانبخش كارهايى
و با تو حلال از حرام ، شناخته مى شود.

مردان را در زير پرچمى گرد آوردى
كه پسرت در شور جنگ، آن را به دست گرفت .

و او از سر ترس، وا پس ننشست
بلكه تيرها، پياپى بر او باريدن گرفت.

و گفت : مهلت دهيد و عجله نكنيد
كه چون تيرهايشان را پرتاب كردند، به پيش مى تازم.

پس تو او و مردان گردآمده را به شتاب وا داشتى
بر كارى كه ترسويانِ پا پس كشيده را گران مى آيد.

او همنام پيامبر و شبيه به وصى است
و پرچمش به سرخىِ خون آهوان .

در جنگ جمل نيز مردى از قبيله اَزْد چنين سرود:

اين ، على است و همو وصى است كه
پيامبر در روز رازگويى، با او پيمان برادرى بست.

و گفت : «اين ، پس از من، ولى است»
اين گفته را شنوا به گوش جان شنيد و شقى به فراموشى سپرد .

در جنگ جمل، جوانى با نام و نشان از قبيله بنى ضبّه، از ميان لشكر عايشه بيرون آمد كه چنين مى گفت:

ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم
همو كه از قديم، «وصى» شناخته مى شود .

و سواركار جنگجوى دوران پيامبر است
من از فضيلت على، بى خبر نيستم؛

ليكن خبر مرگ پسر پروا پيشه عفّان به من رسيد
[ پس] دوست به خونخواهى دوست خويش مى آيد.

سعيد بن قيس همْدانى كه در جنگ جمل در لشكر على عليه السلام بود، سرود:

هر پيكارى كه آتشش برافروزد
و در شور و غوغايش، نيزه هاى سخت بشكنند،

به وصى بگو : قحطانيان جنگاور، روى آورده اند
قبيله هَمْدان را از ميان آنان فراخوان كه كفايتت مى كنند؛

چرا كه آنان پسران و برادران بنى قحطان اند.
زياد بن لبيد انصارى، كه از ياران امام على عليه السلام بود، در جنگ جمل سرود:

در روز حمله، انصار را چگونه مى بينى؟
ما مردمى هستيم كه اهمّيتى به مرگ نمى دهيم .

و به خاطر وصى، وقعى به خشم كسى نمى نهيم
و انصار، جدّى ايستاده اند ، نه از سرِ شوخى.

اين، على و پور عبد المطّلب است.
امروز او را بر ضدّ دروغگويان، يارى مى دهيم.

آن كه خواهان تجاوز باشد، بدترين چيز را به چنگ آورَد.
حُجر بن عَدىّ كِنْدى، در همان جنگ سرود:

پروردگارا! على را براى ما به سلامت دار!
آن مباركِ پيشْرو را براى ما به سلامت دار!

[ آن] با ايمان يكتاپرست پرهيزگار
و نه سبك رأى و گم راه را ؛

بلكه آن رهنما و بختْ يار و ره يافته را!
پروردگار من! او را حفظ فرما و [ با اين كار ، ]پيامبر را نيز؛

او كه دوستى براى پيامبر بود
و سپس پيامبر براى وصايت پس ازخود ، او را پسنديد!

نيز خُزَيمة بن ثابت انصارى (مشهور به ذو شهادتين) كه از مجاهدان حاضر در نبرد بَدر بود، در جنگ جَمل سرود:

در هنگامه جنگ، ميان ياران ما
و دشمنان، جز نيزه حاكم نيست.

جز كوبيده شدن سپرها با شمشيرهاى سپيد
آن گاه كه نيزه هاى سخت در هم فرو مى روند.

پس اى على! فرابخوان جنگاوران را كه اجابت مى شوى
و در اوس و خزرج، ترسويى نيست.

اى وصىّ پيامبر! جنگ، دشمنان را
فرارى داده و به سان زنان كوچنده آواره شان كرده است.

همه كارها برايت به سامان آمده است
جز شام كه در آن نيز نشانه هاى خضوع به چشم مى خورد.

آنچه از ما ديدند، آنان را بس است و نيز براى تو
اين گونه هستيم، هر جا كه باشيم و باشند.

خُزَيمه در جنگ جمل، سروده ديگرى نيز دارد:

اى عايشه! زبان از عيبجويى على كوتاه دار
چيزهايى كه در او نيست و تنها تو آنها را بر ساخته اى؛

آن كه در ميان خاندان پيامبر، وصىّ اوست
و تو بر اين ماجرا شاهدى.

و برخى از آنچه درباره اش مى دانى، تو را بس باشد
و تو را بس بود حتّى اگر تنها يكى از آنها را مى دانستى.

