۳۶۸.مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى : عبيد اللَّه بن زياد ، يكى از غلامانش را - كه مَعقِل نام داشت - فرا خواند و به وى گفت : اين سه هزار درهم را بگير و در كوفه در جستجوى مسلم بن عقيل باش . وقتى محلّ او را دانستى ، نزد او برو و به او بگو كه شيعه و از طرفداران او هستى . و درهمها را به وى بده و بگو : اين پول را صرف نبرد با دشمنانتان كنيد. وقتى پول را به وى دادى ، به تو اطمينان و اعتماد پيدا مىكند و چيزى را از تو پنهان نمىكند . سپس شبانه اخبار و گزارشها را برايم بياور.
مَعقِل آمد تا وارد مسجد جامع شد . چشمش به مردى از شيعيان افتاد كه به وى مسلم بن عوسجه اسدى مىگفتند . نزد او نشست و گفت: اى بنده خدا ! من مردى شامى هستم ؛ امّا اهل اين خانه (خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله) و دوستان آنها را دوست مىدارم . سه هزار درهم ، همراه من است و دوست دارم آن را به كسى بدهم كه شنيدهام به اين شهر آمده و براى پسر دختر پيامبر خدا ، بيعت مىگيرد. اگر صلاح مىدانى ، مرا نزد او راهنمايى كن تا اين اموال را به وى بدهم و با او بيعت كنم. اگر دوست دارى ، پيش از راهنمايى كردن من به نزد او، از من بيعت بگير.
مسلم بن عوسجه گمان كرد كه او راست مىگويد و از او خواست كه تعهّد بدهد و سوگند بخورد كه خيرخواه و يكرنگ است و از دوستان مسلم بن عقيل بر ضدّ ابن زياد است . مَعقِل نيز برايش سوگند خورد و عهد بست ، تا اين كه مسلم بن عوسجه اطمينان كرد. آن گاه به وى گفت: امروز از نزد من برو تا در اين باره بينديشم. آن گاه، مَعقِل رفت... .
فردا مَعقِل دوباره به سراغ مسلم بن عوسجه آمد و به وى گفت: تو به من وعده دادى كه مرا نزد آن مرد ببرى تا پولها را به وى بدهم . چه شد كه تصميمت عوض شد؟
مسلم بن عوسجه گفت : گرفتار مرگ شريك بن عبد اللَّه - كه از نيكان شيعه و دوستداران اهل بيت بود - ، شديم.
مَعقِل گفت: آيا مسلم بن عقيل ، در خانه هانى بن عروه سكونت دارد؟
گفت: بله ، او در خانه هانى بن عروه است .
مَعقِل گفت: برخيز و مرا نزد او ببر تا مال را به وى بپردازم.
مسلم بن عوسجه ، او را نزد مسلم بن عقيل برد. مسلم به او خوشامد گفت و او را نزد خود، جا داد و از او بيعت گرفت و دستور داد تا مال را از او بگيرند. مَعقِل، آن روز را در منزل هانى بن عروه گذراند و چون شب شد، نزد ابن زياد باز گشت و گزارش امور مسلم را به وى داد.
ابن زياد ، شگفتزده شد و به مَعقِل گفت: هر روز و پيوسته با او رفت و آمد كن ؛ چون اگر يك روز نروى ، شك مىكند.
مسلم از خانه هانى به جايى ديگر رفت و مَعقِل با سختى ، آن را جُست.۱