395
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۳۶۷.تاريخ الطبرى- به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام -: ابن زياد ، يكى از غلامانش را فرا خواند و به وى سه هزار [درهم ]داد و گفت : برو و به دنبال مردى بگرد كه كوفيان با او بيعت مى‏كنند و به او بگو كه اهل حِمص هستى و براى اين كار به اين جا آمده‏اى و مى‏خواهى اين مال را براى نيرومند شدن او به وى بدهى.
وى يكسر با ظرافت و مدارا دنبال اين كار بود تا اين كه او را به پيرمردى از كوفيان كه بيعت مى‏گرفت ، راه‏نمايى كردند . او را ملاقات كرد و جريان را به وى گفت . پيرمرد به وى گفت : از ديدن تو، هم خوش‏حالم و هم ناراحت. خوش‏حالم ؛ چون خداوند ، تو را به اين كار ، هدايت كرده است ، و ناراحتم ؛ چون هنوز كارها استوار نشده است .
آن پيرمرد ، وى را نزد مسلم بُرد و مسلم ، مال را از او گرفت و با وى بيعت كرد. آن غلام ، نزد عبيد اللَّه باز گشت و جريان را به وى گزارش داد.۱

1.دَعا [ابنُ زِيادٍ ]مَولىً لَهُ فَأَعطاهُ ثَلاثَةَ آلافٍ ، وقالَ لَهُ : اِذهَب حَتّى‏ تَسأَلَ عَنِ الرَّجُلِ الَّذي يُبايِعُ لَهُ أهلُ الكوفَةِ ، فَأَعلِمهُ أنَّكَ رَجُلٌ مِن أهلِ حِمصَ ، جِئتَ لِهذَا الأَمرِ ، وهذا مالٌ تَدفَعُهُ إلَيهِ لِيَتَقَوّى‏ . فَلَم يَزَل يُتَلَطَّفُ ويُرفَقُ بِهِ حَتّى‏ دُلَّ عَلى‏ شَيخٍ مِن أهلِ الكوفَةِ يَلِي البَيعَةَ ، فَلَقِيَهُ فَأَخبَرَهُ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : لَقَد سَرَّني لِقاؤُكَ إيّايَ وقَد ساءَني ، فَأَمّا ما سَرَّني مِن ذلِكَ ، فَما هَداكَ اللَّهُ لَهُ ، وأمّا ما ساءَني ، فَإِنَّ أمرَنا لَم يَستَحكِم بَعدُ ؛ فَأَدخَلَهُ إلَيهِ فَأَخذَ مِنهُ المالَ وبايَعَهُ ، ورَجَعَ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ فَأَخبَرَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۴۸ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۲۴) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
394

