323
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
322

۲۶۰.عيون الأخبار، ابن قتيبه- به نقل از سَكَن -: حسين بن على عليه السلام به احنف ، نامه نوشت و او را به سوى خود ، فرا خواند ؛ ولى احنف ، جواب نداد و گفت: ما ، خاندان على را تجربه كرده‏ايم . آنان نه سياست مملكتدارى دارند و نه ثروت‏اندوزند و نه اهل نيرنگ زدن در جنگ.۱

3 / 5 - 2

پاسخ يزيد بن مسعود۲ به نامه امام عليه السلام‏

۲۶۱.الملهوف : يزيد براى عبيد اللَّه بن زياد - كه والى بصره بود - نامه نوشت كه او را به حكومت كوفه نيز گمارده و آن جا را نيز در قلمرو حكومت وى ، قرار داده است. در اين نامه ، جريان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش نوشت و به وى تأكيد كرد كه مسلم را دستگير كند و به قتل رساند . بدين جهت ، عبيد اللَّه آماده مى‏شد كه به كوفه برود.
حسين عليه السلام نيز براى گروهى از بزرگان بصره ، نامه‏اى به همراه يكى از دوستدارانش به نام سليمان - كه كنيه‏اش ابو رزين بود - فرستاد و در آن ، آنان را به يارى خود و پيروى از خويش ، فرا خواند. و از كسانى كه برايشان نامه فرستاد ، يزيد بن مسعود نَهشَلى و منذر بن جارود عبدى بودند.
يزيد بن مسعود، بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را نزد خود فرا خواند و وقتى حضور يافتند ، چنين گفت: اى بنى تميم ! ديدگاه مرا نسبت به خود و جايگاه مرا چگونه مى‏دانيد؟
گفتند: به به! به خدا سوگند كه تو بهترين پشتوانه و در قُلّه افتخارى . تو در بزرگى ، نقطه وسط دايره و پيشتاز ديگرانى.
گفت: به راستى كه شما را براى كارى گرد آورده‏ام و مى‏خواهم با شما مشورت كنم و از شما كمك بگيرم .
گفتند: به خدا سوگند ، برايت خيرخواهى مى‏كنيم و تلاش مى‏كنيم رأيى درست، بيان كنيم . پس بگو تا بشنويم .
آن گاه او چنين گفت: معاويه از دنيا رفت و - به خدا سوگند - با مردن و هلاكت ، خوار [و بى‏مقدار] شد و با مرگ او ، درِ خانه ستم و گناه شكست و پايه‏هاى جور ، سُست گرديد . [از جنايات اوست كه‏] بيعتى از مردم گرفت و گمان كرد كه آن را استوار كرده است ؛ ولى هيهات كه بِدان برسد ! به خدا سوگند ، او تلاش كرد ؛ ولى نتيجه نداد و مشورت كرد؛ ولى تنها ماند. اينك فرزندش ، يزيدِ مى‏گسار و تبهكار ، به جايش نشسته و ادّعاى خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضايت بر آنان امارت مى‏كند ، با اين كه اهل دانش و حلم نيست و از حقيقت ، هيچ نمى‏شناسد . به خدا سوگند ، سوگندى راست ياد مى‏كنم كه نبرد با او ، از نبرد با مشركان ، برتر است .
و اين ، حسين بن على ، پسر دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله است ؛ آن كه داراى شرف اصيل و رأيى استوار است ؛ همو كه داراى فضيلت‏هاى بى‏شمار و دانش سرشار است. او براى حكومت ، به جهت سابقه‏اش در دين و سن و پيشينه‏اش و نزديكى‏اش [به پيامبر خدا] ، سزاوارترين است. او كسى است كه با كوچك ، مهربان و با بزرگ ، متواضع است. چه سرپرستى براى رعيّت و پيشواى باكرامتى است !
خداوند ، حجّت را با او تمام كرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقيقت ، دور نمانيد و در جرگه باطل ، سرگردان مشويد. در جنگ جَمَل ، صَخر بن قيس ، شما را [از يارى دادن به على عليه السلام ]كنار كشاند . حالا آن بدنامى را با قيام به همراه پسر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و يارى او ، از خود بشوييد [و پاك كنيد]. به خدا سوگند ، كسى در يارى حسين ، كوتاهى نمى‏ورزد ، مگر آن كه خداوند ، خوارى را در فرزندانش و كمبود را در عشيره‏اش به ارث مى‏گذارد.
من اينك ، لباس نبرد پوشيده‏ام و زره بر تن كرده‏ام . هر كه كشته نشود ، خواهد مُرد و هر كه بگريزد ، از چنگال مرگ ، خلاصى نخواهد يافت . پس بهترين پاسخ را بدهيد . خدا ، شما را رحمت كند !
بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما تيرهاى كمان و جنگجويان قبيله تو هستيم . اگر با ما تير بيندازى، به هدف مى‏زنى و اگر با ما بجنگى ، پيروز مى‏شوى . به خدا سوگند ، در هيچ باتلاقى نمى‏روى ، جز اين كه ما هم همراه تو هستيم و با هيچ سختى‏اى رو به رو نمى‏شوى ، مگر آن كه ما هم با آن ، رو به رو خواهيم شد . تو را با شمشيرهايمان يارى مى‏دهيم و با بدن‏هايمان از تو محافظت مى‏كنيم . پس براى آنچه مى‏خواهى ، به پا خيز .
بنو سعد بن يزيد هم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! بدترين كار براى ما ، مخالفت با تو و كناره‏گيرى از عقيده توست. آن روز ، صَخر بن قيس ، ما را به كناره‏گيرى از جنگ ، دستور داد . ما از كار آن روز خود، خشنوديم و عزّت ما برايمان باقى مانْد . به ما مهلت بده تا مشورت كنيم و نظر خود را به تو اعلام داريم.
[سپس‏] بنو عامر بن تميم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد ! ما برادران تو و هم‏قسمان تو هستيم . اگر تو به خشم آيى ، ما خشنود نخواهيم بود و اگر تو به پا خيزى ، ما نخواهيم نشست . كار ، در دست توست . ما را فرا بخوان ، كه اجابتت مى‏كنيم ، و دستورمان بده ، كه پيروى‏ات مى‏كنيم . فرمان ، از آنِ توست ، هر گاه كه بخواهى .
آن گاه يزيد بن مسعود گفت: به خدا سوگند - اى بنى سعد - ، اگر كناره‏گيرى كنيد ، خدا شمشير را هيچ گاه از ميان شما بر نخواهد داشت و هميشه شمشيرهايتان به روى خودتان خواهد بود.
سپس براى حسين عليه السلام ، نامه‏اى اين‏چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه‏ات به من رسيد و آنچه را كه مرا بِدان فرا خواندى ، دانستم . مرا دعوت كردى تا از پيروى‏ات بهره ببَرم و با يارى كردنت به رستگارى برسم. به راستى كه خداوند ، زمين را از كسى كه راه‏نماى خير و راهبر نجات باشد ، خالى نمى‏گذارد و شما حجّت‏هاى خداوند بر خَلق و يادگاران او در زمين هستيد . شما از زيتون احمدى ، شاخه شاخه شديد . او اصل است و شما شاخه‏ايد.
به كارى كه خواستى ، اقدام كن و پيروز خواهى شد. به راستى كه گردن بنى تميم را برايت رام كردم و آنان را رام‏تر از شتر تشنه به هنگام رسيدن به آب نمودم. گردن بنى سعد را برايت نرم كردم و زنگارهاى دلشان را با آب زلال ، شستشو دادم و از آن ، برق مى‏جهد» .
چون حسين عليه السلام نامه را خواند ، فرمود: «خداوند ، تو را در روز ترس ، ايمن بدارد و تو را در روز تشنگى بزرگ، سيراب و عزيز گرداند !» .
وقتى يزيد [بن مسعود] آماده شد كه به سوى حسين عليه السلام حركت كند ، خبر شهادت امام عليه السلام به او رسيد و از اين خبر ، بسيار ناراحت شد.
و امّا مُنذر بن جارود ، نامه و فرستاده‏[ى امام عليه السلام‏] را نزد عبيد اللَّه بن زياد آورد ؛ زيرا ترسيد كه نامه ، نيرنگى از سوى عبيد اللَّه بن زياد باشد ؛ چون دخترش (بحريّه) ، همسر عبيد اللَّه بن زياد بود.
عبيد اللَّه ، فرستاده را گرفت و به دار آويخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شايعه‏پراكنى ترساند . [عبيد اللَّه ]آن شب را در بصره خوابيد و چون صبح شد ، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود.۳

