۷۶.المعجم الكبير- به نقل از اُمّ سلمه -: پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به من فرمود: «جلوى در بنشين و كسى بر من وارد نشود» .
من جلوى در نشسته بودم كه حسين عليه السلام آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و بر جدّش وارد شد .
گفتم: اى پيامبر خدا! خدا مرا فداى تو كند! به من فرمان دادى كه كسى بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و چون [ماندنش در نزد تو] طول كشيد ، از در ، سر كشيدم و ديدم كه چيزى را با دستانت اين سو و آن سو مىكنى و اشكهايت سرازير شده و كودك بر روى شكمت است!
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «آرى . جبرئيل ، نزد من آمد و به من خبر داد كه امّتم او را مىكشند و خاكى را كه بر آن كشته مىشود ، برايم آورد و اين ، همان است كه در كف دستم اين سو و آن سو مىكنم» .۱
۷۷.المصنَّف ، ابن ابى شَيبة- به نقل از اُمّ سَلَمه -: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آمد و من جلوى در نشسته بودم. [به درون ،] سر كشيدم و در كف دست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ، چيزى ديدم كه آن را اين سو و آن سو مىكرد و حسين عليه السلام بر روى شكم او خوابيده بود . گفتم : اى پيامبر خدا! سَرَك كشيدم و ديدم چيزى را در كف دستت مىچرخانى و كودك بر روى شكمت خوابيده است و اشكهايت ريزان است!
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «جبرئيل ، خاكى را كه او بر آن كشته مىشود، نزد من آورد و به من خبر داد كه امّتم او را مىكشند» .۲
1.قالَ لي رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : اِجلِسي بِالبابِ ، ولا يَلِجَنَّ عَلَيَّ أحَدٌ ، فَقُمتُ بِالبابِ، إذ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام، فَذَهَبتُ أتَناوَلُهُ، فَسَبَقَنِي الغُلامُ، فَدَخَلَ عَلى جَدِّهِ ، فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللَّهِ ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِداكَ ! أمَرتَني أن لا يَلِجَ عَلَيكَ أحَدٌ وإنَّ ابنَكَ جاءَ ، فَذَهَبتُ أتنَاوَلُهُ ، فَسَبَقَني ، فَلَمّا طالَ ذلِكَ تَطَلَّعتُ مِنَ البابِ ، فَوَجَدتُكَ تُقَلِّبُ بِكَفَّيكَ شَيئاً ، ودُموعُكُ تَسيلُ ، وَالصَّبِيُّ عَلى بَطنِكَ !
قالَ : نَعَم ، أتاني جِبريلُ ، فَأَخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ ، وأتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، فَهِيَ الَّتي اُقَلِّبُ بِكَفّي (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۰۹ ح ۲۸۲۰ ، الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۲۴ ح ۴۱۲) .
2.دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله وأنَا جالِسَةٌ عَلَى البابِ ، فَتَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُ في كَفِّ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله شيئاً يُقَلِّبُهُ ، وهُوَ نائِمٌ عَلى بَطنِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللَّهِ ، تَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُكَ تُقَلِّبُ شَيئاً في كَفِّكَ ، وَالصَّبِيُّ نائِمٌ عَلى بَطنِكَ ، ودُموعُكَ تَسيلُ !
فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ أتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، وأخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ (المصنّف ، ابن ابى شيبه : ج ۸ ص ۶۳۲ ح ۲۵۸ ، مسند إسحاق بن راهويه : ج ۴ ص ۱۳۰ ح ۱۸۹۷) .