197
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۷۶.المعجم الكبير- به نقل از اُمّ سلمه -: پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به من فرمود: «جلوى در بنشين و كسى بر من وارد نشود» .
من جلوى در نشسته بودم كه حسين عليه السلام آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و بر جدّش وارد شد .
گفتم: اى پيامبر خدا! خدا مرا فداى تو كند! به من فرمان دادى كه كسى بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و چون [ماندنش در نزد تو] طول كشيد ، از در ، سر كشيدم و ديدم كه چيزى را با دستانت اين سو و آن سو مى‏كنى و اشك‏هايت سرازير شده و كودك بر روى شكمت است!
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «آرى . جبرئيل ، نزد من آمد و به من خبر داد كه امّتم او را مى‏كشند و خاكى را كه بر آن كشته مى‏شود ، برايم آورد و اين ، همان است كه در كف دستم اين سو و آن سو مى‏كنم» .۱

۷۷.المصنَّف ، ابن ابى شَيبة- به نقل از اُمّ سَلَمه -: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آمد و من جلوى در نشسته بودم. [به درون ،] سر كشيدم و در كف دست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ، چيزى ديدم كه آن را اين سو و آن سو مى‏كرد و حسين عليه السلام بر روى شكم او خوابيده بود . گفتم : اى پيامبر خدا! سَرَك كشيدم و ديدم چيزى را در كف دستت مى‏چرخانى و كودك بر روى شكمت خوابيده است و اشك‏هايت ريزان است!
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل ، خاكى را كه او بر آن كشته مى‏شود، نزد من آورد و به من خبر داد كه امّتم او را مى‏كشند» .۲

1.قالَ لي رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : اِجلِسي بِالبابِ ، ولا يَلِجَنَّ عَلَيَّ أحَدٌ ، فَقُمتُ بِالبابِ، إذ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام، فَذَهَبتُ أتَناوَلُهُ، فَسَبَقَنِي الغُلامُ، فَدَخَلَ عَلى‏ جَدِّهِ ، فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللَّهِ ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِداكَ ! أمَرتَني أن لا يَلِجَ عَلَيكَ أحَدٌ وإنَّ ابنَكَ جاءَ ، فَذَهَبتُ أتنَاوَلُهُ ، فَسَبَقَني ، فَلَمّا طالَ ذلِكَ تَطَلَّعتُ مِنَ البابِ ، فَوَجَدتُكَ تُقَلِّبُ بِكَفَّيكَ شَيئاً ، ودُموعُكُ تَسيلُ ، وَالصَّبِيُّ عَلى‏ بَطنِكَ ! قالَ : نَعَم ، أتاني جِبريلُ ، فَأَخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ ، وأتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، فَهِيَ الَّتي اُقَلِّبُ بِكَفّي (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۰۹ ح ۲۸۲۰ ، الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۲۴ ح ۴۱۲) .

2.دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله وأنَا جالِسَةٌ عَلَى البابِ ، فَتَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُ في كَفِّ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله شيئاً يُقَلِّبُهُ ، وهُوَ نائِمٌ عَلى‏ بَطنِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللَّهِ ، تَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُكَ تُقَلِّبُ شَيئاً في كَفِّكَ ، وَالصَّبِيُّ نائِمٌ عَلى‏ بَطنِكَ ، ودُموعُكَ تَسيلُ ! فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ أتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، وأخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ (المصنّف ، ابن ابى شيبه : ج ۸ ص ۶۳۲ ح ۲۵۸ ، مسند إسحاق بن راهويه : ج ۴ ص ۱۳۰ ح ۱۸۹۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
196