1.كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الأَحنَفِ يَدعوهُ إلى‏ نَفسِهِ ، فَلَم يَرُدَّ الجَوابَ ، وقالَ : قَد جَرَّبنا آلَ أبِي الحَسَنِ فَلَم نَجِد عِندَهُم إيالَةً لِلمُلكِ ، ولا جَمعاً لِلمالِ ، ولا مَكيدَةً فِي الحَربِ (عيون الأخبار ، ابن قتيبه : ج ۱ ص ۲۱۱ . نيز ، ر . ك : الفائق فى غريب الحديث : ج‏۱ ص‏۶۰) .

2.يزيد بن مسعود بن خالد نَهشَلى ، از بزرگان بصره بود. شرح حالى روشن از او يافت نشد ؛ ليكن از اين نامه و تبليغى كه در ميان سران قبيله‏هاى بنى تميم و بنى سعد انجام داده و توصيفى كه از امام حسين عليه السلام كرده ، به دست مى‏آيد كه داراى عقيده‏اى نيكو بوده است. امام حسين عليه السلام وقتى نامه او به دستش رسيد ، برايش دعا كرد. او خود را آماده كرد كه نزد حسين عليه السلام برود ؛ ولى خبر شهادت امام عليه السلام را شنيد و از اين جهت ، بسيار ناراحت شد .

