411
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

4 / 16

سخنرانى ابن زياد ، پس از در بند كشيدن هانى‏

۳۷۵.تاريخ الطبرى- به نقل از محمّد بن بشير همْدانى -: عبيد اللَّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود ، ترسيد كه مردم به خاطر او شورش كنند . از اين رو، از قصر (دار الحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد ، - اى مردم - به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يك‏رنگ باشد و آن كه ترسانْد، معذور است.
او خواست از منبر پايين بيايد كه ديده‏بانان از سمت بازار خرمافروشان ، دوان دوان ، داخل مسجد شدند و مى‏گفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد !
عبيد اللَّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست.۱

۳۷۶.الفتوح : عبيد اللَّه بن زياد ، از قصر بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد . حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و آن گاه نظر كرد و يارانش را در سمت راست و چپ منبر ديد كه در دستانشان شمشيرهاى برهنه و نيزه است. سپس گفت: اى كوفيان ! به اطاعت خداوند و پيامبرش محمّد و پيشوايانتان ، چنگ زنيد و اختلاف و تفرقه نكنيد كه نابود و پشيمان مى‏شويد و خوار و مقهور مى‏گرديد . هيچ يك از شما كارى نكند كه راه مؤاخذه شدن را بر خود، هموار سازد و به راستى، آن كه ترسانْد، معذور است.
هنوز عبيد اللَّه بن زياد ، سخنرانى‏اش را تمام نكرده بود كه صداى فريادى شنيد . پرسيد : چيست؟
گفتند: اى امير! فرار كن، فرار كن . مسلم بن عقيل به همراه كسانى كه با او بيعت كرده‏اند، مى‏آيند.
عبيد اللَّه بن زياد به سرعت از منبر ، پايين آمد و با شتاب ، وارد قصر شد و درها را بست.۲

1.لَمّا ضَرَبَ عُبَيدُ اللَّهِ هانِئاً وحَبَسَهُ ، خَشِيَ أن يَثِبَ النّاسُ بِهِ ، فَخَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، ومَعَهُ أشرافُ النّاسِ ، وشُرَطُهُ وحَشَمُهُ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، أيُّهَا النّاسُ ! فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللَّهِ وطاعَةِ أئِمَّتِكُم ، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا ، فَتَهلِكَوا وتُذَلّوا ، وتُقتَلوا وتُجفَوا وتُحرَموا ، إنَّ أخاكَ مَن صَدَقَكَ ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . قالَ : ثُمَّ ذَهَبَ لِيَنزِلَ ، فَما نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ حَتّى‏ دَخَلَتِ النَّظّارَةُ المَسجِدَ مِن قِبَلِ التَّمّارينَ يَشتَدّونَ ويَقولونَ : قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ ، قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ ، فَدَخَلَ عُبَيدُ اللَّهِ القَصرَ مُسرِعاً ، وأغلَقَ أبوابَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۶۸ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۵۱) .

2.خَرَجَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ مِنَ القَصرِ حَتّى‏ دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ ، ثُمَّ التَفَتَ فَرَأى‏ أصحابَهُ عَن يَمينِ المِنبَرِ وعَن شِمالِهِ ، وفي أيديهِمُ الأَعمِدَةُ وَالسُّيوفُ المُسَلَّلَةُ ، فَقالَ : أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ ، فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللَّهِ ورَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله ، وطاعَةِ أئِمَّتِكُم ، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا ، فَتَهلِكوا وتَندَموا ، وتُذَلّوا وتُقهَروا ، فَلا يَجعَلَنَّ أحَدٌ عَلى‏ نَفسِهِ سَبيلاً ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . قالَ : فَما أتَمَّ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زيادٍ ذلِكَ - الخُطبَةَ - حَتّى‏ سَمِعَ الصَّيحَةَ ، فَقالَ : ما هذا ؟ فَقيلَ لَهُ : أيُّهَا الأَميرُ ! الحَذَرَ الحَذَرَ ، هذا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد أقبَلَ في جَميعِ مَن بايَعَهُ . قالَ : فَنَزَلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ عَنِ المِنبَرِ مُسرِعاً ، وبادَرَ فَدَخَلَ القَصرَ وأغلَقَ الأَبوابَ (الفتوح : ج ۵ ص ۴۹ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۰۶) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
410

