4 / 16
سخنرانى ابن زياد ، پس از در بند كشيدن هانى
۳۷۵.تاريخ الطبرى- به نقل از محمّد بن بشير همْدانى -: عبيد اللَّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود ، ترسيد كه مردم به خاطر او شورش كنند . از اين رو، از قصر (دار الحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد ، - اى مردم - به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يكرنگ باشد و آن كه ترسانْد، معذور است.
او خواست از منبر پايين بيايد كه ديدهبانان از سمت بازار خرمافروشان ، دوان دوان ، داخل مسجد شدند و مىگفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد !
عبيد اللَّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست.۱
۳۷۶.الفتوح : عبيد اللَّه بن زياد ، از قصر بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد . حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و آن گاه نظر كرد و يارانش را در سمت راست و چپ منبر ديد كه در دستانشان شمشيرهاى برهنه و نيزه است. سپس گفت: اى كوفيان ! به اطاعت خداوند و پيامبرش محمّد و پيشوايانتان ، چنگ زنيد و اختلاف و تفرقه نكنيد كه نابود و پشيمان مىشويد و خوار و مقهور مىگرديد . هيچ يك از شما كارى نكند كه راه مؤاخذه شدن را بر خود، هموار سازد و به راستى، آن كه ترسانْد، معذور است.
هنوز عبيد اللَّه بن زياد ، سخنرانىاش را تمام نكرده بود كه صداى فريادى شنيد . پرسيد : چيست؟
گفتند: اى امير! فرار كن، فرار كن . مسلم بن عقيل به همراه كسانى كه با او بيعت كردهاند، مىآيند.
عبيد اللَّه بن زياد به سرعت از منبر ، پايين آمد و با شتاب ، وارد قصر شد و درها را بست.۲
1.لَمّا ضَرَبَ عُبَيدُ اللَّهِ هانِئاً وحَبَسَهُ ، خَشِيَ أن يَثِبَ النّاسُ بِهِ ، فَخَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، ومَعَهُ أشرافُ النّاسِ ، وشُرَطُهُ وحَشَمُهُ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، أيُّهَا النّاسُ ! فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللَّهِ وطاعَةِ أئِمَّتِكُم ، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا ، فَتَهلِكَوا وتُذَلّوا ، وتُقتَلوا وتُجفَوا وتُحرَموا ، إنَّ أخاكَ مَن صَدَقَكَ ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ .
قالَ : ثُمَّ ذَهَبَ لِيَنزِلَ ، فَما نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ حَتّى دَخَلَتِ النَّظّارَةُ المَسجِدَ مِن قِبَلِ التَّمّارينَ يَشتَدّونَ ويَقولونَ : قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ ، قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ ، فَدَخَلَ عُبَيدُ اللَّهِ القَصرَ مُسرِعاً ، وأغلَقَ أبوابَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۶۸ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۵۱) .
2.خَرَجَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ مِنَ القَصرِ حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ التَفَتَ فَرَأى أصحابَهُ عَن يَمينِ المِنبَرِ وعَن شِمالِهِ ، وفي أيديهِمُ الأَعمِدَةُ وَالسُّيوفُ المُسَلَّلَةُ ، فَقالَ : أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ ، فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللَّهِ ورَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله ، وطاعَةِ أئِمَّتِكُم ، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا ، فَتَهلِكوا وتَندَموا ، وتُذَلّوا وتُقهَروا ، فَلا يَجعَلَنَّ أحَدٌ عَلى نَفسِهِ سَبيلاً ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ .
قالَ : فَما أتَمَّ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زيادٍ ذلِكَ - الخُطبَةَ - حَتّى سَمِعَ الصَّيحَةَ ، فَقالَ : ما هذا ؟ فَقيلَ لَهُ : أيُّهَا الأَميرُ ! الحَذَرَ الحَذَرَ ، هذا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد أقبَلَ في جَميعِ مَن بايَعَهُ .
قالَ : فَنَزَلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ عَنِ المِنبَرِ مُسرِعاً ، وبادَرَ فَدَخَلَ القَصرَ وأغلَقَ الأَبوابَ (الفتوح : ج ۵ ص ۴۹ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۰۶) .