۳۲۱.الملهوف : چون صبح شد ، ابن زياد ، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود [در بصره ]كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود و چون نزديك كوفه رسيد ، فرود آمد تا شب شود . آن گاه شب وارد شد . مردم ، گمان مىكردند كه او حسين عليه السلام است و به خاطر آمدنش ، به همديگر بشارت مىدادند و به او نزديك مىشدند ؛ ولى چون دانستند او پسر زياد است ، از اطرافش پراكنده شدند.
عبيد اللَّه وارد قصر حكومتى شد و شب را سپرى كرد. صبح از قصر بيرون آمد و بر منبر رفت و سخنرانى كرد و آنان را بر نافرمانى از سلطان ، وعده كيفر داد و بر فرمانبردارى ، وعده احسان.۱
۳۲۲.مُثير الأحزان : ابن زياد ، با شتاب به سمت كوفه حركت كرد و وقتى نزديك كوفه شد ، فرود آمد تا شب شد . مردم ، گمان كردند او حسين عليه السلام است . او از دروازه سمت نجف ، وارد كوفه شد.
آن گاه زنى گفت: اللَّه أكبر! به پروردگار كعبه سوگند، [اين] پسر پيامبر خداست .
مردم ، فرياد مىزدند و مىگفتند: ما با بيش از چهل هزار نفر همراه شماييم . آن گاه گرد او ازدحام كردند و دُم چارپايش را نيز گرفتند ؛ چرا كه گمان داشتند او حسين عليه السلام است.
آن گاه [عبيد اللَّه] نقاب از چهره برداشت و گفت : من ، عبيد اللَّه هستم .
مردم ، چنان از گِرد او دور شدند كه برخى لگدمال شدند. عبيد اللَّه با عمامه سياه ، وارد قصر حكومتى شد.۲
1.لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِيادٍ] استَنابَ عَلَيهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ ، وأسرَعَ هُوَ إلى قَصدِ الكوفَةِ ، فَلَمّا قارَبَها نَزَلَ حَتّى أمسى ، ثُمَّ دَخَلَها لَيلاً ، فَظَنَّ أهلُها أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام ، فَتَباشَروا بِقُدومِهِ ودَنَوا مِنهُ ، فَلَمّا عَرَفوا أنَّهُ ابنُ زِيادٍ تَفَرَّقوا عَنهُ .
فَدَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ ، وباتَ لَيلَتَهُ إلَى الغَداةِ ، ثُمَّ خَرَجَ وصَعِدَ المِنبَرَ وخَطَبَهُم ، وتَوَعَّدَهُم عَلى مَعصِيَةِ السُّلطانِ ، ووَعَدَهُم مَعَ الطّاعَةِ بِالإِحسانِ (الملهوف : ص ۱۱۴) .
2.أسرَعَ هُوَ [أيِ ابنُ زِيادٍ] إلى قَصدِ الكوفَةِ ، فَلَمّا أشرَفَ عَلَيها نَزَلَ حَتّى أمسى ؛ لِئَلّا تَظُنُّ أهلُها أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام ، ودَخَلَها مِمّا يَلِي النَّجَفَ .
فَقالَتِ امرَأَةٌ : اللَّهُ أكبَرُ ، ابنُ رَسولِ اللَّهِ ورَبِّ الكَعبَةِ ! فَتَصايَحَ النَّاسُ ، قالوا : إنّا مَعَكَ أكثَرُ مِن أربَعينَ ألفاً ، وَازدَحَموا عَلَيهِ ، حَتّى أخَذوا بِذَنَبِ دابَّتِهِ ، وظَنُّهُم أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام .
فَحَسَرَ اللِّثامَ ، وقالَ : أنَا عُبَيدُ اللَّهِ ، فَتَساقَطَ القَومُ ، ووَطِئَ بَعضُهُم بَعضاً ، ودَخَلَ دارَ الإِمارَةِ وعَلَيهِ عِمامَةٌ سَوداءُ (مثير الأحزان : ص ۳۰ ، بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۳۴۰) .