گفتكو با آية الله محمد باقر محمودي - صفحه 143

مشرّف شدم. ۱
از كربلا، تنهايى به نجف و به نزد يكى از اقوامم كه فرد عالمى بود ۲ رفتم. ايشان ـ خدا رحمتش كند! ـ وقتى فهميد كه من بضاعتى ندارم كه خودم را اداره كنم، توصيه كرد كه به شهرمان برگردم و با اندوخته اى به نجف بيايم. و اضافه كرد كه: «آسيد ابوالحسن [اصفهانى] به كسى شهريه نمى دهد و با اين شرايط، زندگى در نجف و درس خواندن، خيلى مشكل است». اين، يكى از مشكلات من بود. مشكل ديگر، نبودن حجره خالى در مدارس نجف بود. امّا من مصمّم بودم كه بمانم و خانواده ايشان وقتى اشتياق مرا ديدند، به ايشان الحاح كردند و گفتند: شما كه كار غريبه ها را راه مى اندازيد، چه طور به اين خويشتان كه براى درس خواندن آمده، كمك نمى كنيد؟ برويد نزد آسيدابوالحسن [اصفهانى]، بلكه با معرّفى شما، شهريه اى برايش مقرّر كند.
به اين ترتيب، من در نجف مشغول تحصيل شدم و آن عالم بزرگوارـ كه از اقوام ما بود ـ حجره شخصى اش را در مدرسه قزوينى، در اختيار من گذاشت. سه سالى به اين ترتيب گذشت، تا اينكه براى مدّتى به قم و سپس مشهد (و زيارت حضرت فاطمه معصومه و امام على بن موسى الرضا ـ عليهما السلام ـ) آمدم و باز به نجف برگشتم و چهار سال ديگر هم در نجف ماندم و تحصيل علوم دينى را با علاقه ادامه دادم. امّا به خاطر وصلت با يكى از خانواده هاى ايرانى ساكن كربلا، از اين تاريخ به بعد، در كربلا ماندگار شدم، تا پيروزى انقلاب اسلامى كه به ايران آمدم.

علوم حديث : از اساتيد و زندگى علمى تان در نجف هم مختصرى بفرماييد.

استاد محمودى: همان طور كه گفتم، دروس مقدّمات را در منطقه خودمان خوانده

1.اوايل ربيع الاوّل ۱۳۶۴ قمرى (۱۳۲۳ شمسى /۱۹۴۵ ميلادى).

2.آن بزرگوار، مرحوم سيد ابوالحسنِ راغب ـ از مردم فارس ـ بود.

صفحه از 176