413
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۳۷۸.الإرشاد- به نقل از عبد اللَّه بن حازم -: به خدا سوگند ، من فرستاده مسلم پسر عقيل به قصر بودم تا ببينم هانى چه مى‏كند . چون او كتك خورد و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و نخستين فردى بودم كه براى مسلم بن عقيل خبر آوردم. در اين هنگام ، زنان در خانه هانى جمع شده بودند و فرياد مى‏زدند : اى غم ! اى مصيبت !
من بر مسلم بن عقيل وارد شدم و به وى خبر دادم. به من دستور داد در ميان اصحاب و يارانش - كه خانه‏هاى اطراف را پُر كرده بودند و چهار هزار مرد بودند - [شعارى را ]فرياد كنم. من فرياد زدم : «يا منصور ! أَمِتْ» و مردم كوفه نيز شعار دادند و اجتماع كردند.
آن گاه مسلم ، فرمانده قبايل كِنده، مَذحِج، اَسَد ، تَميم و هَمْدان را تعيين كرد و مردم، همديگر را فرا خواندند و اجتماع كردند. زمانى نگذشت كه مسجد و بازار ، از جمعيت ، پُر شدند و تا شب ، جمعيت، يكسر اضافه مى‏شد. عرصه بر عبيد اللَّه تنگ شد و تنها كارى كه توانست انجام دهد ، اين بود كه درِ قصر را ببندد. همراهان او در قصر ، تنها سى نگهبان و بيست تَن از اشراف كوفه و خانواده و نزديكانش بودند.۱

1.أنَا وَاللَّهِ رَسولُ ابنِ عَقيلٍ إلَى القَصرِ ، لِأَنظُرَ ما فَعَلَ هانِئٌ ، فَلَمّا حُبِسَ وضُرِبَ ، رَكِبتُ فَرَسي فَكُنتُ أوَّلَ أهلِ الدّارِ دَخَلَ عَلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ ، فَإِذا نِسوَةٌ لِمُرادٍ مُجتَمِعاتٌ يُنادينَ : يا عَبرَتاه ! يا ثُكلاه ! فَدَخَلتُ عَلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَأَخبَرتُهُ ، فَأَمَرَني أن اُنادِيَ في أصحابِهِ - وقَد مَلَأَ بِهِمُ الدّورَ حَولَهُ - وكانوا فيها أربَعَةَ آلافِ رَجُلٍ ، فَنادَيتُ : «يا مَنصورُ أمِت» ، فَتَنادى‏ أهلُ الكوفَةِ وَاجتَمَعوا عَلَيهِ . فَعَقَدَ مُسلِمٌ لِرُؤوسِ الأَرباعِ عَلَى القَبائِلِ كِندَةَ ومَذحِجٍ وأسَدٍ وتَميمٍ وهَمدانَ ، وتَداعَى النّاسُ وَاجتَمَعوا ، فَما لَبِثنا إلّا قَليلاً حَتَّى امتَلَأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ وَالسّوقِ ، وما زالوا يَتَوَثَّبونَ حَتَّى المَساءِ ، فَضاقَ بِعُبَيدِ اللَّهِ أمرُهُ ، وكانَ أكثَرُ عَمَلِهِ أن يُمسِكَ بابَ القَصرِ ، ولَيسَ مَعَهُ فِي القَصرِ إلّا ثَلاثونَ رَجُلاً مِنَ الشُّرَطِ ، وعِشرونَ رَجُلاً مِن أشرافِ النّاسِ ، وأهلُ بَيتِهِ وخاصَّتُهُ (الإرشاد : ج ۲ ص ۵۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۳۴۸) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
412

4 / 17

دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر

۳۷۷.تاريخ الطبرى- به نقل از عبد اللَّه بن حازم‏۱-: به خدا سوگند ، من فرستاده پسر عقيل به قصر (دار الحُكومه) بودم تا ببينم كار هانى به كجا انجاميد. وقتى هانى كتك خورد و زندانى شد ، بر اسبم سوار شدم و اوّلين كسى بودم كه خبر را به مسلم دادم. در اين هنگام ، زنان قبيله هانى ، جمع شده بودند و فرياد مى‏زدند : واىْ گرفتارى ! واىْ مصيبت ! من نزد مسلم رفتم و خبر را به وى دادم. مسلم به من دستور داد يارانش را فرا بخوانم . خانه‏هاى اطراف ، از آنان پُر شد ؛ چرا كه هجده هزار نفر با او بيعت كرده بودند و در خانه‏ها[ى اطراف‏] ، چهار هزار مرد، حضور يافتند.
مسلم به من دستور داد : فرياد كن : «يا منصورُ ! أَمِتْ».۲ من هم فرياد زدم: «يا منصورُ! أَمِتْ» . مردمان هم فرياد مى‏كردند و جمعيت بسيارى ، گرد مسلم اجتماع كردند. مسلم، عبيد اللَّه بن عمرو بن عُزَير كِندى‏۳ را فرمانده قبيله كِنده و ربيعه قرار داد و [به او] گفت: جلوى من به همراه سواره‏ها حركت كن .
سپس مسلم بن عوسجه اسدى را فرمانده مَحلّه [قبايل‏] مَذحِج و اسد قرار داد و [به او ]گفت: به همراه پياده‏ها حركت كن . نيز ابو ثُمامه صائدى را فرمانده محلّه [قبايل ]تميم و همْدان قرار داد و عبّاس بن جُعده جدلى را فرمانده محلّه مَدَنيان قرار داد. آن گاه به سمت قصر حركت كرد . وقتى خبر به ابن زياد رسيد ، در قصر پناه گرفت و درها را بست.۴

