۱۲۳.الفتوح: على عليه السلام رفت تا به دير كعب رسيد و بقيّه روز و شب خود را در آن جا ماند و صبح ، حركت كرد تا در كربلا فرود آمد. سپس به كناره فرات نگريست و چند درخت خرما آن جا ديد . فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا اين جا را مىشناسى؟» .
گفت: نه ، اى امير مؤمنان! نمىشناسم .
على عليه السلام فرمود: «هان كه اگر تو نيز آن را مانند من مىشناختى، از آن نمىگذشتى ، جز آن كه مانند من مىگريستى!» .
آن گاه على عليه السلام چنان گريست كه محاسنش از اشكهايش خيس شد و قطرههاى اشك بر سينهاش ريخت . آه مىكشيد و مىفرمود : «آه! مرا با خاندان ابو سفيان ، چه كار؟!» .
سپس به حسين عليه السلام رو كرد و فرمود : «صبر كن، اى ابا عبد اللَّه! پدرت از آنها همان ديده كه تو پس از من خواهى ديد» .
على عليه السلام سپس شروع به گشتن در زمين كربلا كرد، گويى در پى چيزى بود . سپس فرود آمد و آبى خواست و براى نماز ، وضو گرفت و به نماز ايستاد و بسيار نماز خواند و لشكر [در منطقهاى ]از نزديك نينوا تا كناره رود فرات ، فرود آمده بودند .
سپس على عليه السلام به خواب سبُكى فرو رفت و اندكى بعد ، سراسيمه از خواب ، بيدار شد و فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا آنچه را هماكنون در خوابم ديدم ، به تو نگويم؟» .
او گفت: چرا، اى امير مؤمنان!
فرمود: «مردانى سپيدروى ديدم كه با پرچمهايى سپيد در دست و شمشيرهايى آويخته از گردن، گرد اين سرزمين را خط كشيدند و سپس اين نخلها را ديدم كه شاخههايشان به زمين خورد و جويى روان از خون تازه ديدم و پسرم حسين را ديدم كه در آن خون ، غرق گشته است و يارى مىطلبد ؛ ولى يارى نمىشود. سپس آن مردان سپيدروىِ فرود آمده از آسمان را ديدم كه ندا مىدادند: "اى خاندان پيامبر! شكيب ورزيد . شكيب ورزيد كه شما به دست بدترين مردم كشته مىشويد و اين ، بهشت است كه مشتاق توست، اى ابا عبد اللَّه !" . سپس پيش من آمدند و مرا تسليت دادند و گفتند: "مژده - اى ابو الحسن - كه خداوند ، فرداى قيامت ، هنگامى كه مردم در برابر خداى جهانيان مىايستند، چشمانت را به پسرت حسين ، روشن مىكند!" .
سپس از خواب ، بيدار شدم . اين ، رؤيايى است كه ديدم. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، راستگوى تصديق شده، ابو القاسم صلى اللَّه عليه و آله ، به من فرمود كه به زودى ، اين رؤيا را بى كم و كاست ، در رفتنم به سوى جنگ با متجاوزان بر ما ، خواهم ديد، و اين ، سرزمين كربلاست كه پسرم حسين، پيروانش و گروهى از فرزندان فاطمه دختر محمّد صلى اللَّه عليه و آله ، در آن دفن مىشوند و از آن بُقعه معروف در ميان آسمانيان ، با نام سرزمين كرب و بلا ياد مىشود و از آن ، گروهى محشور مىشوند كه بىمحاسبه وارد بهشت مىشوند» .
سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! پشكل آهوان را در اين حوالى براى من جستجو كن».
ابن عبّاس، جستجو كرد و آنها را يافت و به امير مؤمنان اعلام كرد. على عليه السلام فرياد تكبير ، سر داد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند» .
آن گاه على عليه السلام برخاست و هَروَلهكنان به سوى آن جا رفت و بر سر آنها ايستاد و يك مشت از پشكل آهوان بر گرفت و آن را بوييد. رنگ آنها به سان رنگ زعفران و بويشان مانند بوى مُشك بود. على عليه السلام فرمود: «آرى. اين دقيقاً همان است» و سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا مىدانى اين چيست؟» .
او گفت: نه ، اى امير مؤمنان!
على عليه السلام فرمود: «مسيح، عيسى بن مريم ، با حواريان از اين سرزمين گذشت و اين پِشكل را همان گونه كه من بوييدم، بوييد و آهوان به سوى او آمدند و پيش رويش ايستادند و عيسى گريست و حواريان هم با او گريستند ، بى آن كه بدانند چرا عيسى مىگريد و سپس پرسيدند: اى روح خدا! چه چيزى تو را به گريه انداخته است و چرا ماتم گرفتهاى ؟
عيسى به آنان فرمود: آيا مىدانيد كه اين ، چه سرزمينى است ؟
گفتند: نه، اى روح خدا!
فرمود: اين جا سرزمينى است كه فرزند پيامبر خدا، احمد مصطفى ، و پسر دخترش زهرا، همنشين مريم دختر عِمران ، آن پاك بتول، بر روى آن كشته مىشود .
سپس عيسى با دستش بر پشكل آهوان زد و آن را بوييد و فرمود : اى گروه حواريان! بوى خوب اين پشكل آهو ، از علف اين سرزمين است .
سپس عيسى بن مريم - كه درودهاى خدا بر او باد - گذشت و اين پشكلها از آن زمان تا كنون به همين خوشبويى ماندهاند و فقط به دليل طول زمان، زرد شدهاند . اين ، سرزمين كرب و بلاست» .
على عليه السلام سپس گريست و فرمود : «اى خداى عيسى! قاتل فرزندم را بركت مده و او را بسيار لعن كن!» .
سپس گريه على عليه السلام شدّت گرفت و مردم هم با او گريستند تا آن كه به رو در افتاد و بيهوش شد. سپس به هوش آمد و برجست و هشت ركعت نماز (با سلام دادن در پايان هر دو ركعت) خواند و هر گاه سلام مىداد، از آن پِشكلها بر مىداشت و مىفرمود : «صبر كن ، اى ابا عبد اللَّه! صبر كن ، اى ثمره پيامبر خدا و دسته گل محبوب خدا!» .
آن گاه يك كفِ دست از آن پِشكلها بر گرفت و در [گوشه] جامهاش پيچيد و فرمود: «همواره اين در اين جا پيچيده خواهد بود تا اجلم در رسد» .
سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! هر گاه پس از من ديدى كه از آن ، خون تازه سرازير مىشود، بدان كه ابا عبد اللَّه كشته شده است» .
ابن عبّاس مىگويد: به خدا سوگند، من پس از على بن ابى طالب عليه السلام، از آنها بيشتر محافظت مىكردم و از گوشه جامهام بازشان نمىكردم .۱