۲۳۹.الفتوح : شيعيان در منزل سليمان بن صُرَدِ خُزاعى اجتماع كردند . وقتى جمعيت بسيار شد ، سليمان براى خطابه به پا خاست . او خداوند را حمد كرد و ثناى او گفت و بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و خاندانش درود فرستاد . آن گاه از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، ياد كرد و براى او رحمت الهى ، طلب كرد و از مناقب شريفش ياد كرد و سپس گفت: اى جماعت شيعه! شما مىدانيد كه معاويه به سوى پروردگارش رفت و بر كردههاى خود ، وارد شد و خداوند - تبارك و تعالى - جزاى كردارش را از خير و شر خواهد داد. فرزند او ، يزيد - كه خدا ، خوارترش گرداند - به جاى او به حكومت نشسته و حسين بن على عليه السلام با او مخالفت كرده و از ترس طاغوتهاى خاندان ابو سفيان ، به مكّه آمده است. شما ، شيعيان او هستيد و پيش از او ، شيعيان پدر او بوديد . امروز ، او به يارى شما نيازمند است . اگر در خود مىبينيد كه او را يارى دهيد و با دشمنانش نبرد كنيد ، برايش نامه بنويسيد ؛ ولى اگر از سستى و اختلاف خود ، هراس داريد ، او را به خود ، اميدوار مسازيد.
جمعيت گفتند: حتماً او را يارى مىكنيم و با دشمنانش مىجنگيم . جانمان را در راهش فدا مىكنيم تا به خواستهاش برسد.
آن گاه سليمان بن صُرَد ، از آنان عهد و پيمان گرفت كه نيرنگ نمىزنند و عهد خود را نخواهند شكست. سپس گفت: هماينك برايش نامهاى از طرف اين جمعيت بنويسيد و آنچه را گفتيد ، در آن ، قيد كنيد و از او درخواست كنيد كه به سمت شما بيايد.
گفتند : آيا كافى نيست تو نامهاى بنويسى؟
گفت: نه ؛ بلكه بايد همه شما بنويسيد .
[راوى] مىگويد: آن گروه براى حسين بن على عليه السلام ، چنين نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان . به حسين بن على ، از طرف سليمان بن صُرَد، مُسَيَّب بن نَجَبه، حبيب بن مظاهر، رِفاعة بن شَدّاد، عبد اللَّه بن وال و گروهى از شيعيان مؤمن او.
امّا بعد ، ستايش ، خداوندى را كه دشمن تو و دشمن پدرت را در هم شكست ؛ آن جبّارِ سركشِ غاصبِ ستمگر را كه اين امّت را نابود و پراكنده ساخت و بدون رضايت آنان ، بر آنان حكومت كرد. نيكان آنها را كشت و اشرار آنها را باقى گذارد . از رحمت خدا دور باد ، چنان كه ثمود از رحمت خدا دور است!
به ما خبر رسيده كه فرزندِ ملعون او ، بدون مشورت و اجماع امّت و با ناآگاهى از حديثها[ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله]، به حكومت نشسته است . ما به همراه شما نبرد مىكنيم و جانمان را در راه شما فدا مىسازيم . به سمت ما بيا ، با سُرور و شادمانى ، در امنيت و بركت، استوار و آقا، فرمانده فرمانبردار، امام و پيشواى هدايتپيشه ؛ چرا كه ما را امام و اميرى جز نعمان بن بشير نيست و او در قصرِ حكومتى ، تنها و منزوى است . كسى در نماز جمعهاش شركت نمىكند و كسى به همراه او به نماز عيد نمىرود و كسى به وى ماليات نمىپردازد . او فرا مىخواند ؛ ولى كسى جوابش را نمىدهد . فرمان مىدهد ؛ ولى كسى اطاعتش نمىكند. اگر به ما خبر رسد كه شما به سوى ما مىآيى ، او را بيرون مىكنيم كه روانه شام شود . پس به سوى ما بشتاب. اميد است خداوند ما را به واسطه شما بر محور حقيقت ، مجتمع گرداند. سلام و رحمت و بركت خدا بر تو - اى پسر پيامبر خدا - و نيرويى جز از جانب خداى برتر و بزرگ نيست».
آن گاه نامه را بست و مهر نمود و آن را به عبد اللَّه بن سَبعِ هَمْدانى و عبد اللَّه بن مِسمَع بَكرى سپرد و آنها را به سوى حسين بن على عليه السلام روانه كردند.
حسين عليه السلام نامه كوفيان را خواند و سكوت كرد و پاسخ آنها را نداد. پس از آن ، قيس بن مُسهِر صيداوى، عبد الرحمان بن عبد اللَّه اَرحَبى و عُمارة بن عُبَيدِ سَلولى و عبد اللَّه بن وال تميمى ، با حدود يكصد و پنجاه نامه بر ايشان وارد شدند و هر نامه از جانب دو نفر، يا سه نفر و يا چهار نفر بود كه از او براى آمدن ، دعوت كرده بودند . حسين عليه السلام در كار ، درنگ مىكرد و به آنان پاسخ نمىگفت .
پس از آن ، هانى بن هانىِ سبيعى و سعيد بن عبد اللَّه حَنَفى ، با اين نامه كه آخرين نامه كوفيان است ، بر او وارد شدند: «به نام خداوند بخشنده مهربان . به حسين بن على امير مؤمنان ، از جانب شيعيانش و شيعيان پدرش. امّا بعد ، پس به سوى ما بشتاب . مردم ، انتظار مىكشند و نظرى به غير شما ندارند . بشتاب، بشتاب ، اى پسر دختر پيامبر خدا ! باغها سرسبزند ، ميوهها رسيدهاند ، زمين ، بارور شده و درختان به بار نشستهاند. هر گاه اراده كردى ، بر ما فرود آى ، كه بر لشكرى آماده ، فرود مىآيى. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو و بر پدرت باد!».
حسين عليه السلام به هانى و سعيد بن عبد اللَّه حَنَفى فرمود: «بگوييد چه كسانى بر اين نامه توافق كردهاند؟» .
گفتند: اى امير مؤمنان ! شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن اَبجَر، يزيد بن حارث، يزيد بن رُوَيم، عروة بن قيس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَير بن عُطارِد ، بر اين نامه توافق كردهاند.
[راوى] مىگويد: در اين هنگام ، حسين عليه السلام برخاست، وضو گرفت و دو ركعت نماز در ميان ركن و مقام به جا آورد و چون از نمازْ فارغ شد ، از خداوند ، در باره آنچه كوفيان نوشتهاند ، طلب خير كرد و نمايندگان آنها را جمع كرد و به آنان فرمود: «جدّم پيامبر خدا را در خواب ديدم كه مرا به كارى فرمان داد . من ، آن را انجام مىدهم . خداوند ، تصميم مرا خير گرداند ، كه او ولىّ اين كارها و توانا بر آنهاست ، إن شاء اللَّه تعالى».۱