۱۳.إيمان أبى طالبـ به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مى دهد ـ:به ثابت بن جابر ـ كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود ـ ، گفته شد: سرور عرب كيست؟
گفت: آگاهتان مى كنم . سرور عرب ، ابوطالب پسر عبد المطّلب است .
و به احنف بن قيس تميمى ۱ گفته شد: اين حكمت ها را از كجا برگرفته اى ؟ و اين بردبارى را از كجا آموخته اى ؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش ، قيس بن عاصم منقرى . ۲
و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟
گفت: از بردبارى كه هيچ گاه قرار از كف نداده ، و حكيمى كه حكمتش پايان نگرفته است ، اَكثَم بن صيفى تميمى . ۳
و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟
گفت: از هم پيمان حلم و ادب ، سرور عجم و عرب ، ابوطالب ، پسر عبدالمطّلب .
1.ر . ك : ج ۱۳ ص ۷۹ (احنف بن قيس) .
2.او قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس است . او با هيئت نمايندگى قبيله بنى تميم به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و سال نهم هجرى مسلمان شد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله وى را ديد ، گفت: «اين ، سرورِ چادرنشينان است» . وى ، خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود . به احنف بن قيس گفته شد: بردبارى را از چه كس آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم . روزى او را جلوى خانه اش ديدم كه بر سرين نشسته است و زانوهاى خود را به سينه چسبانده و حمايل شمشيرش را به دور پاهايش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه ، مردى را كتف بسته و مرد ديگرى را كه كشته شده بود ، آوردند و گفته شد: اين برادرزاده ات ، پسرت را كشته است . به خدا سوگند ، قيس حمايل شمشير از پايش باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد . پس از اتمام سخنش رو به برادرزاده اش كرد و گفت: اى پسر برادرم! كار بدى كردى ، نافرمانى پروردگارت را كردى و قطع رَحِم نمودى و پسر عمويت را كشتى ... سپس به پسر ديگرش گفت: پسرم! برخيز و بند از شانه هاى پسر عمويت بگشاى و برادرت را دفن كن و براى مادرش صد شتر ديه فرزندش را ببر ، كه او غريب است .
حسن بصرى مى گويد: هنگامى كه وفات قيس بن عاصم رسيد ، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من ! از من به خاطر بسپاريد كه هيچ كس براى شما خيرخواه تر از من نيست . هنگامى كه مُردم ، بزرگانتان را سرور كنيد و كوچك ترانِ خود را سرور مكنيد كه مردم ، بزرگان شما را نادان مى شمُرَند و نزد آنان ، خوار و سبك مى شويد . . . و مبادا كه از مردم چيزى بخواهيد كه آن ، آخرين راه چاره انسان است و براى من ، زنان نوحه خوان مياوريد كه شنيدم پيامبر خدا از زن نوحه خوان ، منع كرد (اُسد الغابة : ج ۴ ص ۴۱۱ ش ۴۳۷۰) .
3.او اكثم بن صيفى بن عبدالعُزّى است كه چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد ، دو نفر را به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده ، بپرسند . پس پيامبر صلى الله عليه و آله آگاهشان كرد و برايشان آيه : «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد . . .» (نحل : آيه ۹۰) را خواند . آن دو به سوى اكثم بازگشتند ، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند . چون اكثم آن را شنيد ، گفت: اى قوم! مى بينم كه او به نيكى هاى اخلاقى فرمان مى دهد و از زشتى هاى اخلاقى باز مى دارد . پس در اين امر ، پيشتاز باشيد و نه دنباله رو ؛ اوّل باشيد و نه آخر . پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مى كنم كه بر اساس آن ، هيچ ريشه اى پوسيده و هيچ شاخه اى شكسته نمى شود (اُسد الغابة : ج ۱ ص ۲۷۲ ش ۲۱۸) .