چون گفته شود : چه عيبى از او مى گيرى؟ تهمت مى زنى كه
پسر عفّان را وا گذارْد و آن، امر مُدهشى نيست.

و نه آسمان خدا براى آن، خون فشاند
و نه زمين فراخ به لرزه افتاد.

ابن بديل بن ورقاء خُزاعى، در جنگ جمل ، چنين سرود:

اى قوم! بشتابيد به سوى اين واقعه عظيم
[ يعنى] جنگ در ركاب وصى ـ كه بر آن غمى نيست ـ ؛

آن كسى كه وقتى مردمان هنوز در فكر كارزارند
او كار را با تقوا به پايان رسانده است .

عمرو بن اُحَيحه در جنگ جمل، درباره خطبه اى كه امام حسن عليه السلام در پى خطبه عبد اللّه بن زبير [ كه در جبهه دشمن بود ]ايراد كرد، چنين سرود:

اى حَسنِ نيك، اى به مانند پدر!
در ميان ما برخاستى، همچو بهترين سخنور.

و خطبه اى ايراد كردى كه خدا با آن
عيبجويانِ پدرت را رسوا ساخت.

پرده برگرفتى و كار را آشكار ساختى
و دل هاى تباه را به سامان رساندى.

چون ابن زبير نيستى كه به لكنت افتى
و چون فرومايگان متزلزل، زمام سخن را رها نمايى.

و خدا نخواست كه ابن زبير، همانند
پسر وصى و پسر نجيب، سخن براند.

نيكى ها ارزانى ات باد! بى گمان، كسى كه از تبار پيامبر
و نسل وصى باشد، پاك و پيراسته است.

نيز زَحْر بن قيس جعفى، در جنگ جمل سرود:

بر شما شمشير مى زنم تا مطيع على شويد
آن كه پس از پيامبر، بهترينِ همه قريش است.

آن كه خدا او را آراست و وصى ناميد
بى گمان ولىّ، پشتيبان ولىّ است،

همان گونه كه گم راه، پيرو فرمان گم راه است.
همه اين اشعار و رجزها را ابو مِخنف لوط بن يحيى، در كتاب وقعة الجمل آورده است. ابو مخنف ، از محدّثان و از زمره كسانى است كه گزينش امام را به اختيار مردمان مى دانند. او از شيعيان به شمار نمى آيد .
از جمله اشعارى كه در صفّين سروده شده و دلالت بر ناميده شدن على عليه السلام به «وصى» دارند، اشعارى هستند كه نصر بن مزاحم بن يسار مِنقرى (از راويان حديث) در كتاب صِفّين ذكر كرده است. او مى گويد : زَحْر بن قيس جُعفى، سرود:

خدا بر احمد ، درود فرستاد
فرستاده [ خداوند] مالكى كه كامل كننده نعمت هاست .

فرستاده خداست و [ شخص] پس از او
جانشينش استوار و مؤيِّد در ميان ماست.

على را مى گويم، وصىّ پيامبر را
كه به دفاع از او با گم راهان امّت مى جنگيم.

نصر [ بن مزاحم] مى گويد : از اشعار منسوب به اشعث بن قيس است:

آن پيك خجسته (فرستاده على) نزد ما آمد
و مسلمانان از آمدنش شادان شدند؛

فرستاده وصى، وصىّ پيامبر
آن كه بر مؤمنان ، سبقت و برترى دارد.

نيز از اشعار منسوب به اشعث بن قيس است:

پيك، نزد ما آمد، پيك وصى،
على ، آن پاكِ از تبار هاشم،

دستْ يار پيمبر و داماد او،
نيك ترينِ آفريدگان و جهانيان.

نصر بن مزاحم مى گويد : اين اشعار، از امير مؤمنان در صفّين است:

شگفتا! چه چيز غريبى شنيدم :
دروغى بربسته به خدا كه موى را سفيد مى كند!

احمد ، راضى نمى شد، اگر خبر مى يافت
كه وصىّ اش را با اين ابتر،۱برابر نهاده اند؛

اين دشمن پيامبر و خيره سر ملعون.۲
من آن گاه كه مرگ، نزديك آيد و دررسد،

جامه ام را به كمر زده ، قنبر را فرا مى خوانم [ و مى گويم:]
پرچم را به پيش ببر و از سر احتياط، درنگ مكن ؛

چرا كه پرهيز، قضا و قدر را نمى رانَد.
اى معاويه، پسر حرب! اگر جعفر نزد من بود،

يا حمزه، آن سالار دلاورِ فروزانْ چهره،
آن گاه ، قريش مى ديد كه ستاره شب، چه سان پديدار مى شود! .۳

جرير بن عبد اللّه بجلى، اين شعر را براى شُرَحبيل بن سِمْط كِنْدى (رئيس ياران يمنى معاويه) فرستاد:

اى پسر سمط! نصيحتت كردم كه پيرو هوا مباش؛
هيچ چيز در دنيا جاى دين را براى تو نمى گيرد .