۷۵.المعجم الكبير- به نقل از ابو اُمامه -: پيامبر خدا به زنانش فرمود: «اين كودك را نگريانيد» و مقصودش حسين عليه السلام بود و آن روز ، نوبت [ماندن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزد] اُمّ سلمه بود .
جبرئيل فرود آمد . پيامبر خدا به درون خانه رفت و به اُمّ سلمه فرمود : «مگذار كسى بر من در آيد» ؛ امّا حسين عليه السلام آمد و چون به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در اندرون خانه نگريست ، خواست كه داخل شود . امّ سلمه او را گرفت و در كنار خود ، نگاه داشت و با او سخن مى‏گفت و آرامَش مى‏كرد ؛ ولى چون گريه‏اش شديد شد، رهايش كرد و او به اندرون رفت و در دامان پيامبر خدا نشست .
جبرئيل گفت: امّت تو، اين پسرت را به زودى مى‏كشند.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «آنان با آن كه به من ايمان دارند، او را مى‏كشند؟!» .
گفت: آرى، او را مى‏كشند .
آن گاه جبرئيل ، خاكى را بر گرفت و گفت: در فلان جا .
پيامبر خدا ، در حالى كه حسين عليه السلام را به آغوش گرفته بود ، پريشان و اندوهگين بيرون آمد و اُمّ سلمه گمان كرد كه ايشان از ورود كودك ، ناخشنود شده است . گفت: اى پيامبر خدا! فدايت شوم! تو به ما فرموده بودى : «اين كودك را مگريانيد» و به من فرمان دادى كه نگذارم كسى بر تو در آيد و او آمد و من رهايش گذاشتم !
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به اُمّ سلمه پاسخى نداد و به سوى يارانش كه نشسته بودند ، رفت و به ايشان فرمود: «بى ترديد ، امّتم اين را مى‏كشند» .
ميان آن گروه ، ابو بكر و عمر هم - كه پرجرئت‏ترين افراد بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله [در سؤال كردن ]بودند - حضور داشتند و گفتند: اى پيامبر خدا! با آن كه باايمان هستند، او را مى‏كشند؟!
فرمود: «آرى، و اين ، خاك [قتلگاه‏] اوست» و آن را به ايشان نشان داد.۱

1.قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله لِنِسائِهِ : لا تُبكُوا هذَا الصَّبِيَّ - يَعني حُسَيناً عليه السلام قالَ : وكانَ يَومَ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَنَزَلَ جِبريلُ عليه السلام ، فَدَخَلَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله الدّاخِلَ ، وقالَ لِاُمِّ سَلَمَةَ : لا تَدَعي أحَداً يَدخُلُ عَلَيَّ ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله فِي البَيتِ أرادَ أن يَدخُلَ ، فَأَخَذَتهُ اُمُّ سَلَمَةَ ، فَاحتَضَنَتهُ ، وجَعَلَت تُناغيهِ وتُسَكِّنُهُ ، فَلَمَّا اشتَدَّ فِي البُكاءِ خَلَّت عَنهُ ، فَدَخَلَ حَتّى‏ جَلَسَ في حِجرِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله . فَقالَ جِبريلُ عليه السلام : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُ ابنَكَ هذا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله : يَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ بي ؟ ! قالَ : نَعَم ، يَقتُلونَهُ ، فَتَناوَلَ جِبريلُ تُربَةً ، فَقالَ : بِمَكانِ كَذا وكَذا . فَخَرَجَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله قَدِ احتَضَنَ حُسَيناً عليه السلام ، كاسِفَ البالِ مَهموماً ، فَظَنَّت اُمُّ سَلَمَةَ أنَّهُ غَضِبَ مِن دُخولِ الصَّبِيِّ عَلَيهِ ، فَقالَت : يا نَبِيَّ اللَّهِ ، جُعِلتُ لَكَ الفِداءَ ! إنَّكَ قُلتَ لَنا لا تُبكوا هذَا الصَّبِيَّ ، وأمَرتَني ألّا أدَعَ [أحَداً ]يَدخُلُ عَلَيكَ ، فَجاءَ ، فَخَلَّيتُ عَنهُ . فَلَم يَرُدَّ عَلَيها ، فَخَرَجَ إلى‏ أصحابِهِ ، وهُم جُلوسٌ ، فَقالَ لَهُم : إنَّ اُمَّتي يَقتُلونَ هذا ، وفِي القَومِ أبو بَكرٍ وعُمَرُ ، وكانا أجرَأَ القَومِ عَلَيهِ ، فَقالا : يا نَبِيَّ اللَّهِ ، يَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ ؟ ! قالَ : نَعَم ، وهذِهِ تُربَتُهُ ، وأراهُم إيّاها (المعجم الكبير : ج ۸ ص ۲۸۵ ح ۸۰۹۶ ، تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۱۹۱ ح ۳۵۲۴) .

تعداد بازدید : 149789
صفحه از 873
پرینت  ارسال به