۱۸۲.الفتوح : وليد بن عُتبه به سوى حسين بن على عليه السلام، عبد الرحمان بن ابى بكر، عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن زبير فرستاد و آنان را فرا خواند. پيك - كه عبد اللَّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان بود - ، سراغ آنان آمد و آنان را در خانههايشان نيافت . به مسجد آمد و آنان را نزد قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله يافت. بر آنان سلام كرد و گفت : دعوت امير را اجابت كنيد.
حسين عليه السلام فرمود: «اگر خدا بخواهد ، وقتى جلسه تمام شد [ ، مىآييم]» .
پيك ، نزد وليد باز گشت و او را از نتيجه باخبر ساخت.
عبد اللَّه بن زبير به حسين بن على عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللَّه! اين ، زمانِ جلوس عمومىِ وليد بن عُتبه نيست. دعوت در اين ساعت ، موضوع غريبى است . فكر مىكنى چرا ما را دعوت كرده است؟
حسين عليه السلام به او فرمود: «اينك به تو مىگويم ، اى ابو بكر! گمان مىكنم معاويه از دنيا رفته است ؛ چرا كه ديشب در خواب ديدم كه منبر معاويه ، واژگون شده و خانهاش در آتش مىسوزد . پيش خود ، آن را چنين تعبير كردم كه معاويه از دنيا رفته است» .
عبد اللَّه بن زبير گفت: اى فرزند على ! قضيّه همين است. اگر براى بيعت با يزيدْ دعوت شوى ، چه مىكنى ، اى ابا عبد اللَّه ؟
حسين عليه السلام فرمود: «هرگز با يزيد، بيعت نمىكنم ؛ چرا كه حكومت ، پس از برادرم حسن ، حقّ من است . معاويه هر چه خواست ، كرد ، با اين كه براى برادرم حسن ، سوگند ياد كرده بود كه پس از خود ، خلافت را به كسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم ، به من باز گردانَد . حال اگر معاويه از دنيا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن ، وفا نكرده ، - به خدا سوگند - با ما كارى كرده كه ما را توان تحمّلش نيست. اى ابو بكر ! من با يزيد ، كه فسق و فجورش آشكار است ، شراب مىخورد، سگباز و بوزينهباز است و با خاندان پيامبر ، دشمنى مىكند، بيعت كنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بيعت نمىكنم».
[راوى] مىگويد: آن دو در حال گفتگو بودند كه پيك ، دوباره آمد و گفت: اى ابا عبد اللَّه! امير ، تنها براى شما دو نفر نشسته [و منتظر شماست] . به سوى او برخيزيد .
[راوى] مىگويد: حسين بن على عليه السلام به او تَشَر زد و فرمود: «نزد اميرت باز گرد و هر كدام از ما كه خواست ، نزد او مىآيد و من هماينك به خواست خدا ، نزد او مىآيم».
پيك به نزد وليد بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا ، امير را سلامت دارد ! حسين بن على ، هم اينك نزد شما مىآيد.
مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند ، حسين ، نيرنگ زده است.
وليد گفت: ساكت باش ! كسى همانند حسين ، نيرنگ نمىزند و چيزى را كه انجام نمىدهد ، بر زبان نمىآورد.۱