و مانند آن پوينده [ راه] شرارت (معاويه) مباش
كه پريشانى و خوارى مى آورد.

گفته پسر هند درباره على، بهتان است
و خداوند، در دل پسر ابو طالب ، باجلالت تر است .

و على جايى جز در كنج خانه خويش نبود
تا آن كه مرگ ، عثمان را در خانه خودش به چنگ آورد.

تنها وصىّ پيامبر خداست در ميان خاندان او
و شه سوار مدافع او، كه بدو مثل مى زنند.

نعمان بن عجلان انصارى مى گويد:

چگونه اختلاف شود وقتى كه وصى، پيشواى ماست؟
چنين مباد ، كه اين، جز سرگردانى و خوارى نيست.

خِرَدهايتان را مغبون مكنيد، كه خيرى نيست
در كسى كه هنگام پريشانى ها خردمند نباشد .

و معاويه گم راه را فرو گذاريد و پيروى كنيد
از دين وصى ، تا در آينده بدين كار ، ستوده شويد.۴

عبد الرحمان بن ذُؤَيب اسلمى سروده است:

هان! به معاوية بن حرب ، پيام ده
كه تو را چه شده است؟ چرا براى جنگ نمى آيى؟

اگر به سلامت بمانى و يك روز هم از عمرت باقى باشد
با سپاهى گران به انبوهىِ خاك، به ديدارت مى آييم.

آن سپاه را وصى به سوى تو مى آورَد
تا تو را از گم راهى و ترديد ، بازدارد.

و مغيرة بن حارث بن عبد المطّلب سرود:

اى فداييان! پايدارى كنيد ، سپاه معاويه
شما را نترسانَد ، كه حق ، چيره مى شود.

و يقين بدانيد آن كه در مخالفت شما جان مى بازد
نگون بختى است كه جان خود را به خسران مى كشد.

در ميان شماست وصىّ پيامبر خدا، پيشوايتان
و داماد او و كتاب خدا كه در دسترس همه هست.

عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب سرود:

تنها وصىّ پيامبر خدا در ميان خاندان او بود
و شه سوار او بود ، هنگامى كه هماورد مى خواستند.

پس اگر مى خواهى پيرو مهاجرى باشى، با او باش :
بزرگ بزرگان ، كه همچون تيغه شمشير ، جوهرى پولادين دارد.

اشعارى كه اين واژه (وصى) را در بر دارند، بسيار فراوان اند ؛ امّا ما در اين جا، تنها برخى از آنها را كه در دو نبرد جمل و صفّين سروده شده بودند، آورديم ، و بقيّه اشعار، بيشتر از آن است كه به شماره آيد و گردآورى توان نمود و اگر بيم خستگى و آزُردگى خوانندگان نبود، آن قدر از آنها نقل مى كرديم كه صفحات بسيارى را پُر سازد. ۵

1.ابتر، هم به معناى «بى خير» است و هم به معناى «نسلْ گسيخته» و به هر حال، مراد ، عاص بن وائل (پدر عمرو) است كه خدا او را در سوره كوثر ، «دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله » و «ابتر» خوانده است. (م)

2.مراد، عمرو بن عاص بن وائل است.

3.پيدايى ستاره شب، كنايه از تيره و تار شدن روز و روزگار آنهاست.

4.در وقعة صفّين ، اين شعر ، از نضر بن عجلان انصارى دانسته شده و در پايان آن به جاى «لتحمدوه آجلاً ؛ در آينده ، بدين كار ، ستوده شويد» آمده است : «تصادفوه عاجلاً ؛ شتابان به سوى او برويد».

5.گفتنى است نقل ابن ابى الحديد از كتاب وقعة صِفّين ، با آنچه در نسخه فعلى وقعة صفّين هست ، تفاوت هايى دارد . (م)


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
616

۳۹۶.الإمام الباقر عليه السلام ، عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :دَخَلتُ عَلى مَولاتي فاطِمَةَ عليها السلام وقُدّامَها لَوحٌ يَكادُ ضَوؤُهُ يُغشي الأَبصارَ ، فيهِ إثنا عَشَرَ اسما .. . فَقُلتُ : أسماءُ مَن هؤُلاءِ ؟ قالَت : هذِهِ أسماءُ الأَوصِياءِ ، أوَّلُهُم ابنُ عَمّي وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلدي . ۱

