۲۱۰.الفتوح : چون محمّد بن حنفيّه نزد او (حسين عليه السلام) آمد ، گفت: برادرم ! جانم فدايت ! تو دوستداشتنىترين و عزيزترينِ كسان نزد منى . به خدا سوگند كه هيچ كس براى دلسوزى و خيرخواهى ، سزاوارتر از تو نيست، كه تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تكيهگاه منى و اطاعت تو ، بر گردن من است ؛ چرا كه خداوند ، تو را گرامى داشته و از بزرگان بهشت ، قرار داده است. من مىخواهم رأيم را به تو گوشزد كنم . آن را از من بپذير.
حسين عليه السلام فرمود: «آنچه به نظرت رسيده ، بگو» .
محمّد گفت: مىگويم : خود را تا آن جا كه مىتوانى ، از يزيد بن معاويه و شهرها دور نگه دار و آن گاه نمايندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بيعت كردن با خودت فرا بخوان. اگر مردم با تو بيعت كردند و از تو پيروى نمودند ، خدا را بر اين ، سپاس مىگويى و آن گاه در ميان مردم ، مانند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و خلفاى هدايتگر و هدايتيافته پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ، امور را در دست مىگيرى، تا زمانى كه خداوند ، تو را نزد خود فرا خواند ، در حالى كه از تو خشنود است و مؤمنان نيز از تو خشنودند ، همان گونه كه از پدرت و برادرت رضايت داشتند ؛ و اگر مردم به دنبال ديگرى رفتند ، [باز] تو خداوند را بر آن شكر مىكنى. به راستى كه من مىترسم وارد شهرى شوى يا نزد گروهى فرود آيى و آنان با يكديگر نزاع و ستيز كنند : گروهى طرفدار تو باشند و گروهى بر ضدّ تو و تو در اين ميان ، كشته شوى.
حسين عليه السلام به وى فرمود: «برادرم ! به كجا روم؟» .
گفت: به سمت مكّه حركت كن . اگر آن جا برايت امن بود، اين ، همان است كه تو و من ، هر دو ، دوست مىداريم ؛ و اگر آن جا ايمن نبود ، به سمت شهرهاى يمن حركت كن ؛ چرا كه مردم آن جا ، ياران جد و پدر و برادرت بودهاند. آنان ، مردمانى رئوف و دلْرحم اند و شهرهاى بزرگ دارند و خردمندترينِ مردمان اند . اگر يمن را محلّى امن يافتى [، اقامت گزين] ، وگرنه به سمت كوهپايهها و كوهستانها حركت كن و از شهرى به شهرى در سفر باش تا ببينى عاقبت مردم ، به كجا مىانجامد و خداوند ، چگونه ميان تو و اين قوم فاسق ، داورى مىنمايد .
حسين عليه السلام به وى فرمود: «برادرم ! به خدا سوگند ، اگر در دنيا هيچ پناه و مأوايى نداشته باشم ، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نمىكنم ؛ چرا كه پيامبر خدا فرمود: "بار خدايا ! در يزيد ، بركتى قرار مده"».
[راوى] مىگويد: محمّد بن حنفيّه ، سخن خويش با برادر را قطع نمود و شروع به گريه كرد . حسين عليه السلام نيز مدّتى با او گريست و آن گاه فرمود: «برادرم ! خداوند ، تو را پاداش خير دهد ! حقيقتاً برايم خيرخواهى كردى و به صواب و حقيقت ، راهنمايى نمودى . اميدوارم كه رأى تو ، استوار و درست باشد. من تصميم بر خروج به سمت مكّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزادهها و دوستارانم را براى اين كار ، مهيّا ساختهام. نظر آنان ، نظر من و تصميم آنان ، تصميم من است ؛ امّا تو - اى برادرم - منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من مراقب حوادث باشى و چيزى از اخبار آنان را از من پنهان نكنى».۱