257
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۱۷۱.الإمامة و السياسة- به نقل از نافع بن جبير -: به هنگام درگذشت معاويه ، در شام بودم و يزيد در آن جا حضور نداشت . معاويه ، ضحّاك بن قيس را [به طور موقّت ]جانشين خود كرد تا يزيد به شام برسد... . وقتى يزيد ، ده روز بعد از مرگ پدرش وارد دمشق شد ، نامه‏اى به خالد بن حَكَم‏۱ - كه فرماندار مدينه بود - نوشت: «به راستى كه معاوية بن ابى سفيان ، بنده‏اى بود كه خداوند ، او را خليفه بر بندگانش قرار داد و او را بر سرزمين‏ها قدرت و مكانت بخشيد و قضاى خداوند - كه نامش گرامى و ثنايش بزرگ باد - ، همان قضايى كه بر اوّلين و آخِرين جارى است ، او را نيز فرا گرفت و هيچ فرشته مقرّب و پيامبرِ مُرسلى نمى‏تواند آن را بردارد. او به نيكى زندگى كرد و خوش‏بخت از دنيا رفت و خداوند ، آنچه را بر عهده وى بود ، بر گردن ما نهاد. چه مصيبت بزرگى و چه نعمت بزرگى : مرگ خليفه و انتقال خلافت !
پس ، از خداوند ، به جا آوردن شكرش را خواستاريم و اداى حمدش را طلب مى‏كنيم و از او خير دنيا و آخرت را درخواست مى‏كنيم و نيك‏فرجامى را در دنيا و آخرت ، مسئلت داريم. به راستى كه او ولىّ اين كارهاست و هر كارى ، به دست اوست و شريكى ندارد.
به درستى كه مردمان مدينه ، بستگان و مردان ما هستند. ما هميشه به آنها نظر نيك داشته‏ايم و از آنها كمك جسته‏ايم و [اكنون نيز] از روش خليفه در باره آنان پيروى مى‏كنيم و پا ، جاى پاى خليفه مى‏گذاريم : به آنان توجّه مى‏نماييم ، از نيكان آنها مى‏پذيريم و از بدكاران آنها ، چشم‏پوشى مى‏كنيم . پس اينك براى ما از خويشان و بستگانمان و مردانى كه در كنار تو هستند ، بيعت بگير ؛ بيعتى كه با گشاده‏دلى و طيب خاطر باشد . سزاوار است نخستين كسانى كه از خويشان و بستگان ما، با تو بيعت مى‏كنند، حسين و عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن عبّاس و عبد اللَّه بن زبير و عبد اللَّه بن جعفر باشند و بر اين بيعت ، سوگندهاى شديد ، ياد كنند و براى پايدارى بر اين بيعت ، سوگند ياد كنند كه [در صورت وفا نكردن به بيعت خود ،] نُه دهمِ اموال خود را صدقه دهند، بردگان خود را جزيه دهند و زنان خود را طلاق گويند . نيرويى جز از جانب خداوند نيست. و السلام!» .۲

1.در مصدر ، چنين آمده است ؛ ولى درست ، آن است كه حاكم مدينه در آن زمان ، وليد بن عُتبة بن ابى سفيان بود .