1 / 6 ـ 7

وِصايَةُ الإِمامِ في أدَبِ صَدرِ الإِسلامِ

۳۹۷.تاريخ اليعقوبي عن حسّان بن ثابتـ فِي وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام في أوائِلِ خِلافَةِ أبي بَكرٍ ـ:

حَفِظتَ رَسولَ اللّهِ فينا وعَهدَهُ
إلَيكَ ومَن أولى بِهِ مِنكَ مَن ومَن ؟

أ لَستَ أخاهُ فِي الإِخا ووَصِيَّهُ
وأعلَمَ فِهرٍ۲بِالكِتابِ وبِالسُّنَنِ ؟۳

۳۹۸.تاريخ الطبري عن الفضل بن عبّاس :
ألا إنَّ خَيرَ النّاسِ بَعدَ مُحَمَّدٍ
وَصِيُّ النَّبِيِّ المُصطَفى عِندَ ذِي الذِّكرِ

وأوَّلُ مَن صَلّى وصِنُو نَبِيِّهِ
وأوَّلُ مَن أردَى الغُواةَ لَدى بَدرٍ۴

۳۹۹.شرح نهج البلاغة :ومِمّا رَوَيناهُ مِنَ الشِّعرِ المَقولِ في صَدرِ الإِسلامِ المُتَضَمِّنِ كَونَهُ عليه السلام وَصِيَّ رَسولِ اللّهِ قَولُ عَبدِ اللّهِ بنِ أبي سُفيانَ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

ومِنّا عَلِيٌّ ذاكَ صاحِبُ خَيبَرَ
وصاحِبُ بَدرٍ يَومَ سالَت كَتائِبُهُ

وَصِيُّ النَّبِيِّ المُصطَفى وَابنُ عَمِّهِ
فَمَن ذا يُدانيهِ ومَن ذا يُقارِبُهُ !

وقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ جُعَيلٍ :

لَعَمري لَقَد بايَعتُم ذا حَفيظَةٍ
عَلَى الدّينِ مَعروفَ العَفافِ مُوَفَّقا

عَلِيّا وَصِيَّ المُصطَفى وَابنَ عَمِّهِ
وأوَّلَ مَن صَلّى أخَا الدّينِ وَالتُّقى

وقالَ أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ ـ وكانَ بَدرِيّا ـ :

قُل لِلزُّبَيرِ وقُل لِطَلحَةَ إنَّنا
نَحنُ الَّذين شِعارُنَا الأَنصارُ

نَحنُ الَّذين رَأَت قُرَيشٌ فِعلَنا
يَومَ القَليبِ۵اُولئِكَ الكُفّارُ

كُنّا شِعارَ نَبِيِّنا ودِثارَهُ
يَفديهِ مِنَّا الروحُ والأَبصارُ

إنَّ الوَصِيَّ إمامُنا ووَلِيُّنا
بَرِحَ الخَفاءُ وباحَتِ الأَسرارُ

وقال عُمَرُ بنُ حارِثَةَ الأَنصارِيُّ ، وكانَ مَعَ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ يَومَ الجَمَلِ ، وقَد لامَهُ أبوهُ عليه السلام لَمّا أمَرَهُ بِالحَملَةِ فَتَقاعَسَ ۶ :

أبا حَسَنٍ أنتَ فَصلُ الاُمورِ
يَبينُ بِكَ الحِلُّ وَالمَحرَمُ

جَمَعتَ الرِّجالَ عَلى رايَةٍ
بِهَا ابنُكَ يَومَ الوَغى مُقحَمٌ

ولَم يَنكُصِ المَرءُ مِن خيفَةٍ
ولكِن تَوالَت لَهُ أسهُمٌ

فَقالَ رُوَيدا ولا تَعجَلوا
فَإِنّي إذا رَشَقوا مُقدِمٌ

فَأَعجَلتَهُ وَالفَتى مُجمِعٌ
بِما يكرَهُ الوَجِلُ المُحجِمُ۷

سَمِيُّ النَّبِيِّ وشَبهُ الوَصِيِّ
ورايَتُهُ لَونُها العَندَمُ۸

وقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ يَومَ الجَمَلِ :

هذا عَلِيٌّ وهُوَ الوَصِيُّ
آخاهُ يَومَ النَّجَوةِ النَّبِيُّ

وقالَ هذَا بَعدِيَ الوَلِيُّ
وعاهُ واعٍ ونَسِيَ الشَّقِيُّ

وخَرَجَ يَومَ الجَمَلِ غُلامٌ مِن بَني ضَبَّةَ شابٌّ مُعلِمٌ ۹ مِن عَسكَرِ عائِشَةَ ، وهُوَ يَقولُ :

