373
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۳۴۰.الأخبار الطوال : مسلم بن عقيل، چون خبر آمدن عبيد اللَّه بن زياد و بازگشت نعمان و سخنرانى ابن زياد و تهديدهايش را شنيد ، بر جان خود ترسيد و از خانه‏اى كه در آن اقامت داشت، شبانه بيرون آمد و به خانه هانى بن ورقه مَذحِجى - كه يكى از اشراف كوفه بود - وارد شد . مسلم در بيرونىِ منزل هانى ايستاد و كسى را در پى هانى - كه در اندرون بود - ، فرستاد و درخواست كرد نزد او بيايد. هانى ، نزد مسلم آمد. مسلم ، بلند شد و بر او سلام كرد و گفت: آمده‏ام تا مرا پناه دهى و ميزبانم باشى.
هانى گفت: با اين كار ، مرا به بيش از طاقتم تكليف كردى . اگر نه اين بود كه وارد منزلم شده‏اى ، دوست مى‏داشتم از نزد من بروى ؛ ولى با اين كار ، حقّى بر من پيدا كرده‏اى .
آن گاه او را به اندرونى بُرد و محلّى را به وى اختصاص داد . شيعيان در خانه هانى ، با او رفت و آمد مى‏كردند.۱

۳۴۱.الملهوف : مسلم بن عقيل، چون خبر آمدن ابن زياد را شنيد، از معلوم شدن جايش، بر جانش ترسيد و از خانه مختار بيرون آمد و به سمت خانه هانى بن عروه رفت و او وى را پناه داد. رفت و آمدِ شيعيان نزد او بسيار شد و البتّه عبيد اللَّه بن زياد ، جاسوسان بسيارى براى او گماشته بود.۲

۳۴۲.الفتوح : مسلم بن عقيل ، چون خبر آمدن عبيد اللَّه بن زياد و سخن او را شنيد ، گويا بر جان خود ترسيد. نيمه‏هاى شب از خانه‏اى كه در آن سكونت داشت ، بيرون آمد و به خانه هانى بن عروه مَذحِجى - كه خداوند ، او را رحمت كند - آمد و بر هانى وارد شد. هانى وقتى او را ديد ، برايش بلند شد و گفت: جانم فدايت ! پشت سرت چه خبر است؟
مسلم گفت: آنچه تو خود مى‏دانى. عبيد اللَّه بن زيادِ فاسق پسر فاسق ، وارد كوفه شد و از او بر جان خود ترسيدم. نزد تو آمده‏ام تا مرا پناه دهى و ميزبانم باشى تا ببينم چه اتّفاقى مى‏افتد.
هانى به وى گفت: جانم فدايت ! مرا به كارى بيش از طاقتم ، تكليف كردى . اگر نه اين بود كه به خانه‏ام وارد شده‏اى، دوست داشتم باز گردى ؛ ولى اين كار را براى خود ، ننگ مى‏دانم كه كسى را كه بر من پناه آورده، باز گردانم. وارد شو ، به بركت خدا !
مسلم بن عقيل به خانه هانىِ مَذحِجى ، داخل شد. عبيد اللَّه بن زياد ، يكسر در باره مسلم مى‏پرسيد ؛ ولى كسى او را به محلّ مسلم ، راه‏نمايى نمى‏كرد.
شيعيان در خانه هانى با مسلم - كه خداوند ، او را رحمت كند - رفت و آمد داشتند و پنهانى با حسين عليه السلام بيعت مى‏كردند و مسلم بن عقيل ، نام آنان را مى‏نوشت و از آنان عهد و پيمان مى‏گرفت كه [بعد از اين ]به سمت عبيد اللَّه نروند و بهانه نياورند ، تا اين كه حدود بيست و چند هزار نفر با مسلم بن عقيل بيعت كردند .
مسلم بن عقيل مى‏خواست بر عبيد اللَّه بن زياد بشورد و حمله كند ؛ ولى هانى ، او را از اين كار، باز مى‏داشت و مى‏گفت: شتاب مكن ! در عجله خيرى نيست .۳

