4 / 3
سخنرانى نعمان بن بشير و ترساندن مردم۱
۲۸۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو ودّاك -: نعمان بن بشير ، نزد ما (مردم) آمد و بر منبر رفت. حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، - بندگان خدا - از خدا پروا كنيد و در تفرقه و فتنه و آشوب ، شتاب مكنيد ؛ چرا كه در فتنه و تفرقه است كه مردان ، هلاك مىشوند و خونها ريخته مىشود و اموال به غارت مىرود . نعمان ، مردى بردبار، اهل عبادت و آرامشطلب بود .
آن گاه گفت: من با كسى كه با من نجنگد ، نمىجنگم و بر كسى كه به من هجوم نياورده ، هجوم نمىبرم و به شما دشنام نمىدهم، متعرّض كسى نمىشوم، و به صِرف اتّهام و گمان، كسى را نمىگيرم ؛ ليكن اگر شما از نيّات خود ، پرده برداشتيد و بيعت خود را شكستيد و با پيشواى خود به مخالفت برخاستيد، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، با همين شمشير ، تا در دست من است ، با شما خواهم جنگيد ، گرچه از ميان شما ، كسى يارىام نكند ؛ ليكن اميدوارم در ميان شما ، آن كه حقيقت را مىشناسد ، بيشتر باشد از كسى كه باطل ، او را گمراه كرده است.
آن گاه عبد اللَّه بن مسلم ، پسر سعيد حضرمى و همپيمان بنى اميّه، برخاست و گفت: اين وضعيت را جز ستمگرى ، اصلاح نمىكند . اين رويّهاى كه تو با دشمنت در پيش گرفتهاى، شيوه ناتوانهاست!
نعمان گفت: اگر من جزو ناتوانها ، ولى در مسير اطاعت خدا باشم، برايم دوستداشتنىتر است از اين كه جزو عزيزها ، ولى در مسير نافرمانى خدا باشم.
آن گاه از منبر ، فرود آمد.۲
1.نعمان بن بشير بن سعد - كه كنيهاش ابو عبد اللَّه است و پدرش نخستين كسى بود كه در سقيفه با ابو بكر بيعت كرد - به گزارش اهل مدينه ، نخستين نوزاد از انصار است كه پس از هجرت به دنيا آمد ؛ ولى كوفيان ، عمر او را بيشتر مىدانند و معتقدند او روايتهاى فراوانى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده است.
نعمان ، شاعر و طرفدار عثمان بود و از امير مؤمنان ، امام على عليه السلام ، جدا شد. در جنگ صفّين ، همراه معاويه بود و از انصار ، جز او كسى در صفّين با معاويه نبود . معاويه او را نخست ، والى حِمْص كرد و سپس به ولايت كوفه گمارد. يزيد نيز او را بر حكومت كوفه ابقا كرد. او از فرماندهان يزيد بود و سپس در خلافت مروان بن حكم ، در زمره پيروان ابن زبير قرار گرفت. وى مردم حِمْص را به پيشوايىِ خودش طلبيد ؛ ولى آنان پاسخى به وى ندادند . او نيز از حمص فرار كرد ؛ امّا او را دنبال كردند و بر او دست يافتند و او را كشتند و سرش را از تن جدا كردند . اين در سال ۶۴ يا ۶۵ هجرى اتّفاق افتاد .
2.خَرَجَ إلَينَا النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبادَ اللَّهِ ، ولا تُسارِعوا إلَى الفِتنَةِ وَالفُرقَةِ ؛ فَإِنَّ فيهِما يَهلِكُ الرِّجالُ ، وتُسفَكُ الدِّماءُ ، وتُغصَبُ الأَموالُ - وكانَ حَليماً ناسِكاً يُحِبُّ العافِيَةَ - [ثُمَّ ]قالَ : إنّي لَم اُقاتِل مَن لَم يُقاتِلني ، ولا أثِبُ عَلى مَن لا يَثِبُ عَلَيَّ ، ولا اُشاتِمُكُم ولا أتَحَرَّشُ بِكُم ، ولا آخُذُ بِالقَرَفِ ، ولَا الظِّنَّةِ ، ولَا التُّهَمَةِ ، ولكِنَّكُم إن أبَديتُم صَفحَتَكُم لي ، ونَكَثتُم بَيعَتَكُم ، وخالَفتُم إمامَكُم ، فَوَاللَّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَأَضرِبَنَّكُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولَو لَم يَكُن لي مِنكُم ناصِرٌ ، أما إنّي أرجو أن يَكونَ مَن يَعرِفُ الحَقَّ مِنكُم ، أكثَرَ مِمَّن يُرديهِ الباطِلُ .
قالَ : فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللَّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعيدٍ الحَضرَمِيُّ حَليفُ بَني اُمَيَّةَ ، فَقالَ : إنَّهُ لا يُصلِحُ ما تَرى إلَّا الغَشمُ ، إنَّ هذَا الَّذي أنتَ عَلَيهِ فيما بَينَكَ وبَينَ عَدُوِّكَ رَأيُ المُستَضعَفينَ .
فَقالَ : أن أكونَ مِنَ المُستَضعَفينَ في طاعَةِ اللَّهِ ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ مِنَ الأَعَزّينَ في مَعصِيَةِ اللَّهِ . ثُمَّ نَزَلَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۵۵ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۴۱) .