نَحنُ بَني ضَبَّةَ أعداءُ عَلِيٍّ
ذاكَ الَّذي يُعرَفُ قِدما بِالوَصِيِّ

وفارِسِ الخَيلِ عَلى عَهدِ النَّبِيِّ
ما أنَا عَن فَضلِ عَلِيٍّ بِالعَمِيِّ

لكِنَّني أنعَى ابنَ عَفّانَ التَّقِيَّ
إنَّ الوَلِيَّ طالِبٌ ثَأرَ الوَلِيِّ

وقالَ سَعيدُ بنُ قَيسٍ الهَمدانِيُّ يَومَ الجَمَلِ ـ وكانَ في عَسكَرِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ :

أيَّةُ حَربٍ اُضرِمَت نيرانُها
وكُسِرَت يَومَ الوَغى مُرّانُها۱۰

قُل لِلوَصيِّ أقبَلَت قَحطانُها
فَادعُ بِها تَكفيكَها همدانُها

هُمُ بَنوها وهُمُ إخوانُها
وقالَ زِيادُ بنُ لَبيدٍ الأَنصارِيُّ يَومَ الجَمَلِ ـ وكانَ مِن أصحابِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ :

كَيفَ تَرَى الأَنصارَ في يَومِ الكَلَب
إنّا اُناسٌ لا نُبالي مَن عَطِب

ولا نُبالي فِي الوَصِيِّ مَن غَضِب
وإنَّمَا الأَنصارُ جِدٌّ لا لَعِب

هذا عَلِيٌّ وابنُ عَبدِ المُطَّلِب
نَنصُرُهُ اليَومَ عَلى مَن قَد كَذَب

مَن يَكسِبُ البَغيَ فَبِئسَمَا اكتَسَبَ
وقالَ حُجرُ بنُ عَدِيٍّ الكِندِيُّ في ذلِكَ اليَومِ أيضا :

يا رَبَّنا سَلِّم لَنا عَلِيّا
سَلِّم لَنَا المُبارَكَ المُضِيّا

المُؤمِنَ المُوَحِّدَ التَّقِيّا
لا خَطِلَ الرَّأيِ ولا غَوِيّا

بَل هادِيا مُوَفَّقا مَهدِيّا
وَاحفَظهُ رَبّي وَاحفَظِ النَّبِيّا

فيهِ فَقَد كانَ لَهُ وَلِيّا
ثُمَّ ارتَضاهُ بَعدَهُ وَصِيّا

وقالَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ الأَنصارِيُّ ذُو الشَّهادَتَينِ ـ وكانَ بَدرِيّا ـ في يَومِ الجَمَلِ أيضا :

لَيسَ بَينَ الأَنصارِ في جَحمَةِ۱۱الحَر
بِ وبَينَ العُداةِ إلَا الطِّعانُ

وقِراعُ الكُماةِ بِالقُضُبِ البي
ضِ إذا ما تَحَطَّمَ المُرّانُ

فَادعُها تُستَجَب فَلَيسَ مِنَ الخَز
رَجِ والأَوسِ ـ يا عَلِيٌّ ـ جَبانٌ

يا وَصِيَّ النَّبِيِّ قَد أجلَتِ الحَر
بُ الأَعادِيَ وسارَتِ الأَظعانُ۱۲

وَاستَقامَت لَكَ الاُمورُ سِوَى الشّ
امِ وفِي الشّامِ يظَهَرُ الإِذعانُ

حَسبُهُم ما رَأَوا وحَسبُكَ مِنّا
هكذا نَحنُ حَيثُ كُنّا وكانوا

وقالَ خُزَيمَةُ أيضا في يَومِ الجَمَلِ :

أ عائِشَ خَلّي عَن عَلِيٍّ وعَيبِهِ
بِما لَيسَ فيهِ ؛ إنَّما أنتِ والِدَة

وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دونِ أهلِهِ
وأنتِ عَلى ما كانَ مِن ذاكِ شاهِدَة

وحَسبُكِ مِنهُ بَعضُ ما تَعلَمينَهُ
ويَكفيكِ لَو لَم تَعلَمي غَيرَ واحِدَة

إذا قيلَ ماذا عِبتِ مِنهُ رَمَيتِهِ
بِخذلِ ابنِ عَفّانَ وما تِلكِ آبِدَة۱۳

ولَيسَ سَماءُ اللّهِ قاطِرَةً دَما
لِذاكَ ومَا الأَرضُ الفَضاءُ بِمائدة۱۴

وقالَ ابنُ بَديلِ بنِ وَرقاءَ الخُزاعِيُّ يَومَ الجَمَلِ أيضا :