4 / 14

فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم‏

۳۶۶.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو ودّاك -: ابن زياد ، غلامش را كه مَعقِل نام داشت ، فرا خواند و به وى گفت: سه هزار درهم بگير و مسلم و يارانش را پيدا كن و اين سه هزار درهم را به آنان بده و بگو : با اين پول با دشمنانتان بجنگيد و خود را يكى از آنان نشان بده. اگر اين پول را به آنان بدهى ، به تو اعتماد و اطمينان خواهند كرد و كارهاى سرّى‏شان را از تو پنهان نمى‏كنند . صبح و شام با آنان رفت و آمد كن.
مَعقِل ، پول را گرفت و نزد مسلم بن عَوسَجه اسدى (از قبيله بنى سعد بن ثَعلَبه) در مسجد اعظم آمد ، كه نماز مى‏خواند . از مردم شنيد كه مى‏گفتند : او براى حسين ، بيعت مى‏گيرد. نزد او آمد و نشست تا از نماز، فارغ شد.
آن گاه گفت: اى بنده خدا ! من مردى شامى هستم و هم‏پيمان قبيله ذو كِلاع. خداوند به من ، محبّت اهل بيت و دوستانشان را عنايت فرموده است. اين ، سه هزار درهم است و مى‏خواهم با مردى از اهل بيت كه شنيده‏ام به كوفه آمده و براى پسر دختر پيامبر خدا ، بيعت مى‏گيرد ، ديدار كنم . من به دنبال ديدار او هستم ؛ ولى كسى را نيافتم كه مرا به سوى او راه‏نمايى كند و كسى محلّ او را نمى‏شناسد . اينك در مسجد نشسته بودم كه از مردم شنيدم كه مى‏گفتند : اين مرد با خاندان پيامبر ، آشناست . به نزد تو آمدم تا اين پول را بگيرى و مرا نزد آقاى خود ببرى تا با او بيعت كنم . اگر خواستى ، پيش از ديدار او ، از من بيعت بگير.
مسلم بن عوسجه گفت: خداوند را سپاس‏گزار باش كه مرا ديدى . من هم خوش‏حالم كه تو به آنچه دوست دارى ، مى‏رسى. اميد است خداوند به وسيله تو ، خاندان پيامبر را يارى كند. البتّه از اين كه مرا پيش از استوارى كار ، شناختى ، ناراحتم ، از ترس اين طاغوت و قدرت او.
آن گاه پيش از رفتن، از او بيعت گرفت و از او پيمان‏هاى سخت گرفت كه خيرخواه و روراست باشد و امور را پنهان كند. معقل نيز ضمانت داد. آن گاه به وى گفت : روزها به منزل من ، رفت و آمد كن تا براى تو اجازه ملاقات با مسلم را بگيرم. مَعقِل به همراه مردم ، رفت و آمد مى‏كرد تا برايش اذن بگيرد... .
مَعقِل - همان غلام ابن زياد بود كه ابن زياد ، وى را با پول، به سوى مسلم و يارانش فرستاده بود - ، روزهايى را به خانه مسلم بن عوسجه ، رفت و آمد كرد تا او را نزد مسلم بن عقيل ببرد ، تا اين كه پس از مرگ شَريك بن اَعوَر ، او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وى داد و مسلم از او بيعت گرفت و به ابو ثُمامه صائدى دستور داد اموالى را كه آورده بود ، بگيرد.
ابو ثمامه كسى بود كه اموال را تحويل مى‏گرفت و كمك‏ها را جمع‏آورى مى‏كرد. او سلاح مى‏خريد ؛ چون خُبره اين كار بود و از جنگجويان عرب و سرشناسان شيعه بود.
اين مرد (مَعقِل) ، يكسره نزد آنان رفت و آمد مى‏كرد. او نخستين كسى بود كه مى‏آمد و آخرين كسى بود كه مى‏رفت . اخبار را مى‏شنيد و از اسرار ، باخبر مى‏شد و سپس مى‏رفت و همه را در گوش ابن زياد مى‏گفت.۱

