۲۰۳.الفتوح : فرداى آن روز ، حسين عليه السلام از منزل خارج شد تا اخبار را بشنود . در راه ، مروان بن حكم را ديد. مروان گفت: اى ابا عبد اللَّه! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى و انتخابى درست كرده باشى.
حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم».
مروان گفت: مىگويم با امير مؤمنان ، يزيد ، بيعت كن كه خير دين و دنياى تو ، در آن است.
[راوى] مىگويد: حسين عليه السلام استرجاع كرد و فرمود : «(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ) . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت به رهبرى، مانند يزيد ، دچار گردد».
آن گاه حسين عليه السلام رو به مروان كرد و فرمود: «واى بر تو ! مرا به بيعت با يزيد فرمان مىدهى ، در حالى كه او مردى فاسق است؟ ! سخنى به گزاف و نادرست گفتى، اى صاحب لغزشهاى بزرگ ! تو را بر اين سخن ، سرزنش نمىكنم ؛ چرا كه تو نفرين شده پيامبر خدا هستى ، آن گاه كه در صُلب پدرت حكم بن ابى العاص، بودى و هر كه پيامبر خدا او را نفرين كرده باشد، چارهاى ندارد ، جز آن كه به بيعت با يزيد فرا بخواند».
سپس فرمود: «اى دشمن خدا ! از من دور شو، كه ما ، خاندان پيامبر خداييم و حقيقت ، در ميان ماست و زبان ما ، به حق ، سخن مىگويد و از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: "خلافت بر خاندان ابو سفيان و بر آزاد شدهها و فرزندان آنان ، حرام است . هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد ، شكم او را پاره كنيد". به خدا سوگند ، مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به دستور او عمل نكردند ، تا خداوند ، آنان را به يزيد - كه خدا ، عذابش را زياد كند - دچار ساخت».
[راوى] مىگويد: مروان بن حكم ، از سخن حسين عليه السلام به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند ، از من جدا نخواهى شد ، مگر آن كه با خوارى ، با يزيد بن معاويه بيعت كنى. به راستى كه شما فرزندان ابو تراب (على بن ابى طالب) ، سخنوريد و پُر از كينه و دشمنى با خاندان ابو سفيان. حقّ شماست كه آنان را دشمن بداريد و حقّ آنان است كه شما را دشمن بدارند.
[راوى] مىگويد: حسين عليه السلام به وى فرمود: «واى بر تو ، اى مروان! از من دور شو ، كه تو پليدى و ما ، خاندان پاكى هستيم كه خداوند در باره ما چنين بر پيامبرش محمّد ، نازل كرد: (همانا خداوند مىخواهد پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند)۱».
[راوى] مىگويد: مروان ، سرش را پايين انداخت و هيچ نگفت . سپس حسين عليه السلام به او فرمود: «مژده باد تو را - اى پسر زن چشمزاغ - كه هر آنچه خوش نمىدارى ، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به تو مىرسد ، روزى كه بر پروردگارت وارد مىشوى و جدّم در باره حقّ من و حقّ يزيد ، از تو مىپرسد» .
[راوى] مىگويد: مروان با عصبانيت ، جدا شد و نزد وليد بن عتبه رفت و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود ، به وى خبر داد.۲