يا قَومُ لَلخُطَّةُ العُظمَى الَّتي حَدَثَت
حَربُ الوَصِيِّ وما لِلحَربِ مِن آسي

الفاصِلُ الحُكمَ بِالتَّقوى إذا ضَرِبَت
تِلكَ القَبائِلُ أخماسا لِأَسداسِ

وقال عَمرُو بنُ اُحَيحَةَ يَومَ الجَمَلِ في خُطبَةِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهما السلام بَعدَ خُطبَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ :

حَسَنَ الخيرِ يا شَبيهَ أبيهِ
قُمتَ فينا مَقام خَيرَ خَطيبِ

قُمتَ بِالخُطبَةِ الَّتي صَدَعَ اللـ
ـهُ بِها عَن أبيكَ أهلَ العُيوبِ

وكَشَفتَ القِناعَ فَاتَّضَحَ الأَمـ
ـرُ وأصلَحتَ فاسِداتِ القُلوبِ

لَستَ كَابنِ الزُّبَيرِ لَجلَجَ فِيالقَو
لِ وطَأطَأ عِنانَ فَسلٍ۱۵مُريبِ

وأبَى اللّهُ أن يَقومَ بِما قا
مَ بِهِ ابنُ الوَصِيِّ وَابنُ النَّجيبِ

إنَّ شَخصا بيَنَ النَّبِيِّ ـ لَكَ الخَيـ
ـرُ ـ وبَينَ الوَصِيِّ غَيرُ مَشوبِ

وقال زَحرُ بنُ قَيسٍ الجُعفِيُّ يَومَ الجَمَلِ أيضا :

أضرِبُكُم حَتّى تُقِرّوا لِعَلِيٍّ
خَيرِ قُرَيشٍ كُلِّها بَعدَ النَّبِيِّ

مَن زانَهُ اللّهُ وسَمّاهُ الوَصِيَّ
إنَّ الوَلِيَّ حافِظٌ ظهَرَ الوَلِيِّ

كَمَا الغَوِيُّ تابِعٌ أمرَ الغَوِيِّ
ذَكَرَ هذِهِ الأَشعارَ والأَراجيزَ بِأَجمَعِها أبو مِخنَفٍ لوطُ بنُ يَحيى في كتابِ وَقعَةِ الجَمَلِ . وأبو مِخنَفٍ مِنَ المُحَدِّثينَ ، ومِمَّن يَرى صِحَّةَ الإِمامَةِ بِالاِختِيارِ ، ولَيسَ مِن الشِّيعَةِ ، ولا مَعدودا مِن رِجالِها .
ومِمّا رَوَيناهُ مِن أشعارِ صِفّينَ الَّتي تَتَضَمَّنُ تَسمِيَتَهُ عليه السلام بِالوَصِيِّ ما ذَكَرَهُ نَصرُ بنُ مُزاحِمِ بنِ يَسارٍ المِنقَرِيُّ في كِتابِ صِفّينَ ، وهُوَ مِن رِجالِ الحَديثِ .
قال نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ : قالَ زَحرُ بنُ قَيسٍ الجُعفِيُّ :

فَصَلَّى الإِلهُ عَلى أحمَدَ
رَسولِ المَليكِ تَمامِ النِّعَمِ

رَسولِ المَليكِ ومِن بَعدِهِ
خَليفَتُنَا القائِمُ المُدعمُ

عَلِيّا عَنَيتُ وَصِيَّ النَّبِيِّ
نُجالِدُ۱۶عَنهُ غُواةَ الاُمَمِ۱۷

قالَ نَصرٌ : ومِنَ الشِّعرِ المَنسوبِ إلَى الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ :

أتانَا الرَّسولُ رَسولُ الإِمامِ
فَسُرَّ بِمَقدَمِهِ المُسلِمونا

رَسولُ الوَصِيِّ وَصِيِّ النَّبِيِّ
لَهُ السَّبقُ وَالفَضلُ فِي المُؤمِنينا۱۸

ومِنَ الشِّعرِ المَنسوبِ إلَى الأَشعَثِ أيضا :

أتانا الرَّسولُ رَسولُ الوَصِيِّ
عَلِيٌّ المُهَذَّبُ مِن هاشِمِ

وَزيرُ النَّبِيِّ وذو صِهرِهِ
وخَيرُ البَرِيَّةِ وَالعالَمِ۱۹

قالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ: مِن شِعرِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام في صِفّينَ:

