۸۱.مسند ابن حنبل- به نقل از عايشه يا اُمّ سلمه -: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به يكى از آن دو فرمود : «فرشتهاى در خانه بر من در آمد كه پيشتر نزد من نيامده بود و به من گفت: اين پسرت، حسين، كشته مىشود و اگر بخواهى ، [كمى] از خاك سرزمينى را كه در آن كشته مىشود ، به تو نشان مىدهم» .
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «و او خاكى سرخ بيرون آورد» .۱
۸۲.المعجم الكبير : اُمّ سلمه گفت : حسن و حسين عليهما السلام پيش روى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در اتاق من بازى مىكردند كه جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمّد! امّت تو، اين پسرت را پس از تو مىكشند . و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد .
پيامبر خدا گريست و او را به سينهاش چسباند . پيامبر خدا سپس [به من ]فرمود : «اين خاك ، نزد تو امانت باشد» و آن را بوييد و فرمود: «واى از كرب و بلا!» .
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى اُمّ سلمه! هنگامى كه اين خاك، خون شد، بدان كه پسرم كشته شده است» .
اُمّ سلمه آن را در شيشهاى نهاد و هر روز به آن مىنگريست و مىگفت: روزى كه در آن خون خواهى شد ، روز بزرگى است .۲
۸۳.الأمالى ، طوسى- به نقل از زينب بنت جحش -: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روزى نزد من آرميده بود كه حسين عليه السلام آمد . من از بيم آن كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بيدار كند، او را سرگرم مىكردم كه در يك لحظه غفلت من، به درون رفت و من در پى او رفتم كه ديدم بر شكم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشسته... و ادرار مىكند. خواستم او را از آن جا بردارم كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى زينب! فرزندم را وا گذار كه ادرارش را تمام كند» .
هنگامى كه او ادرارش را تمام كرد، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وضو گرفت و به نماز ايستاد و چون به سجده رفت، حسين عليه السلام بر او سوار شد و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در همان حالت ماند تا حسين عليه السلام فرود آمد و چون برخاست، حسين عليه السلام باز گشت و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را بلند كرد تا از نمازش فارغ شد . آن گاه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستش را گشود و مىفرمود : «اى جبرئيل! نشانم بده، نشانم بده» .
من گفتم: اى پيامبر خدا! امروز ديدم كارى را انجام مىدهى كه تا كنون نديده بودم انجام دهى .
فرمود: «آرى . جبرئيل نزدم آمد و مرا به خاطر پسرم حسين، تسليت داد و به من خبر داد كه امّتم او را مىكشند و خاكى سرخ برايم آورد»۳ .۴
1.إنَّ النَّبِيَّ صلى اللَّه عليه و آله قالَ لِإِحداهُما : لَقَد دَخَلَ عَلَيَّ البَيتَ مَلَكٌ لَم يَدخُل عَلَيَّ قَبلَها ، فَقالَ لي : إنَّ ابنَكَ هذا حُسَينٌ مَقتولٌ ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ مِن تُربَةِ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، قالَ : فَأَخرَجَ تُربَةً حَمراءَ (مسند ابن حنبل : ج ۱۰ ص ۱۸۰ ح ۲۶۵۸۶ ، تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۱۹۳ ح ۳۵۳۱) .
2.كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهما السلام يَلعَبانِ بَينَ يَدَيِ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله في بَيتي ، فَنَزَلَ جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّ اُمَّتَكَ تَقتُلُ ابنَكَ هذا مِن بَعدِكَ ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَكى رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : وَديعَةٌ عِندَكِ هذِهِ التُّربَةُ ، فَشَمَّها رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وقالَ : وَيحَ كَربٍ وبَلاءٍ !
قالَت : وقالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : يا اُمَّ سَلَمَةَ ، إذا تَحَوَّلَت هذِهِ التُّربَةُ دَماً فَاعلَمي أنَّ ابني قَد قُتِلَ .
قالَ : فَجَعَلَتها اُمُّ سَلَمَةَ في قارورَةٍ ، ثُمَّ جَعَلَت تَنظُرُ إلَيها كُلَّ يَومٍ ، وتَقولُ : إنَّ يَوماً تُحَوِّلينَ دَماً لَيَومٌ عَظيمٌ (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۰۸ ح ۲۸۱۷ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۰۸) .
3.ر. ك: ص ۱۸۶ (خبر دادن به زينب بنت جحش از شهادت او).
4.كانَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ذاتَ يَومٍ عِندي نائِماً ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَجَعَلتُ اُعَلِّلُهُ مَخافَةَ أن يوقِظَ النَّبِيَّ صلى اللَّه عليه و آله ، فَغَفَلتُ عَنهُ ، فَدَخَلَ وَاتَّبَعتُهُ ، فَوَجَدتُهُ وقَد قَعَدَ عَلى بَطنِ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله ، ... فَجَعَلَ يَبولُ عَلَيهِ ، فَأَرَدتُ أن آخُذَهُ عَنهُ ، فَقالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله : دَعِي ابني - يا زَينَبُ - حَتّى يَفرُغَ مِن بَولِهِ .
فَلَمّا فَرَغَ تَوَضَّأَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله وقامَ يُصَلّي ، فَلَمّا سَجَدَ ارتَحَلَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَبِثَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله بِحالِهِ حَتّى نَزَلَ ، فَلَمّا قامَ عادَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَحَمَلَهُ حَتّى فَرَغَ مِن صَلاتِهِ ، فَبَسَطَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله يَدَهُ ، وجَعَلَ يَقولُ : أرِني أرِني يا جَبرَئيلُ .
فَقُلتُ : يا رَسولَ اللَّهِ ! لَقَد رَأَيتُكَ اليَومَ صَنَعتَ شَيئاً ما رَأَيتُكَ صَنَعتَهُ قَطُّ !
قالَ : نَعَم ، جاءَني جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَعَزّاني فِي ابنِي الحُسَينِ ، وأخبَرَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُهُ ، وأتاني بِتُربَةٍ حَمراءَ (الأمالى ، طوسى : ص ۳۱۶ ح ۶۴۱ ؛ المعجم الكبير : ج ۲۴ ص ۵۴ ح ۱۴۱) .