1.دَعا ابنُ زِيادٍ مَولىً يُقالُ لَهُ مَعقِلٌ ، فَقالَ لَهُ : خُذ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، ثُمَّ اطلُب مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، وَاطلُب لَنا أصحابَهُ ، ثُمَّ أعطِهِم هذِهِ الثَّلاثَةَ آلافٍ ، فَقُل لَهُم : اِستَعينوا بِها عَلى‏ حَربِ عَدُوِّكُم ، وأعلِمهُم أنَّكَ مِنهُم ؛ فَإِنَّكَ لَو قَد أعطَيتَها إيّاهُمُ اطمَأَنّوا إلَيكَ ، ووَثِقوا بِكَ ، ولَم يَكتُموك شَيئاً مِن أخبارِهِم ، ثُمَّ اغدُ عَلَيهِم ورُح . فَفَعَلَ ذلِكَ ، فَجاءَ حَتّى‏ أتى‏ إلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِيِّ - مِن بَني سَعدِ بنِ ثَعلَبَةَ - فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ وهُوَ يُصَلّي ، وسَمِعَ النّاسَ يَقولونَ : إنَّ هذا يُبايِعُ لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَ فَجَلَسَ حَتّى‏ فَرَغَ مِن صَلاتِهِ . ثُمَّ قالَ : يا عَبدَ اللَّهِ ، إنِّي امرُؤٌ مِن أهلِ الشّامِ ، مَولى‏ لِذِي الكِلاعِ ، أنعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ بِحُبِّ أهلِ هذَا البَيتِ ، وحُبِّ مَن أحَبَّهُم ، فَهذِهِ ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ ، أرَدتُ بِها لِقاءَ رَجُلٍ مِنهُم بَلَغَني أنَّهُ قَدِمَ الكوفَةَ ، يُبايِعُ لِابنِ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وكُنتُ اُريدُ لِقاءَهُ فَلَم أجِد أحَداً يَدُلُّني عَلَيهِ ، ولا يَعرِفُ مَكانَهُ ، فَإِنّي لَجالِسٌ آنِفاً فِي المَسجِدِ ؛ إذ سَمِعتُ نَفَراً مِنَ المُسلِمينَ يَقولونَ : هذا رَجُلٌ لَهُ عِلمٌ بِأَهلِ هذَا البَيتِ ، وإنّي أتَيتُكَ لِتَقبِضَ هذَا المالَ ، وتُدخِلَني عَلى‏ صاحِبِكَ فَاُبايِعَهُ ، وإن شِئتَ أخَذتَ بَيعَتي لَهُ قَبلَ لِقائِهِ . فَقالَ : اِحمَدِ اللَّهَ عَلى‏ لِقائِكَ إيّايَ ، فَقَد سَرَّني ذلِكَ لِتَنالَ ما تُحِبُّ ، ولِينصُرَ اللَّهُ بِكَ أهلَ بَيتِ نَبِيِّهِ ، ولَقَد ساءَني مَعرِفَتُكَ إيّايَ بِهذَا الأَمرِ مِن قَبلِ أن يَنمى‏ ، مَخافَةَ هذَا الطّاغِيَةِ وسَطوَتِهِ . فَأَخَذَ بَيعَتَهُ قَبلَ أن يَبرَحَ ، وأخَذَ عَلَيهِ المَواثيقَ المُغَلَّظَةَ ، لَيُناصِحَنَّ ولَيَكتُمَنَّ ، فَأَعطاهُ مِن ذلِكَ ما رَضِيَ بِهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : اِختَلِف إلَيَّ أيّاماً في مَنزِلي ، فَأَنَا طالِبٌ لَكَ الإِذنَ عَلى‏ صاحِبِكَ . فَأَخَذَ يَختَلِفُ مَعَ النّاسِ ، فَطَلَبَ لَهُ الإِذنَ ... . ثُمَّ إنَّ مَعقِلاً - مَولَى ابنِ زِيادٍ الَّذي دَسَّهُ بِالمالِ إلَى ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ - اختَلَفَ إلى‏ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ أيّاماً ، لِيُدخِلَهُ عَلَى ابنِ عَقيلٍ ، فَأَقبَلَ بِهِ حَتّى‏ أدخَلَهُ عَلَيهِ بَعدَ مَوتِ شَريكِ بنِ الأَعوَرِ ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ كُلَّهُ ، فَأَخَذَ ابنُ عَقيلٍ بَيعَتَهُ ، وأمَرَ أبا ثُمامَةَ الصائِدِيَّ فَقَبَضَ مالَهُ الَّذي جاءَ بِهِ . وهُوَ [أي أبو ثُمامَةَ] الَّذي كانَ يَقبِضُ أموالَهُم ، وما يُعينُ بِهِ بَعضُهُم بَعضاً ، يَشتَري لَهُمُ السِّلاحَ ، وكانَ بِهِ بَصيراً ، وكانَ مِن فُرسانِ العَرَبِ ووُجوهِ الشّيعَةِ . وأقبَلَ ذلِكَ الرَّجُلُ يَختَلِفُ إلَيهِم ، فَهُوَ أوَّلُ داخِلٍ وآخِرُ خارِجٍ ، يَسمَعُ أخبارَهُم ويَعلَمُ أسرارَهُم ، ثُمَّ يَنطَلِقُ بِها حَتّى‏ يَقِرَّها في اُذُنِ ابنِ زِيادٍ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۶۲ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۴۵) .

تعداد بازدید : 170426
صفحه از 873
پرینت  ارسال به