381
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
380

۳۵۵.الأخبار الطوال : هانى بن عروه ، با شريك بن اَعوَر بصرى - كه با ابن زياد از بصره آمد - ، ارتباط و آشنايى داشت. شريك در بصره داراى مكانت و موقعيت بالايى بود. هانى ، نزد او رفت و او را به خانه خود آورد و او را در اتاقى كه مسلم سكونت داشت ، جاى داد. شريك ، از بزرگان شيعه بصره بود. وى هانى را بسيار تشويق مى‏كرد كه كارهاى مسلم را انجام دهد. مسلم نيز با هر يك از كوفيان كه نزد وى مى‏آمد ، بيعت مى‏كرد و از آنان عهد و پيمان‏هاى محكم مى‏گرفت.
شريك بن اَعوَر در منزل هانى بن عروه ، سخت بيمار شد و خبر به عبيد اللَّه بن زياد رسيد . او براى شريك ، پيغام فرستاد كه براى عيادتش مى‏آيد. شريك به مسلم بن عقيل گفت: مقصود تو و شيعيان تو، نابودى اين ستمگر است و اينك خداوند ، تو را بر او مسلّط كرده است. او براى عيادت من مى‏آيد . برخيز و در صندوقْ‏خانه پنهان شو و وقتى نزد من جاى گرفت، بيرون بيا و او را بكش. آن گاه به قصر حكومتى برو و در آن جا بنشين كه ديگر كسى از مردم بر ضدّ تو بر نمى‏خيزد و اگر خداوند ، مرا شفا دهد ، به بصره مى‏روم و خاطرت را از آن جا نيز آسوده مى‏كنم و مردم بصره با تو بيعت مى‏كنند.
هانى گفت: دوست ندارم ابن زياد در خانه من كشته شود.
شريك گفت: چرا؟! به خدا سوگند كه كشتن او ، از اسباب تقرّب به خداوند است.
آن گاه شريك به مسلم گفت: در اين كار ، كوتاهى نكن.
در اين هنگام كه آنان صحبت مى‏كردند ، خبر رسيد كه امير بر درِ منزل است . مسلم به صندوق‏خانه رفت و عبيد اللَّه بن زياد بر شريك وارد شد و سلام كرد و گفت : چه شده؟ از چه رنج مى‏برى؟
چون صحبت عبيد اللَّه طولانى شد و شريك احساس كرد كه مسلم دير كرده ، اين شعر را بلند خواند تا مسلم بشنود:
چرا به سَلمى‏ مى‏نگريد ، اينك كه فرصت ، دست داده است ؟او دوستى‏اش را به اثبات رسانده و جدايى ، به سر آمده است.
او اين شعر را بارها تكرار كرد . ابن زياد به هانى گفت: هذيان مى‏گويد؟
هانى گفت: آرى. خدا ، كار امير را سامان بخشد ! از صبح كه بيدار شده ، يكسر چنين است .
آن گاه عبيد اللَّه برخاست و بيرون رفت و مسلم بن عقيل از صندوق‏خانه بيرون آمد. شريك گفت: جز ترس و سستى ، چه چيزى تو را از كشتن او باز داشت؟
مسلم گفت: دو چيز ، مرا از اين كار ، باز داشت: يكى اين كه هانى كشتن او را در منزلش خوش نمى‏داشت و ديگر ، سخن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله كه: ايمان ، غافلگيرانه كُشتن (ترور) را به بند كشيده است و مؤمن ، چنين نمى‏كند.
شريك گفت: به خدا سوگند ، اگر او را مى‏كشتى ، كارهايت سامان مى‏يافت و حكومتت پايدار مى‏گشت.
شريك ، پس از اين حادثه بيش از چند روز، زنده نماند تا اين كه از دنيا رفت . ابن زياد ، جنازه او را تشييع كرد و بر او نماز خواند.
مسلم بن عقيل ، همچنان از كوفيانْ بيعت مى‏گرفت ، تا آن كه هجده هزار مرد، با رضايت و پنهانى ، با وى بيعت كردند.۱