1.بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قُدومُ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، وَانصرافِ النُّعمانِ ، وما كانَ مِن خُطبَةِ ابنِ زِيادٍ ووَعيدِهِ ، فَخافَ عَلى‏ نَفسِهِ . فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتي كانَ فيها بَعدَ عَتَمَةٍ ، حَتّى‏ أتى‏ دارَ هانِئِ بنِ وَرَقَةَ المَذحِجِيِّ ، وكانَ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، فَدَخَلَ دارَهُ الخارِجَةَ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ وكانَ في دارِ نِسائِهِ ، يَسأَلُهُ الخُروجَ إلَيهِ ، فَخَرَجَ إلَيهِ . وقامَ مُسلِمٌ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وقالَ : إنّي أتَيتُكَ لِتُجيرَني وتُضَيِّفَني . فَقالَ لَهُ هانِئٌ : لَقَد كَلَّفتَني شَطَطاً بِهذَا الأَمرِ ، ولَولا دُخولُكَ مَنزِلي لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ عَنّي ، غَيرَ أنَّهُ قَد لَزِمَني ذِمامٌ لِذلِكَ . فَأَدخَلَهُ دارَ نِسائِهِ ، وأفرَدَ لَهُ ناحِيَةً مِنها . وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئٍ (الأخبار الطوال : ص ۲۳۳) .

2.لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ بِذلِكَ [أي بِقُدومِ ابنِ زِيادٍ] ، خافَ عَلى‏ نَفسِهِ مِنَ الاِشتِهارِ ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ ، وقَصَدَ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَآواهُ ، وكَثُرَ اختِلافُ الشّيعَةِ إلَيهِ ، وكانَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ قَد وَضَعَ المَراصِدَ عَلَيهِ (الملهوف : ص ۱۱۴ ، مثير الأحزان : ص ۳۱) .

3.سَمِعَ بِذلِكَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، وبِقُدومِ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ وكَلامِهِ ، فَكَأَنَّهُ اتَّقى‏ عَلى‏ نَفسِهِ ، فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتي هُوَ فيها في جَوفِ اللَّيلِ ، حَتّى‏ أتى‏ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المَذحِجِيِّ - رَحِمَهُ اللَّهُ - فَدَخَلَ عَلَيهِ . فَلَمّا رَآهُ هانِئٌ قامَ إلَيهِ ، وقالَ : ما وَراءَكَ ؟ جُعِلتُ فِداكَ ! فَقالَ مُسلِمٌ : وَرائي ما عَلِمتَ ، هذا عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ الفاسِقُ ابنُ الفاسِقِ قَد قَدِمَ الكوفَةَ ، فَاتَّقَيتُهُ عَلى‏ نَفسي ، وقَد أقبَلتُ إلَيكَ لِتُجيرَني وتُؤوِيَني ، حَتّى‏ أنظُرَ إلى‏ ما يَكونُ . فَقالَ لَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ : جُعِلتُ فِداكَ ! وَاللَّهِ لَقَد كَلَّفتَني شَطَطاً ، ولَولا دُخولُكَ داري لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ ، غَيرَ أنّي أرى‏ ذلِكَ عاراً عَلَيَّ ، أن يَكونَ رَجُلٌ أتاني مُستَجيراً ، فَانزِل عَلى‏ بَرَكَةِ اللَّهِ . قالَ : فَنَزَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في دارِ هانِئٍ المَذحِجِيِّ ، وجَعَلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ يَسأَلُ عَنهُ ، فَلَم يَجِد مَن يُرشِدُهُ عَلَيهِ . وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلى‏ مُسلِمٍ - رَحِمَهُ اللَّهُ - في دارِ هانِئٍ ، ويُبايِعونَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِرّاً ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَكتُبُ أسماءَهُم ، ويَأخُذُ عَلَيهِمُ العُهودَ وَالمَواثيقَ لا يَركَنونَ ولا يُعَذِّرونَ ، حَتّى‏ بايَعَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ نَيِّفٌ وعِشرونَ ألفاً . قالَ : وهَمَّ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ أن يَثِبَ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، فَيَمنَعُهُ هانِئٌ مِن ذلِكَ ويَقولُ : لا تَعجَل ! فَإِنَّ العَجَلَةَ لا خَيرَ فيها (الفتوح : ج ۵ ص ۴۰ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۰۰) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
372