3.كَتَبَ يَزيدُ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ - وكانَ والِياً عَلَى البَصرَةِ - بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الكوفَةَ وضَمَّها إلَيهِ ، ويُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وأمرَ الحُسَينِ عليه السلام ، ويُشَدِّدُ عَلَيهِ في تَحصيلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ ، فَتَأَهَّبَ عُبَيدُ اللَّهِ لِلمَسيرِ إلَى الكوفَةِ . وكانَ الحُسَينُ عليه السلام قَد كَتَبَ إلى‏ جَماعَةٍ مِن أشرافِ البَصرَةِ كِتاباً مَعَ مَولىً لَهُ اسمُهُ سُلَيمانُ ويُكَنّى‏ أبا رَزينٍ ، يَدعوهُم فيهِ إلى‏ نُصرَتِهِ ولُزومِ طاعَتِهِ ، مِنهُم : يَزيدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِيُّ ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِيُّ . فَجَمَعَ يَزيدُ بنُ مَسعودٍ بَني تَميمٍ وبَني حَنظَلَةَ وبَني سَعدٍ ، فَلَمّا حَضَروا قالَ : يا بَني تَميمٍ ! كَيفَ تَرَونَ مَوضِعي مِنكُم وحَسَبي فيكُم ؟ فَقالوا : بَخٍّ بَخٍّ ، أنتَ واللَّهِ فِقرَةُ الظَّهرِ ورَأسُ الفَخرِ ، حَلَلتَ فِي الشَّرَفِ وَسَطاً وتَقَدَّمتَ فيهِ فَرَطاً . قالَ : فَإِنّي قَد جَمَعتُكُم لأَِمرٍ اُريدُ أن اُشاوِرَكُم فيهِ وأستَعينُ بِكُم عَلَيهِ . فَقالوا : وَاللَّهِ إنّا نَمنَحُكَ النَّصيحَةَ ونَجهَدُ لَكَ الرَّأيَ ، فَقُل نَسمَع . فَقالَ : إنَّ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ فَأَهوِن بِهِ وَاللَّهِ هالِكاً ومَفقوداً ، ألا وإنَّهُ قَدِ انكَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ ، وتَضَعضَعَت أركانُ الظُّلمِ ، وقَد كانَ أحدَثَ بَيعَةً عَقَدَ بِها أمراً وظَنَّ أنَّهُ قَد أحكَمَهُ ، وهَيهاتَ وَالَّذي أرادَ ، اجتَهَدَ وَاللَّهِ فَفَشِلَ ، وشاوَرَ فَخُذِلَ ، وقَد قامَ ابنُهُ يَزيدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ ، يَدَّعِي الخِلافَةَ عَلَى المُسلِمينَ ، ويَتَأَمَّرُ عَلَيهِم بِغَيرِ رِضىً مِنهُم ، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّةِ عِلمٍ ، لا يَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ ، فَاُقسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً مَبروراً ، لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِكينَ . وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله - ذُو الشَّرَفِ الأَصيلِ وَالرَّأيِ الأَثيلِ - لَهُ فَضلٌ لا يوصَفُ ، وعِلمٌ لا يُنزَفُ ، وهُوَ أولى‏ بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ ، يَعطِفُ عَلَى الصَّغيرِ ، وَيحنو عَلَى الكَبيرِ ، فَأَكرِم بِهِ راعي رَعِيَّةٍ وإمامِ قَومٍ ، وَجَبَت للَِّهِ بِهِ الحُجَّةُ ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَةُ . فَلا تَعشوا عَن نورِ الحَقِّ ، ولا تَسكَعوا في وَهدَةِ الباطِلِ ، فَقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ قَدِ انخَذَلَ بِكُم يَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِكُم إلَى ابنِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ونُصرَتِهِ ، وَاللَّهِ لا يَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّا أورَثَهُ اللَّهُ الذُّلَّ في وَلَدِهِ ، وَالقِلَّةَ في عَشيرَتِهِ ، وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها ، وَادَّرَعتُ لها بِدِرعِها، مَن لَم يُقتَل يَمُت، ومَن يَهرُب لَم