2.إنّي بِالشّامِ يَومَ مَوتِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ يَزيدُ غائِباً ، وَاستَخلَفَ مُعاوِيَةُ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ بَعدَهُ حَتّى‏ يَقدَمَ يَزيدُ ... فَلَمّا قَدِمَ يَزيدُ دِمَشقَ - بَعدَ مَوتِ أبيهِ إلى‏ عَشَرَةِ أيّامٍ - كَتَبَ إلى‏ خالِدِ بنِ الحَكَمِ وهُوَ عامِلُ المَدينَةِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ كانَ عَبداً استَخلَفَهُ اللَّهُ عَلَى العِبادِ ، ومَكَّنَ لَهُ فِي البِلادِ ، وكانَ مِن حادِثِ قَضاءِ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ فيهِ ما سَبَقَ فِي الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، لَم يَدفَع عَنهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ ، فَعاشَ حَميداً وماتَ سَعيداً ، وقَد قَلَّدَنَا اللَّهُ عزّوجل ما كانَ إلَيهِ ، فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها ونِعمَةً ما أعظَمَها ، نَقلَ الخِلافَةِ وفَقدَ الخَليفَةِ ، فَنَستَوزِعُهُ الشُّكرَ ونَستَلهِمُهُ الحَمدَ ، ونَسأَلُهُ الخِيَرَةَ فِي الدّارَينِ مَعاً ، ومَحمودَ العُقبى‏ فِي الآخِرَةِ وَالاُولى‏ ، إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ ، وكُلُّ شَي‏ءٍ بِيَدِهِ لا شَريكَ لَهُ . وإنَّ أهلَ المَدينَةِ قَومُنا ورِجالُنا ، ومَن لَم نَزَل عَلى‏ حُسنِ الرَّأيِ فيهِم وَالاِستِعدادِ بِهِم ، وَاتِّباعِ أثَرِ الخَليفَةِ فيهِم ، وَالاِحتِذاءِ عَلى‏ مِثالِهِ لَدَيهِم ، مِنَ الإِقبالِ عَلَيهِم ، وَالتَّقَبُّلِ مِن مُحسِنِهِم ، وَالتَّجاوُزِ عَن مُسيئِهِم ، فَبايِع لَنا قَومَنا ، ومَن قِبَلَكَ مِن رِجالِنا ، بَيعَةً مُنشَرِحَةً بِها صُدورُكُم ، طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم ، وَليَكُن أوَّلَ مَن يُبايِعُكَ مِن قَومِنا وأهلِنا : الحُسَينُ ، وعَبدُ اللَّهِ بنُ عُمَرَ ، وعَبدُ اللَّهِ بنُ عَبّاسٍ ، وعَبدُ اللَّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، وعَبدُ اللَّهِ بنُ جَعفَرٍ ، ويَحلِفونَ عَلى‏ ذلِكَ بِجَميعِ الأَيمانِ اللّازِمَةِ ، ويَحلِفونَ بِصَدَقَةِ أموالِهِم غَيرَ عُشرِها ، وجِزيَةِ رَقيقِهِم ، وطَلاقِ نِسائِهِم ، بِالثَّباتِ عَلَى الوَفاءِ بِما يُعطونَ مِن بَيعَتِهِم ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ ، وَالسَّلامُ (الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۲۲۴) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
256

۱۷۰.الفتوح : تمام مردم با يزيد بن معاويه و فرزندش معاوية بن يزيد - به عنوان ولى‏عهد - بيعت كردند... . آن گاه يزيد تصميم به ارسال نامه به ساير بلاد اسلامى براى گرفتن بيعت گرفت.
[راوى‏] مى‏گويد: در آن هنگام ، والى و فرماندار مدينه ، مروان بن حكم‏۱ بود . يزيد ، او را بركنار كرد و وليد بن عُتبة بن ابى سفيان را به جايش گمارد و برايش نوشت: «از بنده خدا يزيد بن معاويه ، امير مؤمنان ، به وليد بن عُتبه. امّا بعد ، به درستى كه معاويه ، بنده‏اى از بندگان خدا بود كه خداوند ، گرامى‏اش داشت و او را به خلافت رسانيد و كارها را برايش آسان و هر چيزى را برايش فراهم ساخت . آن گاه او را به جانب روح و ريحان و غفران و رحمتِ خويش بر كشيد. با تقدير الهى ، زندگى كرد و با قضاى او در گذشت . با نيكى و پارسايى زندگى كرد و از دنيا پاك و خشنود رحلت نمود. نيك خليفه‏اى بود و نمى‏خواهم او را در برابر خدا بستايم ، كه خداوند به احوال او ، داناتر از من است.
معاويه با من عهدى بست و مرا جانشين خود ساخت و به من سفارش كرد كه به كمك خاندان ابو سفيان ، با خاندان على بجنگم ؛ زيرا آنان (خاندان ابو سفيان) ياوران حق و جوينده عدالت اند. پس هر گاه نامه‏ام به دستت رسيد ، از مردم مدينه بيعت بگير. تمام» .
راوى مى‏گويد: سپس براى وليد ، كاغذى كوچك به اندازه گوش موش نوشت كه: «از حسين بن على و عبد الرحمان بن ابى بكر و عبد اللَّه بن زبير و عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب ، با سختى و بى هيچ رخصتى برايم [بيعت ]بگير و هر كس امتناع ورزيد ، گردنش را بزن و سرش را برايم بفرست» .۲