يا عَجَبا لَقَد سَمِعتُ مُنكَرا
كِذبا عَلَى اللّهِ يُشيبُ الشَّعَرَا

ما كانَ يَرضى أحمَدُ لَو اُخبِرا
أن يُقرِنوا وَصِيَّهُ وَالأَبتَرَا

شانِيَ الرَّسولِ وَاللَّعينَ الأَخزَرا۲۰
إنّي إذَا المَوتُ دَنا وحَضَرَا

شَمَّرتُ ثَوبي ودَعَوتُ قَنبَرا
قَدِّم لِوائي لا تُؤَخِّر حَذَرا

لا يَدفَعُ الحِذارُ ما قَد قُدِّرا
لَو أنَّ عِندي ـ يَا بنَ حَربٍ ـ جَعفَرا

أو حَمزَةَ القَرمَ۲۱الهُمامَ الأَزهَرا
رَأَت قُرَيشٌ نَجمَ لَيلٍ ظُهُرا۲۲

وقالَ: جَريرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَليُِّ كَتَبَ بِهذَا الشِّعرِ إلى شُرَحبيلِ بنِ السِّمطِ الكِندِيِّ رَئيسِ اليَمانِيَةِ مِن أصحابِ مُعاوِيَةَ :

نَصَحتُكَ يَا بنَ السِّمطِ لا تَتبَعِ الهَوى
فَما لَكَ فِي الدُّنيا مِنَ الدّينِ مِن بَدَلِ

ولا تَكُ كَالمُجري إلى شَرِّ غايَةٍ
فَقَد خُرِقَ السِّربالُ۲۳وَاستَنوَقَ الجَمَلُ۲۴

مَقالُ ابنِ هِندٍ في عَلِيٍّ عَضيهَةٌ۲۵
و لَلّهُ في صَدرِ ابنِ أبي طالِبٍ أجَلّ

وما كانَ إلّا لازِما قَعرَ بَيتِهِ
إلى أن أتى عُثمانَ في بَيتِهِ الأَجَل

وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دونِ أهلِهِ
وفارِسُهُ الحامي بِهِ يُضرَبُ المَثَل۲۶

وقالَ النُّعمانُ بنُ عَجلانَ الأَنصارِيُّ :

كَيفَ التَّفَرُّقُ وَالوَصِيُّ إمامُنا
لا كَيفَ إلّا حَيرَةً وتَخاذُلاً

لا تَغبَنُنَّ عُقولَكُم لا خَيرَ في
مَن لَم يَكُن عِندَ البَلابِلِ عاقِلاً

وذَروا مُعاوِيَةَ الغَوِيَّ وتابِعوا
دينَ الوَصِيِّ لِتَحمَدوهُ آجِلاً۲۷

وقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ ذُؤَيبٍ الأَسلَمِيُّ :

ألا أبلِغ مُعاوِيَةَ بنَ حَربٍ
فَما لَكَ لا تَهَشُّ۲۸إلَى الضِّرابِ !

فَإِن تَسلَم وتَبقَ الدَّهرَ يَوما
نَزُركَ بِجَحفَلٍ۲۹عَدَدَ التُّرابِ

يَقودُهُمُ الوَصِيُّ إلَيكَ حَتّى
يَرُدَّكَ عَن ضَلالٍ وَارتِيابِ۳۰

وقالَ المُغيرَةُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

يا عُصبَةَ المَوتِ صَبرا لا يَهولُكُمْ
جَيشُ ابنِ حَربٍ فَإنَّ الحَقَّ قَد ظَهَرَا

وأيقِنوا أنَّ مَن أضحى يُخالِفُكُم
أضحى شَقِيّا وأمسى نَفسَهُ خَسِرَا

فيكُم وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ قائِدُكُم
وصِهرُهُ وكِتابُ اللّهِ قَد نُشِرَا۳۱

وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :

وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ مِن دُونِ أهلِهِ
وفارِسُهُ إن قيلَ هَل مِن مُنازِلِ !

فَدونَكَهُ إن كُنتَ تَبغي مُهاجِرا
أشَمُّ كَنَصلِ السَّيفِ عَيرَحَلاحِلِ۳۲۳۳

وَالأَشعارُ التَّي تَتَضَمَّنُ هذِهِ اللَّفظَةَ [الوَصِيَّ] كَثيرَةٌ جِدّا ، ولكِنّا ذَكَرَنا مِنها هاهُنا بَعضَ ما قيلَ في هذَينِ الحِزبَينِ ، فَأَمّا ما عَداهُما فَإِنَّهُ يَجِلُّ عَنِ الحَصرِ ، ويَعظُمُ عَنِ الإِحصاءِ وَالعَدِّ ، ولَولا خَوفُ المَلالَةِ وَالإِضجارِ لَذَكَرنا مِن ذلِكَ ما يَملَأُ أوراقا كَثيرَةً . ۳۴

1.كمال الدين : ص ۳۱۱ ح ۲ عن جابر الجعفي ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۰۱ ح ۴ .