۳۷۴.أنساب الأشراف : ابن زياد، محمّد بن اشعث كِنْدى و اسماء بن خارجة بن حُصَين فَزارى را نزد هانى بن عروه فرستاد و آن دو با وى ملايمت كردند، تا اين كه او را نزد ابن زياد آوردند . عبيد اللَّه ، او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقيل ، سرزنش كرد و به وى گفت: مردم ، متّحد و هم‏سخن اند . چرا در جهت تفرقه و جدايى آنان، به مردى كه براى تفرقه‏افكنى آمده ، كمك مى‏كنى؟
هانى به خاطر پناه دادن به مسلم ، عذرخواهى كرد و گفت: خداوند ، كارهاى امير را سامان بخشد ! او بدون اطّلاع و آمادگى من ، وارد خانه‏ام شد و از من خواست كه به او پناه دهم . از اين جهت ، دَيْنى بر گردنم احساس كردم.
عبيد اللَّه گفت: پس او را نزد من بياور تا تلافى اشتباهاتت گردد .
هانى ، امتناع ورزيد . عبيد اللَّه گفت : به خدا سوگند ، اگر او را نياورى ، گردنت را خواهم زد.
هانى گفت : به خدا سوگند ، اگر گردنم را بزنى ، شمشيرها بر گِرد خانه‏ات بسيار مى‏شوند.
عبيد اللَّه دستور داد او را نزديك آوردند و او را با چوبى يا عصايى كج كه همراه داشت ، چنان زد كه بينى‏اش شكست و پيشانى‏اش شكاف برداشت . آن گاه دستور داد او را در يكى از اتاق‏هاى قصر ، زندانى كنند.۱

1.وَجَّهَ [ابنُ زِيادٍ] مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ الكِندِيَّ ، وأسماءَ بنَ خارِجَةَ بنِ حُصَينٍ الفَزارِيَّ ، إلى‏ هانِئِ بنِ عُروَةَ ، فَرَفَقا بِهِ حَتّى‏ أتَى ابنَ زِيادٍ ، فَأَنَّبَهُ عَلى‏ إيوائِهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، وقالَ لَهُ : إنَّ أمرَ النّاسِ مُجتَمِعٌ ، وكَلِمَتَهُم مُتَّفِقَةٌ ، أفَتُعينُ عَلى‏ تَشتيتِ أمرِهِم - بِتَفريقِ كَلِمَتِهِم وَاُلفَتِهِم - رَجُلاً قَدِمَ لِذلِكَ ؟ فَاعتَذَرَ إلَيهِ مِن إيوائِهِ ، وقالَ : أصلَحَ اللَّهُ الأَميرَ ! دَخَلَ داري عَن غَيرِ مُواطَأَةٍ مِنّي لَهُ ، وسَأَلَني أن اُجيرَهُ ، فَأَخَذَتني لِذلِكَ ذِمامَةٌ . قالَ : فَائتِني بِهِ لِتَتَلافَى الَّذي فَرَطَ مِن سوءِ رَأيِكَ ، فَأَبى‏ ، فَقالَ : وَاللَّهِ لَئِن لَم تَأتِني بِهِ لَأَضرِبَنَّ عُنُقَكَ . قالَ : وَاللَّهِ لَئِن ضَرَبتَ عُنُقي ، لَتَكثُرَنَّ البارِقَةُ حَولَ دارِكَ . فَأَمَرَ بِهِ فَاُدنِيَ مِنهُ فَضَرَبَ وجهَهُ بِقَضيبٍ أو مِحجَنٍ كانَ مَعَهُ ، فَكَسَرَ أنفَهُ وشَقَّ حاجِبَهُ ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ ، فَحُبِسَ في بَعضِ بُيوتِ الدّارِ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۳۷ . نيز ، ر . ك : ص ۳۴۳ ، العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۶۴) .

تعداد بازدید : 172706
صفحه از 873
پرینت  ارسال به