1.ابو عبد الملك مروان بن حكم بن ابى العاص قريشى اموى ، پسرعموى عثمان ، در مكّه يا طائف ، زاده شد . مروان ، هيچ گاه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را نديد ؛ چرا كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پدر او را به طائف ، تبعيد كرد و او هم با پدرش به طائف رفت . پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله او را لعن كرد و در باره او فرمود : «وزغ بن وزغ» و با اشاره به پدرش فرمود : «واى بر امّت من ، از آنچه در صُلب اين مرد است» . عثمان ، پس از آن كه زمام خلافت را به دست گرفت ، او را با پدرش به مدينه باز گرداند و بسيار تكريمشان كرد مروان در جريان محاصره و قتل عثمان ، در دفاع از عثمان ، مجروح شد و سپس به مكّه گريخت و به اصحاب جَمَل پيوست . امام على عليه السلام از او گذشت ؛ ولى او به معاويه پيوست و در جنگ صفّين ، همراه معاويه بود . وى در سال ۴۲ ق ، حكمران مدينه شد . او همان كسى است كه مانع دفن امام حسن عليه السلام در كنار قبر جدّش پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شد . مروان ، پس از يزيد بن معاويه ، به مدّت نُه يا ده ماه ، حكومت كرد و در سال ۶۵ ق ، به هلاكت رسيد .

2.بايَعَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ وَابنَهُ مُعاوِيَةَ بنَ يَزيدَ مِن بَعدِهِ ... . ثُمَّ عَزَمَ عَلَى الكُتُبِ إلى‏ جَميعِ البِلادِ بِأَخذِ البَيعَةِ لَهُ . قالَ : وكانَ عَلَى المَدينَةِ يَومَئِذٍ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَعَزَلَهُ يَزيدُ ووَلّى‏ مَكانَهُ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ ، وكَتَبَ إلَيهِ : مِن عَبدِ اللَّهِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ كانَ عَبداً للَِّهِ مِن عِبادِهِ ، أكرَمَهُ اللَّهُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَكَّنَ لَهُ ، ثُمَّ قَبَضَهُ إلى‏ رَوحِهِ ورَيحانِهِ وَرحمَتِهِ وغُفرانِهِ ، عاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِأَجَلٍ ، عاشَ بَرّاً تَقِيّاً وخَرَجَ مِنَ الدُّنيا رَضِيّاً زَكِيّاً ، فَنِعمَ الخَليفَةُ كانَ ولا اُزَكّيهِ عَلَى اللَّهِ ، هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنّي ، وقَد كانَ عَهِدَ إلَيَّ عَهداً وجَعَلَني لَهُ خَليفَةً مِن بَعدِهِ ، وأوصاني أن اُحارِبَ آلَ أبي تُرابٍ بِآلِ أبي سُفيانَ ؛ لأَِنَّهُم أنصارُ الحَقِّ وطُلّابُ العَدلِ ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي هذا فَخُذِ البَيعَةَ عَلى‏ أهلِ المَدينَةِ ، وَالسَّلامُ . قالَ : ثُمَّ كَتَبَ إلَيهِ في صَحيفَةٍ صَغيرَةٍ كَأَنَّها اُذُنُ فَأرَةٍ : أمّا بَعدُ ، فَخُذِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرٍ وعَبدَ اللَّهِ بنَ الزُّبَيرِ وعَبدَ اللَّهِ بنَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ أخذاً عَنيفاً لَيسَت فيهِ رُخصَةٌ ؛ فَمَن أبى‏ عَلَيكَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ (الفتوح : ج ۵ ص ۹ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۱۷۹) .

تعداد بازدید : 174306
صفحه از 873
پرینت  ارسال به