2.فِهْر : قبيلة ؛ وهي أصل قريش (لسان العرب : ج ۵ ص ۶۶ «فهر») .

3.تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۲۸ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۶ ص ۳۵ وفيه «في الهدى» بدل «في الإخا» و «منهم» بدل «فهر» .

4.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۲۶ ؛ الدرجات الرفيعة : ص ۱۴۳ .

5.في الحديث : «أنّه صلى الله عليه و آله وقف على قَليب بدر» القَليب : البئر لم تُطوَ (النهاية : ج ۴ ص ۹۸ «قلب») .

6.قعس : تأخّر ورجع إلى خلف (لسان العرب : ج ۶ ص ۱۷۷ «قعس») .

7.أحجم عن الأمر : كفّ أو نكص هيبة (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۱۱۶ «حجم») .

8.العندم : شجر أحمر ، وقال بعضهم : دم الغزال (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۴۳۰ «عندم») .

9.رجل مُعلِم : إذا عُلم مكانه في الحرب بعلامة أعلمَها (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۴۱۹ «علم») .

10.المُرّان : الرماح الصُّلبة اللَّدنة ، واحدتها مُرّانة (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۴۰۳ «مرن») .

11.جاحِم الحرب : وهو ضِيقُها وشدّتها (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۸۵ «جحم») .

12.الظعينة : المرأة في الهودج ، وأصل الظعينة : الراحلة التي يُرحل ويُظعن عليها ؛ أي يُسار (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۲۷۱ «ظعن») .

13.جاء بآبِدة : أي بأمر عظيم ينفر منه ويستوحش (النهاية : ج ۱ ص ۱۳ «أبد») .

14.ماد : تحرّك بشدّة ومنه قوله تعالى : «أَن تَمِيدَ بِكُمْ» (النحل:۱۵) أي تضطرب بكم ، وتدور بكم ، وتحرّككم حركةً شديدة (تاج العروس : ج ۵ ص ۲۶۴ «ميد») .

15.الفَسْل : الرذل النذل الذي لا مروّة له (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۵۱۹ «فسل») .

16.جالدناهم بالسيوف : ضاربناهم (لسان العرب : ج ۳ ص ۱۲۵ «جلد») .

17.الفصول المختارة : ص ۲۷۰ ، وقعة صفّين : ص ۱۸ نحوه وكلاهما عن جرير البجلي .

18.وقعة صفّين : ص ۲۳ وفيه «له الفضل والسبق ...» .

19.وقعة صفّين : ص ۲۴ وفيه «في العالم» بدل «والعالم» وزاد : رَسُولُ الوَصِيِ وَصِيُّ النَبِيِّوخَيرُ البَرِيَّةِ مِن قَائِمٍ

20.تخازر الرجل : إذا ضيّق جفنه ليُحدّد النظر ، كقولك : تعامى وتجاهل (لسان العرب : ج ۴ ص ۲۳۶ «خزر») .

21.القرم من الرجال : السيّد المعظّم (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۴۷۳ «قرم») .

22.وقعة صفّين : ص ۴۳ نحوه .

23.يقال للرجل المتمزّق الثياب : مُنخرق السربال (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۷۳ «خرق») .

24.في المثل : اِستَنوَقَ الجَمَلُ : صار كالنّاقَةِ في ذُلّها (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۳۶۲ «نوق») .

25.العَضْهُ والعِضَهُ والعَضيهة : القالة القبيحة؛ وهي الإفك والبهتان والنميمة (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۵۱۵ «عضه») .

26.وقعة صفّين : ص ۴۹ نحوه .

27.وقعة صفّين : ص ۳۶۵ وفيه «النضر بن عجلان الأنصاري» .

28.يقال : هَشّ يَهِشّ : إذا فرح به واستبشر ، وارتاحَ له وخفّ (النهاية : ج ۵ ص ۲۶۴ «هشش») .

29.الجحفل : الجيش الكثير (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۲۷۲ «جحف») .

30.وقعة صفّين : ص ۳۸۲ نحوه .

31.وقعة صفّين : ص ۳۸۵ نحوه .

32.عَيْرُ القوم : سيّدهم . والحَلاحِل : جمع حُلاحِل ؛ وهو السيّد في عشيرته ، الشجاع الركين (لسان العرب : ج ۴ ص ۶۲۱ «عير» و ج۱۱ ص ۱۷۴ «حلل») .

33.وقعة صفّين : ص ۴۱۶ وفيه «الفضل بن عبّاس» .

34.شرح نهج البلاغة : ج ۱ ص ۱۴۳ـ۱۵۰ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 111449
صفحه از 644
پرینت  ارسال به