يَفُت، فَأَحسِنوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ رَدَّ الجَوابِ. فَتَكَلَّمَت بَنو حَنظَلَةَ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! نَحنُ نَبلُ كِنانَتِكَ وفارِسُ عَشيرَتِكَ ، إن رَمَيتَ بِنا أصَبتَ ، وإن غَزَوتَ بنا فَتَحتَ ، لا تَخوضُ وَاللَّهِ غَمرَةً إلّا خُضناها ، ولا تَلقى‏ وَاللَّهِ شِدَّةً إلّا لَقيناها ، نَنصُرُكَ بِأَسيافِنا ، ونَقيكَ بِأَبدانِنا ، فَانهَض لِما شِئتَ . وتَكَلَّمَت بَنو سَعدِ بنِ يَزيدَ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! إنَّ أبغَضَ الأَشياءِ إلَينا خِلافُكَ وَالخُروجُ مِن رَأيِكَ ، وقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ أمَرَنا بِتَركِ القِتالِ ، فَحَمِدنا أمرَنا وبَقِيَ عِزُّنا فينا ، فَأَمهِلنا نُراجِعِ المَشوَرَةَ ونَأتِكَ بِرَأيِنا . وَتَكَلَّمَت بَنو عامِرِ بنِ تَميمٍ ، فَقالوا : يا أبا خالِدٍ ! نَحنُ بنو أبيكَ وحُلَفاؤُكَ ، لا نَرضى‏ إن غَضِبتَ ، ولا نَقطُنُ إن ظَعَنتَ ، وَالأَمرُ إلَيكَ ، فَادعُنا نُجِبكَ ، ومُرنا نُطِعكَ ، وَالأَمرُ إلَيكَ إذا شِئتَ . فَقالَ : وَاللَّهِ - يا بَني سَعدٍ - ، لَئِن فَعَلتُموها لا يَرفَعُ اللَّهُ عَنكُمُ السَّيفَ أبَداً ، ولا يَزالُ سَيفُكُم فيكُم . ثُمّ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَقَد وَصَلَ إلَيَّ كِتابُكَ ، وفَهِمتُ ما نَدَبتَني إلَيهِ ودَعَوتَني لَهُ مِنَ الأَخذِ بِحَظّي مِن طاعَتِكَ وَالفَوزِ بِنَصيبي مِن نُصرَتِكَ ، وأنَّ اللَّهَ لَم يُخلِ الأَرضِ مِن عامِلٍ عَلَيها بِخَيرٍ ودَليلٍ عَلى‏ سَبيلِ النَّجاةِ ، وأنتُم حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلقِهِ ووَديعَتُهُ في أرضِهِ ، تَفَرَّعتُم مِن زَيتونَةٍ أحمَدِيَّةٍ هُوَ أصلُها وأنتُم فَرعُها ، فَأَقدِم سَعِدتَ بِأَسعَدِ طائِرٍ ، فَقَد ذَلَّلتُ لَكَ أعناقَ بَني تَميمٍ وتَرَكتُهُم أشَدَّ تَتابُعاً لَكَ مِنَ الإِبِلِ الظِّماءِ يَومَ خِمسِها لِوُرودِ الماءِ ، وقَد ذَلَّلتُ لَكَ رِقابَ بَني سَعدٍ وغَسَلتُ لَكَ دَرَنَ صُدورِها بِماءِ سَحابَةِ مُزنٍ حَتَّى استَهَلَّ بَرقُها فَلَمَعَ . فَلَمّا قَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام الكِتابَ قالَ : آمَنَكَ اللَّهُ يَومَ الخَوفِ ، وأعَزَّكَ وأرواكَ يَومَ العَطَشِ الأَكبَرِ . فَلَمّا تَجَهَّزَ المُشارُ إلَيهِ لِلخُروجِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَلَغَهُ قَتلُهُ قَبلَ أن يَسيرَ ، فَجَزِعَ مِنِ انقِطاعِهِ عَنهُ . وأمَّا المُنذِرُ بنُ الجارودِ فَإِنَّهُ جاءَ بِالكِتابِ وَالرَّسولِ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ؛ لأَِنَّ المُنذِرَ خافَ أن يَكونَ الكِتابُ دَسيساً مِن عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، وكانَت بَحرِيَّةُ بِنتُ المُنذِرِ زَوجَةً لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، فَأَخَذَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ الرَّسولَ فَصَلَبَهُ ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ فَخَطَبَ وتَوَعَّدَ أهلَ البَصرَةِ عَلَى الخِلافِ وإثارَةِ الإِرجافِ ، ثُمَّ باتَ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَلمَّا أصبَحَ استَنابَ عَلَيهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ ، وأسرَعَ هُوَ إلى‏ قَصدِ الكوفَةِ (الملهوف : ص ۱۰۹ ، مثير الأحزان : ص ۲۷) .

تعداد بازدید : 149735
صفحه از 873
پرینت  ارسال به