1.عبد اللَّه بن خازم (/ حازم) اَزْدىِ كبيرى ، از قبيله بنى كبير ، همان كسى است كه وقتى فرياد «خونخواهى براى حسين عليه السلام» را شنيد ، به همراه توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد ، در سال ۶۵ ق ، قيام كرد و همسرش سهله دختر سبرة بن عمرو نيز با او بود. شرح حالى بيشتر برايش نيافتيم .

2.اين جمله ، شعار مسلم و يارانش بود كه به همديگر مى‏گفتند و به معناى «اى يارى‏شده ! بميران» است . آنان با اين سخن ، تفأّل به پيروزى و يارى شدن مى‏زدند (ر . ك : لسان العرب : ج ۳ ص ۹۲) .

3.در باره نام او و نام جدّش ، اختلاف كرده‏اند . كنيه او ابو محمّد است و ظاهراً نام «عبد اللَّه» درست است، نه «عبيد اللَّه» و احتمال دارد كه همان عبيدة بن عمرو بَدّى كِندى باشد كه بلاذرى (أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۰) و طبرى (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۶۹ و ۵۷۸ و ۶۰۳ و ۶۰۴) آورده‏اند. آن دو گفته‏اند : عبيده ، از شيعيان راستين و دوستدار امام على عليه السلام و شجاع‏ترين و شاعرترينِ مردمان بود. او از توّابين است و در سال ۶۵ ق ، به شهادت رسيد .

4.أنَا وَاللَّهِ رَسولُ ابنِ عَقيلٍ إلَى القَصرِ ، لِأَنظُرَ إلى‏ ما صارَ أمرُ هانِئٍ ، قالَ : فَلَمّا ضُرِبَ وحُبِسَ ، رَكِبتُ فَرَسي وكُنتُ أوَّلَ أهلِ الدّارِ دَخَلَ عَلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ ، وإذا نِسوَةٌ لِمُرادٍ مُجتَمِعاتٌ يُنادينَ : يا عَثرَتاه! يا ثُكلاه ! فَدَخَلتُ عَلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ ، فَأَمَرَني أن اُنادِيَ في أصحابِهِ ، وقَد مَلأَ مِنهُمُ الدّورَ حَولَهُ ، وقَد بايَعَهُ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفاً ، وفِي الدّورِ أربَعةُ آلافِ رَجُلٍ . فَقالَ لي : نادِ : «يا مَنصورُ أمِت» ، فَنادَيتُ : «يا مَنصورُ أمِت» ، وتَنادى‏ أهلُ الكوفَةِ فَاجتَمَعوا إلَيهِ ، فَعَقَدَ مُسلِمٌ لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ عَمرِو بنِ عُزَيرٍ الكِنديِّ عَلى‏ رَبعِ كِندَةَ ورَبيعَةَ ، وقالَ : سِر أمامي فِي الخَيلِ ، ثُمَّ عَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسدِيِّ عَلى‏ رُبعِ مَذحِجٍ وأسَدٍ ، وقالَ : اِنزِل فِي الرِّجالِ فَأَنتَ عَلَيهِم ، وعَقَدَ لِأَبي ثُمامَةَ الصّائِدِيِّ عَلى‏ رُبعِ تَميمٍ وهَمدانَ ، وعَقَدَ لِعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ الجَدَلِيِّ عَلى‏ رُبعِ المَدينَةِ ، ثُمَّ أقبَلَ نَحوَ القَصرِ ، فَلَمّا بَلَغَ ابنَ زِيادٍ إقبالُهُ ، تَحَرَّزَ فِي القَصرِ وغَلَّقَ الأَبوابَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۶۸ ، مقاتل الطالبيّين : ص ۱۰۳) .

تعداد بازدید : 172652
صفحه از 873
پرینت  ارسال به