۳۶.المعجم الأوسطـ به نقل از ابو طُفَيل ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و على عليه السلام روى خاك ، خوابيده بود . پس فرمود : «بى گمان ، شايسته ترين نامت ابو تراب است . تو ابو تراب هستى!» .
۳۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ همواره مى فرمود :] ما هرگاه به على ، ابو تراب مى گوييم ، او را مى ستاييم .
۳۸.صحيح مسلمـ به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد ـ: مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد . سهل بن سعد را فرا خواند و به او فرمان داد تا على عليه السلام را دشنام گويد . سهل ، خوددارى ورزيد . به او گفت: حال كه خوددارى مى كنى ، پس بگو: خداوند ، ابو تراب را لعنت كند!
سهل گفت: نزد على عليه السلام هيچ نامى از ابو تراب ، محبوب تر نبود و بى گمان ، او هرگاه بدان خوانده مى شد ، شادمان مى گشت .
۳۹.صحيح البخارىـ به نقل از ابو حازم ـ: مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت : اين مرد (حاكم مدينه) على عليه السلام را بر فراز منبر [ به بدى] مى خوانَد .
گفت: چه مى گويد؟
گفت: او را ابو تراب مى خواند .
سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند ، جز پيامبر صلى الله عليه و آله او را [ به اين نام] نناميد و به خدا سوگند ، نزد او نامى از آن محبوب تر نبود .
پس ماجرا [ ى نام گذارى] را از سهل ، جويا شدم و گفتم: اى ابو عبّاس! آن ماجرا چه بود؟
گفت: على عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام رفت . سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟» .
گفت: در مسجد است .
پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است . پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مى فرمود: «اى ابو تراب ، بنشين! اى ابو تراب ، بنشين!» . ۱