4 / 11

رفتن مسلم به خانه هانى بن عُروه‏۱

۳۳۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو ودّاك -: مسلم بن عقيل ، خبر آمدن عبيد اللَّه و سخنرانى او را شنيد و از سختگيرى‏هايش بر مردم و سران قبايل ، باخبر گشت. او از خانه مختار - كه لو رفته بود - بيرون آمد و به منزل هانى بن عروه مرادى رسيد . بر آستان در ايستاد و كسى را در پى او فرستاد كه بيرون بيايد. هانى بيرون آمد و از بودن مسلم در آن جا، ناراحت شد.
مسلم به وى گفت: نزد تو آمده‏ام تا مرا پناه دهى و ميزبانى كنى.
هانى گفت: خدا ، تو را رحمت كند ! مرا به بيش از ظرفيت و طاقتم تكليف مى‏كنى . اگر نبود كه بر درِ خانه‏ام آمده‏اى و به من اعتماد كرده‏اى، دوست مى‏داشتم و از تو درخواست مى‏كردم از اين جا بروى؛ ليكن حرمتْ داشتن تو نمى‏گذارد و سزاوار نيست كسى مانند من، كسى مانند تو را برگرداند. داخل شو.
هانى ، او را پناه داد و شيعيان در خانه هانى بن عروه با مسلم ، رفت و آمد داشتند.۲

۳۳۹.الإرشاد : چون مسلم بن عقيل - كه خداوند ، او را رحمت كند - خبر آمدن عبيد اللَّه بن زياد به كوفه و سخنانش را شنيد و از سختگيرى‏هايش بر سران قبايل و ديگر مردم باخبر شد، از خانه مختار به سمت خانه هانى بيرون آمد و به خانه هانى وارد شد و شيعيان به صورت ناشناس و پنهانى و با سفارش يكديگر به كتمان امور، با مسلم در خانه هانى ، رفت و آمد مى‏كردند.۳

1.ر .ك : نقشه شماره ۱ در پايان جلد ۲ .

2.سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ بِمَجي‏ءِ عُبَيدِ اللَّهِ ومَقالَتِهِ الَّتي قالَها ، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ - وقَد عُلِمَ بِهِ - حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ ، فَدَخَلَ بابَهُ ، وأرسَلَ إلَيهِ أنِ اخرُج ، فَخَرَجَ إلَيهِ هانِئٌ ، فَكَرِهَ هانِئٌ مَكانَهُ حينَ رَآهُ . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ : أتَيتُكَ لِتُجيرَني وتُضَيِّفَني ، فَقالَ : رَحِمَكَ اللَّهُ ، لَقَد كَلَّفتَني شَطَطاً ، ولَولا دُخولُكُ داري وثِقَتُكَ ، لَأَحبَبتُ ولَسَأَلتُكَ أن تَخرُجَ عَنّي ، غَيرَ أنَّهُ يَأخُذُني مِن ذلِكَ ذِمامٌ ، ولَيسَ مَردودٌ مِثلي عَلى‏ مِثلِكَ عَن جَهلٍ ، اُدخُل . فَآواهُ، وأخَذَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ(تاريخ الطبرى : ج‏۵ ص‏۳۶۱، أنساب الأشراف: ج‏۲ ص‏۳۳۶).

3.لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ - رَحِمَهُ اللَّهُ - بِمَجي‏ءِ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ الكوفَةَ ، ومَقالَتِهِ الَّتي قالَها ، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ ، خَرَجَ مِن دارِ المُختارِ حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَدَخَلَها ، وأخَذَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئٍ عَلى‏ تَسَتُّرٍ وَاستِخفاءٍ مِن عُبَيدِ اللَّهِ ، وتَواصَوا بِالكِتمانِ (الإرشاد : ج ۲ ص ۴۵ ، إعلام الورى : ج ۱ ص ۴۳۸) .

تعداد بازدید : 174185
صفحه از 873
پرینت  ارسال به