1.كانَ هانِئُ بنُ عُروَةَ مُواصِلاً لِشَريكِ بنِ الأَعوَرِ البَصرِيِّ الَّذي قامَ مَعَ ابنِ زِيادٍ ، وكانَ ذا شَرَفٍ بِالبَصرَةِ وخَطَرٍ ، فَانطَلَقَ هانِئٌ إلَيهِ حَتّى‏ أتى‏ بِهِ مِنزِلَهُ ، وأنزَلَهُ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فِي الحُجرَةِ الَّتي كانَ فيها . وكانَ شَريكٌ مِن كِبارِ الشّيعَةِ بِالبَصرَةِ ، فَكانَ يَحُثُّ هانِئاً عَلَى القِيامِ بِأَمرِ مُسلِمٍ ، وجَعَلَ مُسلِمٌ يُبايِعُ مَن أتاهُ منِ أهلِ الكوفَةِ ، ويَأخُذُ عَلَيهِمُ العُهودَ وَالمَواثيقَ المُؤَكَّدَةَ بِالوَفاءِ . ومَرِضَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ في مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ مَرَضاً شَديداً ، وبَلَغَ ذلِكَ عُبَيدَ اللَّهِ بنَ زِيادٍ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ يُعلِمُهُ أنَّهُ يَأتيهِ عائِداً . فَقالَ شَريكٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ : إنَّما غايَتُكَ وغايَةُ شيعَتِكَ هَلاكُ هذَا الطّاغِيَةِ ، وقَد أمكَنَكَ اللَّهُ مِنهُ ، هُوَ صائِرٌ إلَيَّ لِيعودَني ، فَقُم فَادخُلِ الخِزانَةَ حَتّى‏ إذَا اطمَأَنَّ عِندي ، فَاخرُج إلَيهِ فَقاتِلهُ ، ثُمَّ صِر إلى‏ قَصرِ الإِمارَةِ فَاجلِس فيهِ ؛ فَإِنَّهُ لا يُنازِعُكَ فيه أحَدٌ مِنَ النّاسِ ، وإن رَزَقنِيَ اللَّهُ العافِيَةَ صِرتُ إلَى البَصرَةِ ، فَكَفَيتُكَ أمرَها ، وبايَعَ لَكَ أهلُها . فَقالَ هانِئُ بنُ عُروَةَ : ما اُحِبُّ أن يُقتَلَ في دارِي ابنُ زِيادٍ . فَقالَ لَهُ شَريكٌ : ولِمَ ، فَوَاللَّهِ إنَّ قَتلَهُ لَقُربانٌ إلَى اللَّهِ ؟! ثُمَّ قالَ شَريكٌ لِمُسلِمٍ : لا تُقَصِّر في ذلِكَ . فَبَينَما هُم عَلى‏ ذلِكَ إذ قيلَ لَهُم : الأَميرُ بِالبابِ . فَدَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ الخِزانَةَ ، ودَخَلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ عَلى‏ شَريكٍ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وقالَ : مَا الَّذي تَجِدُ وتَشكو ؟ فَلَمّا طالَ سُؤالُهُ إيّاهُ استَبطَأَ شَريكٌ خُروجَ مُسلِمٍ ، وجَعَلَ يَقولُ ، ويُسمِعُ مُسلِماً : ما تَنظُرونَ بِسَلمى‏ عِندَ فُرصَتِها فَقَد وَفى‏ وُدُّها واستَوسَقَ الصَّرَمُ‏ وجَعَلَ يُرَدِّدُ ذلِكَ . فَقالَ ابنُ زِيادٍ لِهانِئٍ : أيهَجُرُ ؟ - يَعني يَهذي - . قالَ هانِئٌ : نَعَم ، أصلَحَ اللَّهُ الأَميرَ ! لَم يَزَل هكَذا مُنذُ أصبَحَ . ثُمَّ قامَ عُبَيدُ اللَّهِ وخَرَجَ ، فَخَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِنَ الخِزانَةِ . فَقالَ شَريكٌ : مَا الَّذي مَنَعَكَ مِنهُ إلَّا الجُبنُ وَالفَشَلُ ! قالَ مُسلِمٌ : مَنَعَني مِنهُ خَلَّتانِ : إحداهُما كَراهِيَةُ هانِئٍ لِقَتلِهِ في مَنزِلِهِ ، وَالاُخرى‏ قَولُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : إنَّ الإيمان قَيَّدَ الفَتكَ ، لا يَفتِكُ مُؤمِنٌ . فَقالَ شَريكٌ : أمَا وَاللَّهِ لَو قَتَلتَهُ لَاستَقامَ لَكَ أمرُكَ ، وَاستَوسَقَ لَكَ سُلطانُكَ . ولَم يَعِش شَريكٌ بَعدَ ذلِكَ إلّا أيّاماً حَتّى‏ تُوُفِّيَ ، وشَيَّعَ ابنُ زِيادٍ جَنازَتَهُ ، وتَقَدَّمَ فَصَلّى‏ عَلَيهِ . ولَم يَزَل مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَأخُذُ البَيعَةَ مِن أهلِ الكوفَةِ ، حَتّى‏ بايَعَهُ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ في سِترٍ ورِفقٍ (الأخبار الطوال : ص ۲۳۳) .

تعداد بازدید : 175721
صفحه از 873
پرینت  ارسال به