2 / 3 . گزارش «المنتخب» طريحى
پس از ملّا حسين كاشفى، فخر الدين طُرَيحى (م 1085 ق) در كتاب المنتخب ، داستان را با تفاوتهايى تعريف مىكند . بخشى از متن المنتخب ، بدين شرح است :
روايت شده كه وقتى آل اللَّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانهاى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مىپرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت ... سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى۱پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مىگفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگهاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مىكند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوههاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر چشمهاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مىشدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مىشدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خونآلود نمىديدم» .
آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است۲ .
قابل توجّه است كه اين متن، نخستين منبع شناختهشدهاى است كه كودك را سهساله معرّفى كرده است . همچنين ، نخستين منبعى است كه به تفصيل ، سخن گفتن وى را با امام عليه السلام مطرح كرده است ؛ امّا چيزى در باره نام او نمىگويد .
2 / 4 . گزارش «اَنوار المجالس»
اواخر قرن سيزدهم ، شخصى به نام محمّدحسين اَرجستانى در كتاب اَنوار المجالس ،۳ داستان را به گونهاى ديگر ، بيان مىكند . متن نوشته او ، اين است :
اهل بيت رسول خدا در آن شبها ، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى ، و نه فرش و نه لباسى ، غمگين نشسته بودند و شغل ايشان ، تعزيهدارى بر شهيدان كربلا بود تا آن كه زُبيده خاتون ، دختر سهساله سيّد الشهدا ، شبى از فراق پدر بزرگوار ، بسيار گريه كرد ...۴ .
بررسىها نشان مىدهند كه اين، نخستين گزارشى است كه نام كودك را مطرح و او را زُبيده و محلّ حادثه را خرابه شام ، معرّفى كرده است .
او در صفحه قبل كتاب خود ، در اشاره به خرابه شام ، مىگويد :
تذكّرتُ غرباء خربة الشام، أوَ لم يكن أهل البيت الذين هم خير الأنام غرباء في خربة الشام ؟ أوَ لم تكن سكينة ورقيّة طفلتي الحسين عليه السلام ؟ فلماذا لم يتكلّم أحد بكلمة يعزّي فيها هؤلاء الغرباء رغم معاناتهم من فقد الأب والأخ؟!از غريبان خرابه شام به خاطرم رسيد . مگر اهل بيت خير الأنام ، در خرابه شام غريب نبودند ؟! يا سَكينه و رُقَيّه ، طفل حسين نبودند ؟! باوجود آن كه داغهاى متعدّد مانند بىپدرى و بىبرادرى ديده بودند ، چرا كسى به تسلّى آن غريبان ، لب نگشود ؟!
بدين ترتيب ، طبق يافته ما ، اَنوار المجالس ، اوّلين كتابى است كه از دخترى براى امام حسين عليه السلام در خرابه شام به نام رُقيّه نام مىبَرد ، هر چند از سرنوشت او سخنى نمىگويد و ماجراى شهادت كودكى به نام زبيده را باز مىگويد .
اين نوشتار ، ممكن است زمينهساز گزارشهاى آينده در مورد نام كودكى باشد كه در خرابه شام از دنيا رفته است .